☆♡پارت: ۲۹♡☆
☆♡پارت: ۲۹♡☆
*سویونگ*
بعد نیم ساعت راه بلاخره رسیدم به فرودگاه تقریبا ساعت ۱۲ بود. گوشیمو برداشتم و به بوک سو زنگ زدم بعد چند بوق جواب داد:
سویونگ: الو کجایی؟ من الان تو فرودگاهم.
بوک سو: برگرد پشتتو نگاه کن یکم دور تر منو میبینی.
سویونگ: کو؟ کجایی؟... اها دیدمت!
بدو بدو رفت سمت اوپاش.
سویونگ: اوپااا چقد بزرگ شدی! چند سال بود ندیده بودمت!
بوک سو: من باید اینو بگم! چقد بزرگ شدی! اخرین بار که دیدمت نصف من بودی! دلم برات تنگ شده بود.
سویونگ: منم! ... خب بیا بریم خونه دیگه.
بوک سو: اره بریم با اون هم خونه ای های معروفتم اشنا بشیم.
سویونگ: باشه بریم...
بعد نیم ساعت رسیدیم خونه، رفتیم توی خونه اوهانی و هانیول تو پذیرایی نشسته بودن.
سویونگ: خب! بچه ها با اوپای من اشنا بشین.
اوهانی: امم آنیونگ... من اوهانی ام.
بوک سو: آنیونگ خوشبختم.
اما هانیول همین طوری مات و مبهوت بوک سو رو نگاه می کرد که اوهانی با ارنجش زد بهش که به خودش اومد.
هانیول: اممم.... چیزه... انیونگ.... من.... هانیولم... از اشناییت خوشبختم.
بوک سو: منم همینطور.
سویونگ: خب اوپا چمدوناتو بر دار بریم اتاقتو نشونت بدم یکم استراحت کنی.
بوک سو: باشه بریم.
*هانیول*
تو دلش: واای اوپای سویونگ از نزدیک چقد خوشتیپه! تا دیدمش دست و پامو گم کردم. چقد کراشه!
*سویونگ*
بعد اینکه اتاق بوک سو رو نشونش دادم رفتم تو اشپز خونه تا ناهار درست کنم. از وقتی خانم کانگ رفته مرخصی کلا من دارم اشپزی می کنم! اوهانی که اگه غذاشو بخوریم مصموممون می کنه ی بار دست پختشو خوردیم کارمون به بیمارستان کشید! هانیول تنبلم که هیچی. اخرش خودم باید غذا درست کنم. تصمیم گرفتم امروز ناهار ی چیزه متفاوت درست کنم ی غذای خارجی... پاستا ی ایتالیایی درست می کنم! رفتم و دست بکار شدم...
یک ساعت بعد...
هانیول: وااای باز از اشپز خونه بو های فوق العاده ای میاد! 🤤😋
اوهانی: اره! 🤤
یدفعه بوک سو از پشت اومد گفت
بوک سو: واای این بوی خوب از کجا میاد چی درست می کنی؟!
هانیول و اوهانی ی دفعه برگشتن بوک سو رو نگاه کردن.
بوک سو: شرمنده فک کنم ترسوندمتون! 😅 نمی خواستم بترسونمتون😅
هانیول: ن.. نه... ا.. اشکال نداره😅
بوک سو: سویونگ تو غذا درست کردی!؟
سویونگ: اره
بوک سو: به به فک نمی کردم دست پختت انقد خوب باشه!
سویونگ: بله پس چی خواهرت هنرمنده. حالا کمک کنین میز و بچینیم غذا حاضره ناهارمونو بخوریم.
هانیول و اوهانی و بوک سو: چشم!
اسلاید بعد بوک سو
ادامه پست بعد...
*سویونگ*
بعد نیم ساعت راه بلاخره رسیدم به فرودگاه تقریبا ساعت ۱۲ بود. گوشیمو برداشتم و به بوک سو زنگ زدم بعد چند بوق جواب داد:
سویونگ: الو کجایی؟ من الان تو فرودگاهم.
بوک سو: برگرد پشتتو نگاه کن یکم دور تر منو میبینی.
سویونگ: کو؟ کجایی؟... اها دیدمت!
بدو بدو رفت سمت اوپاش.
سویونگ: اوپااا چقد بزرگ شدی! چند سال بود ندیده بودمت!
بوک سو: من باید اینو بگم! چقد بزرگ شدی! اخرین بار که دیدمت نصف من بودی! دلم برات تنگ شده بود.
سویونگ: منم! ... خب بیا بریم خونه دیگه.
بوک سو: اره بریم با اون هم خونه ای های معروفتم اشنا بشیم.
سویونگ: باشه بریم...
بعد نیم ساعت رسیدیم خونه، رفتیم توی خونه اوهانی و هانیول تو پذیرایی نشسته بودن.
سویونگ: خب! بچه ها با اوپای من اشنا بشین.
اوهانی: امم آنیونگ... من اوهانی ام.
بوک سو: آنیونگ خوشبختم.
اما هانیول همین طوری مات و مبهوت بوک سو رو نگاه می کرد که اوهانی با ارنجش زد بهش که به خودش اومد.
هانیول: اممم.... چیزه... انیونگ.... من.... هانیولم... از اشناییت خوشبختم.
بوک سو: منم همینطور.
سویونگ: خب اوپا چمدوناتو بر دار بریم اتاقتو نشونت بدم یکم استراحت کنی.
بوک سو: باشه بریم.
*هانیول*
تو دلش: واای اوپای سویونگ از نزدیک چقد خوشتیپه! تا دیدمش دست و پامو گم کردم. چقد کراشه!
*سویونگ*
بعد اینکه اتاق بوک سو رو نشونش دادم رفتم تو اشپز خونه تا ناهار درست کنم. از وقتی خانم کانگ رفته مرخصی کلا من دارم اشپزی می کنم! اوهانی که اگه غذاشو بخوریم مصموممون می کنه ی بار دست پختشو خوردیم کارمون به بیمارستان کشید! هانیول تنبلم که هیچی. اخرش خودم باید غذا درست کنم. تصمیم گرفتم امروز ناهار ی چیزه متفاوت درست کنم ی غذای خارجی... پاستا ی ایتالیایی درست می کنم! رفتم و دست بکار شدم...
یک ساعت بعد...
هانیول: وااای باز از اشپز خونه بو های فوق العاده ای میاد! 🤤😋
اوهانی: اره! 🤤
یدفعه بوک سو از پشت اومد گفت
بوک سو: واای این بوی خوب از کجا میاد چی درست می کنی؟!
هانیول و اوهانی ی دفعه برگشتن بوک سو رو نگاه کردن.
بوک سو: شرمنده فک کنم ترسوندمتون! 😅 نمی خواستم بترسونمتون😅
هانیول: ن.. نه... ا.. اشکال نداره😅
بوک سو: سویونگ تو غذا درست کردی!؟
سویونگ: اره
بوک سو: به به فک نمی کردم دست پختت انقد خوب باشه!
سویونگ: بله پس چی خواهرت هنرمنده. حالا کمک کنین میز و بچینیم غذا حاضره ناهارمونو بخوریم.
هانیول و اوهانی و بوک سو: چشم!
اسلاید بعد بوک سو
ادامه پست بعد...
۲۰.۹k
۱۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.