سرنوشت
#سرنوشت
#Part۱۱۹
.: خب بزار برات بگم این دوتا وقتی تو. تصادف کرده بودی همدیگرو تو بیمارستان دیدن انگار از همون نگاه اول...
هنوز حرفم کامل نشده بود که کوک گفت
÷ تو نگاه اول عاشق این خانوم شدم خب چند روز پیشم بهش اعتراف کردم نگو ایشونم همون حسو نسبت بهم داشته الانم که باهمیم فهمیدی یا دوباره توضیح بدم
تهیونگ سری تکون دادو گفت
ــ خداروشکر نترشیدی و یکی ازت خوشش اومد خدا بهت صبر بده سوجین
سوجین لبخندی زدو گفت
+ صبرشم خدا بهم میده من ایشونو ادمش میکنم
یهو کوک باچشای گشاد شده گفت
÷ مگه من تا قبل این ادم نبودم که میخای ادمم کنی
سوجین خندیدو گفت
+دیگه دیگه
از کل کلشون خندم گرفته بود چند دیقه بعد کوک و سوجین رفتن که دکتر اومد بالا سرشو گفت
¥ خب مث اینکه الان دیگه حالت خوبه پس، فردا میتونی بری خونه فقط تمرین کردنات یادت نره ها هروز باید بیای بیمارستان برا توانبخشی و اینکه توخونه هم سعی کن راه بری
بعدم روبهم گفت
¥ شماهم باید کمکش کنین دقیقا مث همین سه ماه اخیر بهش غذاهای مقوی بدین و کمکش کنین بتونه راه بره
باشه ای گفتم که روبه تهیونگ گفت
¥ کم پیدا میشه کسایی که اینقد بفکر ادم باشه باید قدرشو بدونی خبر نداری تو این چند ماه چقد بهت میرسید و هواتو داشت منی که دکترت بودم اینو قبول دارم این خانوم شماروحتی بیشتر از خودت دوست داره
تهیونگ لبخندی نثارش کردو تشکری کرد دکتر از اتاق بیرون رفت با شیطنت گفتم
.: دیدی دکترتم ازم تعریف کرد پس نباید از گل نازک تر بهم بگی
باحالت مظلومی گفت
ــ دیگه چه میشه کرد اینکه شما ازما سرتری....
#Part۱۱۹
.: خب بزار برات بگم این دوتا وقتی تو. تصادف کرده بودی همدیگرو تو بیمارستان دیدن انگار از همون نگاه اول...
هنوز حرفم کامل نشده بود که کوک گفت
÷ تو نگاه اول عاشق این خانوم شدم خب چند روز پیشم بهش اعتراف کردم نگو ایشونم همون حسو نسبت بهم داشته الانم که باهمیم فهمیدی یا دوباره توضیح بدم
تهیونگ سری تکون دادو گفت
ــ خداروشکر نترشیدی و یکی ازت خوشش اومد خدا بهت صبر بده سوجین
سوجین لبخندی زدو گفت
+ صبرشم خدا بهم میده من ایشونو ادمش میکنم
یهو کوک باچشای گشاد شده گفت
÷ مگه من تا قبل این ادم نبودم که میخای ادمم کنی
سوجین خندیدو گفت
+دیگه دیگه
از کل کلشون خندم گرفته بود چند دیقه بعد کوک و سوجین رفتن که دکتر اومد بالا سرشو گفت
¥ خب مث اینکه الان دیگه حالت خوبه پس، فردا میتونی بری خونه فقط تمرین کردنات یادت نره ها هروز باید بیای بیمارستان برا توانبخشی و اینکه توخونه هم سعی کن راه بری
بعدم روبهم گفت
¥ شماهم باید کمکش کنین دقیقا مث همین سه ماه اخیر بهش غذاهای مقوی بدین و کمکش کنین بتونه راه بره
باشه ای گفتم که روبه تهیونگ گفت
¥ کم پیدا میشه کسایی که اینقد بفکر ادم باشه باید قدرشو بدونی خبر نداری تو این چند ماه چقد بهت میرسید و هواتو داشت منی که دکترت بودم اینو قبول دارم این خانوم شماروحتی بیشتر از خودت دوست داره
تهیونگ لبخندی نثارش کردو تشکری کرد دکتر از اتاق بیرون رفت با شیطنت گفتم
.: دیدی دکترتم ازم تعریف کرد پس نباید از گل نازک تر بهم بگی
باحالت مظلومی گفت
ــ دیگه چه میشه کرد اینکه شما ازما سرتری....
۷.۹k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.