پارت نهم زیباترین عشق
باباے دیانا _دخترم کار دارم شما آدرسو بده و برو
دیانا _ چشم بابا
آدرس رو دادم و رفتم
تو راه بودم من و ارسے تو طول ده روز با هم خوب و هادے بودیم هیچ مشکلے هم پیش نیومد 😌 عسل خیلے میچسبه اینقد ازش بدم میاد 🤢
واے خدا دیر شد چرا نمیرسیم
آقاے راننده میشه سریعتر برید 😬 بخدا دیرم شد خب
آقاے راننده _باشه دخترم خب چیکار کنم راه شلوغه
بالاخره رسیدم و وارد شرکت شدم مثل همیشه سلام کردم به همه و اول وارد آشپزخونه شدم و قهوه رو آماده کردم صبا بلند میشه قهوه میخوره بره من اینقدم تلخه که زبون آدم میخواد کنده شه 🥴
قهوه رو درست کردم و در زدم که ارسلان گفت بیا تو رفتن داخل
ارسلان _سلام خانم رحیمی
دیانا _سلام صبحتون به خیر قهوتون رو آوردم
ارسلان _ممنون بزارید همونجا
دیانا _ بله
خب من برم برگه هاے کنفرانس امروزو آمده کنم قرارمون با اون شرکت یادتون هست دیگه
ارسلان _اها بله خوب شد یاد آورے کردید
دیانا _پس من میرم
رفتم بیرون تا برگه ها و آماده کنم
ارسلان _ با خودش میگفت
دختر خوبیه ازش خوشم میاد حس میکنم با بقیه فرق داره 🤔 البته نه براے من منظورم اینکه کلا با بقیه فرق داره 😂
هعے
📱📱📱📞📞📞🎶🎶🎶🎵🎵
ارسلان _الو
پدر ارسلان _سلام پسرم میتونے بیاے کافم میخوام در مورد عسل و آیندهت باهات حرف بزنم
ارسلان _ولی...
باباے ارسلان _ولے نداریم پس میاے خداحافظ
ارسلان _آه قطع کرد بابا من از عسل بدم میاد چرا میفهمین پس باید خودم دست به کار بشم الکے بگم نامزد دارم تا بابام ولم کنه
😑😶🤥
اهاااااااااا فهمیدم بعد شرکت میریم با دیانا کافه بابام بلکم فڪ کنه نامزدمه ولم کنه 😩😖
ولے نه زشته 😐😑
منم اصلا بدم میاد پس میگم من زن نمیخوام
نه نمیشه اگه من زن نگیرم متین نمیتونه بگیره اونم از ارث محروم میشه 😞
پس چاره اے ندارم
درو باز مردم دیانا کو پس رفتم دم آشپز خونه شاید اونجا باشه نه راستے گفت میرم کاغذ هارو مرتب کنم
برم اتاقش پس
رفتم دیدم در نیم خیره
کنجکاو شدم ببینم دیانا چیکار میکنه 🤪 یه نگاه به اتاق انداختم یهو دیانا از پشت زد بهم گفت اینجا چیکار میکنید آقاے کاشے
برگشتم گفتم اے دیانا تو اینجایے 😳 واے گفتم دیانا 😶 آبروم رفت
دیانا _ عه گفت دیانا 😮
کارے داشتید باهام 😐🤗
ارسلان _نه یعنے اره(چے گفتم)😥
دیانا_ بفرمایید داخل فقط ببخشید شلوغه 😅
ارسلان _ بله ببینید چطور بگم 😖
ببینید خانم رحیمے پدرم اسرار دارن من باید ازدواج کنم اما من نمیخوام ازدواج کنم یعنے به وقتش وقتے که فرد مورد نظرم رو یافتم و قضیه از این قراره تا من......
دیانا_میدونم آقاے کاشی(😳عهمن باید وانمود کنم نمیدونم)
ارسلان _ بله؟
یعنیمیدونید
دیانا _خو الان گفتید مگه همینا نبودن
ارسلان _نخیر داشتم میگفتم تا من ازدواج نکردم...............................
دیانا _دوباره همه چے رو از سیر تا پیاز گفت 😏 من اینقد داستان زندگیشونو شنیدم خسته شدم 😶 😐
دیانا _خب من چه کارے از دستم بر میاد
ارسلان _چجورے بگم شما شما همراه من بیاید من الکے میگم نامزد هستیم
مطمئن باشید مشکلے پیش نمیاد
دیانا _خوب آخه اینجورے که نمیشه
ارسلان _تروخدا قبول کنید
دیانا _چرا سراغ عسل نمیرید با یه دختر دیگه 🤷♀
ارسلان _چون از عسل بدم میاد
دیانا _ها یعنے از من خوشتون میاد 😱😐 🤪
ارسلان _ها من همیچین چیزے نگفتم نمیدونم حالا وارد نشیم بهتره
قبول کنید لطفا
دیانا _خوب باشه
فقط به خاطر اینکه برام ارزشمند هستید و براتون احترام قائلم
ارسلان _ ممنون واقعا ممنون 🥺😍🙏
دیانا _خواهش میکنم
ادامه دارد...
________________________
دیانا _ چشم بابا
آدرس رو دادم و رفتم
تو راه بودم من و ارسے تو طول ده روز با هم خوب و هادے بودیم هیچ مشکلے هم پیش نیومد 😌 عسل خیلے میچسبه اینقد ازش بدم میاد 🤢
واے خدا دیر شد چرا نمیرسیم
آقاے راننده میشه سریعتر برید 😬 بخدا دیرم شد خب
آقاے راننده _باشه دخترم خب چیکار کنم راه شلوغه
بالاخره رسیدم و وارد شرکت شدم مثل همیشه سلام کردم به همه و اول وارد آشپزخونه شدم و قهوه رو آماده کردم صبا بلند میشه قهوه میخوره بره من اینقدم تلخه که زبون آدم میخواد کنده شه 🥴
قهوه رو درست کردم و در زدم که ارسلان گفت بیا تو رفتن داخل
ارسلان _سلام خانم رحیمی
دیانا _سلام صبحتون به خیر قهوتون رو آوردم
ارسلان _ممنون بزارید همونجا
دیانا _ بله
خب من برم برگه هاے کنفرانس امروزو آمده کنم قرارمون با اون شرکت یادتون هست دیگه
ارسلان _اها بله خوب شد یاد آورے کردید
دیانا _پس من میرم
رفتم بیرون تا برگه ها و آماده کنم
ارسلان _ با خودش میگفت
دختر خوبیه ازش خوشم میاد حس میکنم با بقیه فرق داره 🤔 البته نه براے من منظورم اینکه کلا با بقیه فرق داره 😂
هعے
📱📱📱📞📞📞🎶🎶🎶🎵🎵
ارسلان _الو
پدر ارسلان _سلام پسرم میتونے بیاے کافم میخوام در مورد عسل و آیندهت باهات حرف بزنم
ارسلان _ولی...
باباے ارسلان _ولے نداریم پس میاے خداحافظ
ارسلان _آه قطع کرد بابا من از عسل بدم میاد چرا میفهمین پس باید خودم دست به کار بشم الکے بگم نامزد دارم تا بابام ولم کنه
😑😶🤥
اهاااااااااا فهمیدم بعد شرکت میریم با دیانا کافه بابام بلکم فڪ کنه نامزدمه ولم کنه 😩😖
ولے نه زشته 😐😑
منم اصلا بدم میاد پس میگم من زن نمیخوام
نه نمیشه اگه من زن نگیرم متین نمیتونه بگیره اونم از ارث محروم میشه 😞
پس چاره اے ندارم
درو باز مردم دیانا کو پس رفتم دم آشپز خونه شاید اونجا باشه نه راستے گفت میرم کاغذ هارو مرتب کنم
برم اتاقش پس
رفتم دیدم در نیم خیره
کنجکاو شدم ببینم دیانا چیکار میکنه 🤪 یه نگاه به اتاق انداختم یهو دیانا از پشت زد بهم گفت اینجا چیکار میکنید آقاے کاشے
برگشتم گفتم اے دیانا تو اینجایے 😳 واے گفتم دیانا 😶 آبروم رفت
دیانا _ عه گفت دیانا 😮
کارے داشتید باهام 😐🤗
ارسلان _نه یعنے اره(چے گفتم)😥
دیانا_ بفرمایید داخل فقط ببخشید شلوغه 😅
ارسلان _ بله ببینید چطور بگم 😖
ببینید خانم رحیمے پدرم اسرار دارن من باید ازدواج کنم اما من نمیخوام ازدواج کنم یعنے به وقتش وقتے که فرد مورد نظرم رو یافتم و قضیه از این قراره تا من......
دیانا_میدونم آقاے کاشی(😳عهمن باید وانمود کنم نمیدونم)
ارسلان _ بله؟
یعنیمیدونید
دیانا _خو الان گفتید مگه همینا نبودن
ارسلان _نخیر داشتم میگفتم تا من ازدواج نکردم...............................
دیانا _دوباره همه چے رو از سیر تا پیاز گفت 😏 من اینقد داستان زندگیشونو شنیدم خسته شدم 😶 😐
دیانا _خب من چه کارے از دستم بر میاد
ارسلان _چجورے بگم شما شما همراه من بیاید من الکے میگم نامزد هستیم
مطمئن باشید مشکلے پیش نمیاد
دیانا _خوب آخه اینجورے که نمیشه
ارسلان _تروخدا قبول کنید
دیانا _چرا سراغ عسل نمیرید با یه دختر دیگه 🤷♀
ارسلان _چون از عسل بدم میاد
دیانا _ها یعنے از من خوشتون میاد 😱😐 🤪
ارسلان _ها من همیچین چیزے نگفتم نمیدونم حالا وارد نشیم بهتره
قبول کنید لطفا
دیانا _خوب باشه
فقط به خاطر اینکه برام ارزشمند هستید و براتون احترام قائلم
ارسلان _ ممنون واقعا ممنون 🥺😍🙏
دیانا _خواهش میکنم
ادامه دارد...
________________________
۱۳.۰k
۰۳ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.