پارت ۱۸۷ آخرین تکه قلبم به قلم izeinabii
#پارت_۱۸۷ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii
نیاز:
بی چاره رژم..
بعد از چند دقیقه بالاخره از لبای هم دل کنیدم .
با خجالت سرمو انداختم پایین و با ناخنای لاک زده ام ور رفتم.
دست نیما که روی چونه ام نشست نگاهم گره هورد تو نگاه خمار و قهوه ایش.
_قربون شرم و حیات.
_من که این همه مدت ..
_هیس...چون ما قصدمون ازدواج بود..دیگه یه بوس و بغل دلیل نمیشه شما فکرای بد کنی و خودتو بی حیا بدونی که ..
_نیما..
_جون نیما ؟
_یعنی من دختر خوبی ام؟
با جدیت گفت:
_معلومه عشقم..اگه غیر از این بود که من نمیومدم خاستگاریت..می دونی من چند وقته می خواستم بیام خاستگاریت هی یه مشکلی پیش میومد..این بار دیگه طاقت نیاوردم..
_خیلی سوپرایزم کردی..
_قافلگیر..
_ها؟
_معادل فارسی اش رو بگو..
غش غش خندیدم ..اونم خنده اش گرفت .
_بریم؟
_بریم.
از ماشین که اومدم بیرون شالم آوردم جلو تر و به سرتا پای خودم نگاه کردم.
ضایع بود امروز عقدم بوده..
دست تو دست رفتیم سمت حرم .
هردو تعظیم کردیم و سلام دادیم .
باید از هم جدا می شدیم و می رفتیم جایگاه مخصوص خودمون..از دستای هم دل کندیم و از هم جدا شدیم.
کفشمو دراوردم و گذاشتم تو پلاستیک و با خودم بردمش..همیشه ترس اینکه کفشمو بدزدن اینکارو می کردم.
یه چادر که گل های صورتی خوشگلی داشت سرم کردم و از تو آینه یه خودم نگاه کردم.
رژم به اندازه ی زیادی کمرنگ شده بود..
_از دست تو نیما..
راه افتادم و با دیدن ضریح دستمو گذاشتم روی سینه ام و سلام کردم.
رفتم جلو تر و ضریحو لمس کردم..زمزمه کردم:
_چند سال پیش ازتون خواستم که منو به اونی که دوسش دارم برسونی.. امروز روز عقدمون بود آقا..خواستم بیام که بگم واقعا خوش قولی..دمت گرم آقا..اونم اینجاس..آقا..یه چیزی هست که نمی ذاره از ته دلم خوشحال باشم..می دونی چی؟اینکه خونمون بهم نمی خوره و نمی تونیم بچه دار شیم..
یه قطره اشک روی گونه ام افتاد.
_آقا می شه یه دونه .. فقط یه دونه بچه ی سالم و صالح..از خدا بخوای که به ما بده..شما عزیز ترید واسه خدا..که چند سال دیگه بیارمش اونم شمارو زیارت کنه.
دستی به ضریح کشیدم و روی صورتم کشیدمش.
_میشه یه چیز دیگه ام بخوام؟به خدا بگید همیشه مراقب عشقم ..که حالا شده شوهرم باشه.
یه بار دیگه ضریح رو بوسیدم و سرم از روش برداشتم.
برگشتم ..با دیدن نیما متوجه شدم تموم این مدت داشته منو نگاه می کرده.
ای کلک ...
رفتم سمتش.. دستمو گرفت و گفت:
_چی نذر کردی؟
لعنتی..این از کجا فهمید؟
_تو از کجا می دونی؟
_مشخص بود..نگفتی..
_اوم..حالا بماند آقای عقیلی..
_وایسا بنم.
دستمو گرفت و گفت:
_بگو..زود!
_ایش..عشقمو..
متعجب نگاهم کرد.
_عشقت؟یعنی چی؟
_که همیشه مراقبش باشه..
_کیه این عشقت..
_شوهرمه!
لبخندی زد و دست تو دست یه .. #نظر_فراموش_نشه_عزیزان #دوستون_دارم
*
#جذاب #هنر_عکاسی #عاشقانه #wallpaper #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #عکس_نوشته #FANDOGHI #فردوس_برین #مرگ_بر_کرونا👊 #هنر #هنری
نیاز:
بی چاره رژم..
بعد از چند دقیقه بالاخره از لبای هم دل کنیدم .
با خجالت سرمو انداختم پایین و با ناخنای لاک زده ام ور رفتم.
دست نیما که روی چونه ام نشست نگاهم گره هورد تو نگاه خمار و قهوه ایش.
_قربون شرم و حیات.
_من که این همه مدت ..
_هیس...چون ما قصدمون ازدواج بود..دیگه یه بوس و بغل دلیل نمیشه شما فکرای بد کنی و خودتو بی حیا بدونی که ..
_نیما..
_جون نیما ؟
_یعنی من دختر خوبی ام؟
با جدیت گفت:
_معلومه عشقم..اگه غیر از این بود که من نمیومدم خاستگاریت..می دونی من چند وقته می خواستم بیام خاستگاریت هی یه مشکلی پیش میومد..این بار دیگه طاقت نیاوردم..
_خیلی سوپرایزم کردی..
_قافلگیر..
_ها؟
_معادل فارسی اش رو بگو..
غش غش خندیدم ..اونم خنده اش گرفت .
_بریم؟
_بریم.
از ماشین که اومدم بیرون شالم آوردم جلو تر و به سرتا پای خودم نگاه کردم.
ضایع بود امروز عقدم بوده..
دست تو دست رفتیم سمت حرم .
هردو تعظیم کردیم و سلام دادیم .
باید از هم جدا می شدیم و می رفتیم جایگاه مخصوص خودمون..از دستای هم دل کندیم و از هم جدا شدیم.
کفشمو دراوردم و گذاشتم تو پلاستیک و با خودم بردمش..همیشه ترس اینکه کفشمو بدزدن اینکارو می کردم.
یه چادر که گل های صورتی خوشگلی داشت سرم کردم و از تو آینه یه خودم نگاه کردم.
رژم به اندازه ی زیادی کمرنگ شده بود..
_از دست تو نیما..
راه افتادم و با دیدن ضریح دستمو گذاشتم روی سینه ام و سلام کردم.
رفتم جلو تر و ضریحو لمس کردم..زمزمه کردم:
_چند سال پیش ازتون خواستم که منو به اونی که دوسش دارم برسونی.. امروز روز عقدمون بود آقا..خواستم بیام که بگم واقعا خوش قولی..دمت گرم آقا..اونم اینجاس..آقا..یه چیزی هست که نمی ذاره از ته دلم خوشحال باشم..می دونی چی؟اینکه خونمون بهم نمی خوره و نمی تونیم بچه دار شیم..
یه قطره اشک روی گونه ام افتاد.
_آقا می شه یه دونه .. فقط یه دونه بچه ی سالم و صالح..از خدا بخوای که به ما بده..شما عزیز ترید واسه خدا..که چند سال دیگه بیارمش اونم شمارو زیارت کنه.
دستی به ضریح کشیدم و روی صورتم کشیدمش.
_میشه یه چیز دیگه ام بخوام؟به خدا بگید همیشه مراقب عشقم ..که حالا شده شوهرم باشه.
یه بار دیگه ضریح رو بوسیدم و سرم از روش برداشتم.
برگشتم ..با دیدن نیما متوجه شدم تموم این مدت داشته منو نگاه می کرده.
ای کلک ...
رفتم سمتش.. دستمو گرفت و گفت:
_چی نذر کردی؟
لعنتی..این از کجا فهمید؟
_تو از کجا می دونی؟
_مشخص بود..نگفتی..
_اوم..حالا بماند آقای عقیلی..
_وایسا بنم.
دستمو گرفت و گفت:
_بگو..زود!
_ایش..عشقمو..
متعجب نگاهم کرد.
_عشقت؟یعنی چی؟
_که همیشه مراقبش باشه..
_کیه این عشقت..
_شوهرمه!
لبخندی زد و دست تو دست یه .. #نظر_فراموش_نشه_عزیزان #دوستون_دارم
*
#جذاب #هنر_عکاسی #عاشقانه #wallpaper #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #عکس_نوشته #FANDOGHI #فردوس_برین #مرگ_بر_کرونا👊 #هنر #هنری
۷.۹k
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.