black flower(p,115)
black flower(p,115)
الان تو این وضعیت حس یکی از همون شخصیت های دراما های آبکی رمانتیک رو داشت.
جونگگوک: اسمش تهیونگه.... کیم تهیونگ البته اون نمی دونه که من بهش علاقه دارم....
م/ج: ایگو پسرم بهتره زودتر بهش اعتراف کنی و باهم دیگه برام نوه بیارید.
بهش اعتراف کنه؟
به کیم دشمنش؟
درسته که در موردش خواب دیده بود اما بهش علاقه ای نداشت.
م/ج: من دیگه باید قطع کنم پسرم.... اگه کاری داشتی با شماره ی خودم تماس بگیر این شماره ی یکی از دوستامه
مادرش حرف آخر رو زد و مکالمشون رو به پایان رسوند.
جونگکوک سرش رو روی بالشت گذاشت.
خوشبختانه دی*کش خوابیده بود و دیگه نیازی به توجه اش نداشت...
اما دروغی که گفته بود رو چطور جمع می کرد؟
لعنت بهش.
این زندگی جونگ کوک نه یه اپرای صابون کوفتی
اپرای صابون سریال آبکی....
******
یک سکوت معذب کننده و غذاهای دست نزده ای که جلوشون چیده شده بود....
تهیونگ زیر چشمی به غذاهایی که بهش چشمک می زدند و براش دلبری می کردند نگاه میکرد و آب دهنش رو قورت می داد..
خوشمزه های لعنتی..
سوهیون همچنان ادامسش رو میجوید و باد می کرد و شین یانگ هم مدام به ساعت مچی مدل کاسیوی چند هزار دلاریش نگاه می کرد و در حالی که نگاهش رو به راه پله دوخته بود و پاش رو تکون میداد.
شین یانگ: هو دونگ؟
هودونگ که کنار خدمتکار دیگه ای نزدیک دیوار ایستاده بود و دستاش رو روی هم گذاشته بود خودش رو سریع به اربابش که صداش زده بود رسوند.
هودونگ: بله ارباب؟ مشکلی پیش اومده؟
شین یانگ: غذا ها دارن سرد میشن دانگ هی رو صدا کن.... در ضمن بهش بگو که مهمون هم داریم.
شین یانگ گفت و هودونگ مطیع سر تکون داد.
الان تو این وضعیت حس یکی از همون شخصیت های دراما های آبکی رمانتیک رو داشت.
جونگگوک: اسمش تهیونگه.... کیم تهیونگ البته اون نمی دونه که من بهش علاقه دارم....
م/ج: ایگو پسرم بهتره زودتر بهش اعتراف کنی و باهم دیگه برام نوه بیارید.
بهش اعتراف کنه؟
به کیم دشمنش؟
درسته که در موردش خواب دیده بود اما بهش علاقه ای نداشت.
م/ج: من دیگه باید قطع کنم پسرم.... اگه کاری داشتی با شماره ی خودم تماس بگیر این شماره ی یکی از دوستامه
مادرش حرف آخر رو زد و مکالمشون رو به پایان رسوند.
جونگکوک سرش رو روی بالشت گذاشت.
خوشبختانه دی*کش خوابیده بود و دیگه نیازی به توجه اش نداشت...
اما دروغی که گفته بود رو چطور جمع می کرد؟
لعنت بهش.
این زندگی جونگ کوک نه یه اپرای صابون کوفتی
اپرای صابون سریال آبکی....
******
یک سکوت معذب کننده و غذاهای دست نزده ای که جلوشون چیده شده بود....
تهیونگ زیر چشمی به غذاهایی که بهش چشمک می زدند و براش دلبری می کردند نگاه میکرد و آب دهنش رو قورت می داد..
خوشمزه های لعنتی..
سوهیون همچنان ادامسش رو میجوید و باد می کرد و شین یانگ هم مدام به ساعت مچی مدل کاسیوی چند هزار دلاریش نگاه می کرد و در حالی که نگاهش رو به راه پله دوخته بود و پاش رو تکون میداد.
شین یانگ: هو دونگ؟
هودونگ که کنار خدمتکار دیگه ای نزدیک دیوار ایستاده بود و دستاش رو روی هم گذاشته بود خودش رو سریع به اربابش که صداش زده بود رسوند.
هودونگ: بله ارباب؟ مشکلی پیش اومده؟
شین یانگ: غذا ها دارن سرد میشن دانگ هی رو صدا کن.... در ضمن بهش بگو که مهمون هم داریم.
شین یانگ گفت و هودونگ مطیع سر تکون داد.
- ۵.۹k
- ۲۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط