سرنوشت

#سرنوشت
#Part۱۲۰




امروز بعد سه ماه تهیونگ پاشو گذاشت گذاشت توخونش اروم راه میرفت خودشو بهم تکیه داده بود رو کاناپه نسشت دستی به زانو هاش کشید لبخند تلخی زد و اهی کشید میدونستم ازینکه نمیتونه مث همیشه راه بره ناراحته کنارش نشستم دستمو رو دستش که رو زانوش بود گذاشتمو گفتم
.: نبینم غمتو وای تهیونگ میدونی الان شبیه چی شدی

نگاهی بهم انداخت که گفتم

.: شبیه همون شتری شدی که قبلا گفتم موهات بلند شده چهرت عوض شده

لبخند تلخی زد و چیزی نگفت اروم زدم روشونشو گفتم
.: چرا حرف نمیزنی
نگاهی بهم کردو گفت
ــ روم نمیشه بگم

با گنگی پرسیدم
.: مگه چیه که روت نمیشه باهام راحت باش

سرشو انداخت پایین و گفت

ــ میخام دوش بگیرم ولی فک نکنم بتونم سرپام وایسم

حق داشت روش نشه منم کاری از دستم برنمیاد ازجام بلند شدمو دستمو به سمتش دراز کردمو گفتم
.: پاشو موهاتو بشورم
سرشو بالا آوردو نگام کرد و گفت
ــ تو؟

اخم ساختنی کردمو گفتم
.: مگه من چمه فکروخیال برت نداره فقط میخام موهاتو بشورم فقط موهات پاشو دیگه

دستشو تو دستم گذاشت و بلند شد اروم اروم بسمت حموم رفتیم بعد از خیس کردن موهاش کمی شامپو بهش زدمو مشغول ور رفتن با موهاش شدم هی با موهاش شکلک درمیوردم با ریختن اب کف سرشو شستم حوله کوچیکی رو موهاش انداختم و کمکش کردم ازحموم بیاد بیرون رو تخت نشست سشوارو از کشو دراوردم زدمش به برق و تا خاستم موهاشو خشک. کنم گفت......
دیدگاه ها (۱)

#سرنوشت#Part۱۲۱ــ بده خودم انجام میدم تو خسته شدی سشوارو روش...

#سرنوشت#Part۱۲۲بیشتر لباشو چسبوندو بوسه های طولانی میذاشت من...

#سرنوشت#Part۱۱۹.: خب بزار برات بگم این دوتا وقتی تو. تصادف ک...

#سرنوشت#Part۱۱۸بعد از گذشت حدودا چهل دیقه بابای تهیونگ اومد ...

گزارش نکن سیسی خزه سلگ بدبخت😂ᴵ ʲᵘˢᵗ ʷᵃⁿᵗ ᵗᵒ ᵉˣᵖᵉʳⁱᵉⁿᶜᵉ ˡᵒᵛᵉ....

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط