پارت ۱۸۵ آخرین تکه قلبم به قلم izeinabii نیاز:
#پارت_۱۸۵ #آخرین_تکه_قلبم به قلم izeinabii #نیاز:
آروم گفتم:
_ما و از این حرفا ؟ فکر کردی من مثه توام فاطی؟
_من مریم مقدسم..درست صبحت کن.
_بله بله یادم نبود..
هر رو بار که عاقد ازم پرسید سکوت کردم و دفعه ی سوم که گفت:
_عروس خانم وکیلم؟
خواستم بگم بله که مامان نیما..آزیتا جون سرویس ظریف و خوشگلی رو به طرفم گرفت و گفت:
_قابلتو نداره عزیزم.
با لبخند گفتم:
_دست شما درد نکنه..خیلی نازه..مرسی
_خواهش می کنم.
_وکیلم؟
نفس عمیقی کشیدم .
نیما در گوشم گفت:
_زیر لفظی ات هم گرفتی بله رو بده..یالا!
طوری که بقیه بشنون با صدای رسایی گفتم:
_با اجازه از مامانم و روح بابام ..بله.
با صدای کل بقیه اومدن سمتم.
عاقد رو به بقیه کرد و گفت:
_سکوت رو رعایت کنید تا از آقا داماد هم بپرسیم.
_آقا ی نیما عقیلی وکیلم شما رو به عقد دائم خانم نیاز کروشی در آورم؟
نیما به عادت همیشگی یکی از ابروهاشو داد بالا و با غرور همیشگی اش گفت:
_بله.
صدای موزیک عاشقانه ی عروسی از محمد نوری تموم فضا رو پر کرد..
یه سریا کل می کشیدن یه سریا ام دست می زدن.
مامان اومد سمتم و در آغوشم گرفت..
_خوشبخت شی عزیز مامان..الهی تو بختت عین بخت من نباشه..
چشم های هردومون از اشک حلقه شده بود.
بالاخره از هم دل کنیدم و بقیه اومدن سمتمون و بهمون تبریک گفتن.
آریو با استایل جذاب و سنگین و رسمی همیشگی اش اومد سمت ما و به نیما مردونه دست داد و گفت:
_خیالم راحته خواهرمو دست کی می سپارم...تبریک می گم ..هم به شما..
نیما ام گرم تشکرد کرد.
آریو رو به من کرد و ادامه داد:
_هم به تو آجی نیاز..مبارکتون باشه.
لبخندی زدم و گفتم:
_انشالله عروسی خودت داداش.
دوستامم یکی یکی اومدن سمتمو هرکردم جدا جدا بغلم کردن و تبریک گفتن.
فامیل های نیما ام خیلی هاشونو نمی شناختم اومدن و تبریک گفتن.
منم از همشون تشکر کردم.
بابای نیما هم اومد سمت نیما و من و بهمون تبریک گفت و رو به کرد و گفت:
_مگه تو اینو آدم کنی.
منم دست نیمارو محکم گرفتم و گفتم:
_نیما بهترین مرد دنیاس باباجون.
سری تکون داد و رفت.
باباها استاد ضد حال زدن بودن.
برا اینکه حال نیما رو عوض کنم برگستم سمتش و گفتم:
_بالاخره رسیدیم بهم..دیدی؟
سری تکون داد و گفت:
_آره خانومم.
دستمو جلوی صورتم گرفتم و گفتم:
_وای..جدی جدی خانومتم ها..
_بله منم شوهرتم..از این به بعد باید هر چی گفتم بگی چشم..فمیدی؟
خندیدم و گفتم:
_چشم..
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
_ای شیطون .. این از اون چشم الکیا بود نه؟
خبیث گفتم:
_نه!
#نظر_فراموش_نشه_عزیزان #دوستون_دارم #مرسی_که_هستید
*
آدمها را
بدون اینکه
به وجودشان
نیاز داشته باشی
دوست بدار
کاری که #خدا با تو میکند!!
*
#army_irani #kpop #welovetaehyung #bts #جذاب #هنر_عکاسی #عکس_نوشته #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #ARMY_IRANI #عاشقانه #مرگ_بر_کرونا😁
آروم گفتم:
_ما و از این حرفا ؟ فکر کردی من مثه توام فاطی؟
_من مریم مقدسم..درست صبحت کن.
_بله بله یادم نبود..
هر رو بار که عاقد ازم پرسید سکوت کردم و دفعه ی سوم که گفت:
_عروس خانم وکیلم؟
خواستم بگم بله که مامان نیما..آزیتا جون سرویس ظریف و خوشگلی رو به طرفم گرفت و گفت:
_قابلتو نداره عزیزم.
با لبخند گفتم:
_دست شما درد نکنه..خیلی نازه..مرسی
_خواهش می کنم.
_وکیلم؟
نفس عمیقی کشیدم .
نیما در گوشم گفت:
_زیر لفظی ات هم گرفتی بله رو بده..یالا!
طوری که بقیه بشنون با صدای رسایی گفتم:
_با اجازه از مامانم و روح بابام ..بله.
با صدای کل بقیه اومدن سمتم.
عاقد رو به بقیه کرد و گفت:
_سکوت رو رعایت کنید تا از آقا داماد هم بپرسیم.
_آقا ی نیما عقیلی وکیلم شما رو به عقد دائم خانم نیاز کروشی در آورم؟
نیما به عادت همیشگی یکی از ابروهاشو داد بالا و با غرور همیشگی اش گفت:
_بله.
صدای موزیک عاشقانه ی عروسی از محمد نوری تموم فضا رو پر کرد..
یه سریا کل می کشیدن یه سریا ام دست می زدن.
مامان اومد سمتم و در آغوشم گرفت..
_خوشبخت شی عزیز مامان..الهی تو بختت عین بخت من نباشه..
چشم های هردومون از اشک حلقه شده بود.
بالاخره از هم دل کنیدم و بقیه اومدن سمتمون و بهمون تبریک گفتن.
آریو با استایل جذاب و سنگین و رسمی همیشگی اش اومد سمت ما و به نیما مردونه دست داد و گفت:
_خیالم راحته خواهرمو دست کی می سپارم...تبریک می گم ..هم به شما..
نیما ام گرم تشکرد کرد.
آریو رو به من کرد و ادامه داد:
_هم به تو آجی نیاز..مبارکتون باشه.
لبخندی زدم و گفتم:
_انشالله عروسی خودت داداش.
دوستامم یکی یکی اومدن سمتمو هرکردم جدا جدا بغلم کردن و تبریک گفتن.
فامیل های نیما ام خیلی هاشونو نمی شناختم اومدن و تبریک گفتن.
منم از همشون تشکر کردم.
بابای نیما هم اومد سمت نیما و من و بهمون تبریک گفت و رو به کرد و گفت:
_مگه تو اینو آدم کنی.
منم دست نیمارو محکم گرفتم و گفتم:
_نیما بهترین مرد دنیاس باباجون.
سری تکون داد و رفت.
باباها استاد ضد حال زدن بودن.
برا اینکه حال نیما رو عوض کنم برگستم سمتش و گفتم:
_بالاخره رسیدیم بهم..دیدی؟
سری تکون داد و گفت:
_آره خانومم.
دستمو جلوی صورتم گرفتم و گفتم:
_وای..جدی جدی خانومتم ها..
_بله منم شوهرتم..از این به بعد باید هر چی گفتم بگی چشم..فمیدی؟
خندیدم و گفتم:
_چشم..
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
_ای شیطون .. این از اون چشم الکیا بود نه؟
خبیث گفتم:
_نه!
#نظر_فراموش_نشه_عزیزان #دوستون_دارم #مرسی_که_هستید
*
آدمها را
بدون اینکه
به وجودشان
نیاز داشته باشی
دوست بدار
کاری که #خدا با تو میکند!!
*
#army_irani #kpop #welovetaehyung #bts #جذاب #هنر_عکاسی #عکس_نوشته #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #ARMY_IRANI #عاشقانه #مرگ_بر_کرونا😁
۸.۸k
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.