(بهم اعتماد کن)𝒑 ۲۶
(بهم اعتماد کن)𝒑 ۲۶
کوک : توی ح*روم*زا*ده غلط کردی همچین گوهی خوردی مردیکه لاشی
افسر : لدفن آروم باشید آقای جئون
کوک : ات بیا بریم
ات : ...
توی راه/
کوک : ات خوبی
ات : اره خوبم ..................نه حالم بده...میخام بمیرم...میخام زمین دهن بازکنه من برم توش میخام از دنیا محو شم جوری که اصن نه اتی بوده نه خاهد بود
کوک : ات لدفن اینجوری نگو تو هنوز خیلی از صفحات زندگیت مونده
ات : ...هع میدونی آیندم خراب شد؟
کوک :...
ات : میدونی برای شغلم برای خانوادم برای زندگیم و برای شوهر کردنم مشکل خام داشت
....اگه شوهرم بفهمه منو دوباره پرت میکنه همون قبرستونی که توش بودم
کوک : قول میدم اینجوری نباشه بیا بریم یه هوا بخوریم ....میرم یه شیر موز بگیرم شیر کاکائو میخوری
ات : * بغض آره میخورم
کوک : یاا بیام ببینم گریه کردی شیر کاکائو تو خودم میخورمم
ات : باشه
.....
ویو ات : چطوری ناراحت نباشم وقتی به وجودم دست زدن؟
....دوباره نفسم داشت کم میشد از ماشین اومدم پایین تا یکم هوا بخورم اما فایده چندانی نداشت...اسپریم رو از جیبم در آوردم و دوبار زدم...الان بهتر بودم....
کوک : بیا...
ویو ات : داشتم شیر کاکائوم رو میخوردم که موبایلم زنگ زد
این سوک بود
ات : الو
این سوک : ات کجایین دوتاتون دقیقا؟
ات : عا .....اومدن دیدن مامانم
این سوک : خو چرا هیچی نمیگین میرین
ات : عا.....بیانه
این سوک : قبول نیست
ات : اوپاا ..بیانه
این سوک : عایشش...دفعه بعدی میگی کجا میری آخه نمیگی اینجا ما سکته میکنیم یهو میبینیم هیجا نیستین
ات : چشم دیگه میرم
این سوک : موازب خودتون باشید
...
۳ ماه بعد
از زبان ات/
توی این این ۳ ماه که اومدم پیش بچه ها باهم صمیمی تر شدیم ...مامانم تا یه ماه پیش بازم بهم زنگ میزد که بیا خونه اما دیگه یه یه ماهیه بهم زنگ نزده ..درسا سخت تر شدن و من بازم مجبورم بیام کافه تا کار کنم و پول در بیارم.......حداقل مامانو بابای بقیه براشون پول میفرستن اما مامان بابا من حتا این کارو هم نمیکنن ...خیلی وقتا بچه ها از مامانم میپرسن اما بازم یه جوری بحث رو عوض میکنم ....بورام و جون وو هم به هر روشی تا حالا دست زدن ولی موفق نشدن....
پیر مرد : ات کجایی قهوه سر رفت
ات : حیح معذرت میخام الان تمیزش میکنم
.....
*پ ات میاد تو مغازه اما ات پشتش بهشه و هیچ کدوم هنوز همو ندیدن
پ ات : یه اسپرسو و یه قهوه میخاستم
ات : ......بابا؟
*برمیگرده
پ ات : حیح ات؟........اتتتت دخترمممم*میره و ات رو بغل میکنه
پ ات : دلم برات تنگ شده بود
ات :*سرد برخورد میکنه
.......ممنون ...الان آماده میکنم سفارشاتتون رو...
پ ات : .....ات چرا اینجوری میکنی؟ لدفن بیا خونه
ات : *لیوان رو محکم به میز میزنه
من هیچ وقت دیگه به اون قبرستون نمیامممم
تمومش کن
جونگ کوک لدفن سفارشات این آقا رو بزن
کوک : باشه....اووو آقای کیم
کوک : توی ح*روم*زا*ده غلط کردی همچین گوهی خوردی مردیکه لاشی
افسر : لدفن آروم باشید آقای جئون
کوک : ات بیا بریم
ات : ...
توی راه/
کوک : ات خوبی
ات : اره خوبم ..................نه حالم بده...میخام بمیرم...میخام زمین دهن بازکنه من برم توش میخام از دنیا محو شم جوری که اصن نه اتی بوده نه خاهد بود
کوک : ات لدفن اینجوری نگو تو هنوز خیلی از صفحات زندگیت مونده
ات : ...هع میدونی آیندم خراب شد؟
کوک :...
ات : میدونی برای شغلم برای خانوادم برای زندگیم و برای شوهر کردنم مشکل خام داشت
....اگه شوهرم بفهمه منو دوباره پرت میکنه همون قبرستونی که توش بودم
کوک : قول میدم اینجوری نباشه بیا بریم یه هوا بخوریم ....میرم یه شیر موز بگیرم شیر کاکائو میخوری
ات : * بغض آره میخورم
کوک : یاا بیام ببینم گریه کردی شیر کاکائو تو خودم میخورمم
ات : باشه
.....
ویو ات : چطوری ناراحت نباشم وقتی به وجودم دست زدن؟
....دوباره نفسم داشت کم میشد از ماشین اومدم پایین تا یکم هوا بخورم اما فایده چندانی نداشت...اسپریم رو از جیبم در آوردم و دوبار زدم...الان بهتر بودم....
کوک : بیا...
ویو ات : داشتم شیر کاکائوم رو میخوردم که موبایلم زنگ زد
این سوک بود
ات : الو
این سوک : ات کجایین دوتاتون دقیقا؟
ات : عا .....اومدن دیدن مامانم
این سوک : خو چرا هیچی نمیگین میرین
ات : عا.....بیانه
این سوک : قبول نیست
ات : اوپاا ..بیانه
این سوک : عایشش...دفعه بعدی میگی کجا میری آخه نمیگی اینجا ما سکته میکنیم یهو میبینیم هیجا نیستین
ات : چشم دیگه میرم
این سوک : موازب خودتون باشید
...
۳ ماه بعد
از زبان ات/
توی این این ۳ ماه که اومدم پیش بچه ها باهم صمیمی تر شدیم ...مامانم تا یه ماه پیش بازم بهم زنگ میزد که بیا خونه اما دیگه یه یه ماهیه بهم زنگ نزده ..درسا سخت تر شدن و من بازم مجبورم بیام کافه تا کار کنم و پول در بیارم.......حداقل مامانو بابای بقیه براشون پول میفرستن اما مامان بابا من حتا این کارو هم نمیکنن ...خیلی وقتا بچه ها از مامانم میپرسن اما بازم یه جوری بحث رو عوض میکنم ....بورام و جون وو هم به هر روشی تا حالا دست زدن ولی موفق نشدن....
پیر مرد : ات کجایی قهوه سر رفت
ات : حیح معذرت میخام الان تمیزش میکنم
.....
*پ ات میاد تو مغازه اما ات پشتش بهشه و هیچ کدوم هنوز همو ندیدن
پ ات : یه اسپرسو و یه قهوه میخاستم
ات : ......بابا؟
*برمیگرده
پ ات : حیح ات؟........اتتتت دخترمممم*میره و ات رو بغل میکنه
پ ات : دلم برات تنگ شده بود
ات :*سرد برخورد میکنه
.......ممنون ...الان آماده میکنم سفارشاتتون رو...
پ ات : .....ات چرا اینجوری میکنی؟ لدفن بیا خونه
ات : *لیوان رو محکم به میز میزنه
من هیچ وقت دیگه به اون قبرستون نمیامممم
تمومش کن
جونگ کوک لدفن سفارشات این آقا رو بزن
کوک : باشه....اووو آقای کیم
۳۰.۹k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.