سرنوشت
#سرنوشت
#Part۱۲۱
ــ بده خودم انجام میدم تو خسته شدی
سشوارو روشن کردمو گفتم
.: اصلانم خسته نیستم میخام خودم موهاتو خشک کنم
سکوت کرد منم بلافاصله دست بکار شدم موهاش که خشک شد سشوارو خاموش کردم پشتش بهم بود دستمو دور گردنش حلقه کردم چونمو رو شونش گذاشتمو اروم گفتم
.: پسرم چرا انقد معذبه چرا انقد تو خدشه
نفس عمیقی کشیدو گفت
ــ معذب نیستم فقط شرمندم شرمنده اینکه بخاطر من از کارو زندگیت افتادی سه ماه بالاسرم بودی و یبار خم به ابروت نیاوردی اگه کس دیگه بود همون ماه اول ولم میکرد ولی تو موندی با خوبو بدم ساختی حتی وقتی انقد باهات بد حرف زدم ولی بازم بروم نیاوردی بودن با یه ادم نیمه فلج کار راحتی نیس بهت حق میدم اگه دیگه منو نخای من..
نذاشتم حرفش کامل بشه انگشتمو رو لباش گذاشتمو گفتم
.: اولا تا تو نباشی من کاری ندارم زندگی من تویی درضمن کی گفته تو فلج شدی فقط بدنت کوفته اس همین دیگه نبینم حرف از رفتن بزنی که من میدونمو تو
دستامو از دور گردنش برداشتم روبروش نشستم سرش پایین بود با دستم سرشو اوردم بالا چشماش خیس بود با انگشتم اشکاشو پاک کردمو گفتم
.: هی تهیونگ چرا انقد دل نازک شدی تو باید قوی باشی که من بتونم بهت تکیه هوم پس دیگه نبینم اشکتو گریه کنی منم گریم میگیرها
مظلوم خندید که دلم براش ضعف رفت نزدیکتر رفتمو بوسه ارومی به لباش زدم که....
#Part۱۲۱
ــ بده خودم انجام میدم تو خسته شدی
سشوارو روشن کردمو گفتم
.: اصلانم خسته نیستم میخام خودم موهاتو خشک کنم
سکوت کرد منم بلافاصله دست بکار شدم موهاش که خشک شد سشوارو خاموش کردم پشتش بهم بود دستمو دور گردنش حلقه کردم چونمو رو شونش گذاشتمو اروم گفتم
.: پسرم چرا انقد معذبه چرا انقد تو خدشه
نفس عمیقی کشیدو گفت
ــ معذب نیستم فقط شرمندم شرمنده اینکه بخاطر من از کارو زندگیت افتادی سه ماه بالاسرم بودی و یبار خم به ابروت نیاوردی اگه کس دیگه بود همون ماه اول ولم میکرد ولی تو موندی با خوبو بدم ساختی حتی وقتی انقد باهات بد حرف زدم ولی بازم بروم نیاوردی بودن با یه ادم نیمه فلج کار راحتی نیس بهت حق میدم اگه دیگه منو نخای من..
نذاشتم حرفش کامل بشه انگشتمو رو لباش گذاشتمو گفتم
.: اولا تا تو نباشی من کاری ندارم زندگی من تویی درضمن کی گفته تو فلج شدی فقط بدنت کوفته اس همین دیگه نبینم حرف از رفتن بزنی که من میدونمو تو
دستامو از دور گردنش برداشتم روبروش نشستم سرش پایین بود با دستم سرشو اوردم بالا چشماش خیس بود با انگشتم اشکاشو پاک کردمو گفتم
.: هی تهیونگ چرا انقد دل نازک شدی تو باید قوی باشی که من بتونم بهت تکیه هوم پس دیگه نبینم اشکتو گریه کنی منم گریم میگیرها
مظلوم خندید که دلم براش ضعف رفت نزدیکتر رفتمو بوسه ارومی به لباش زدم که....
۹.۰k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.