#پارت_هشتم #زیباترین_عشق

دیانا _تو ماشین بودیم خیلے سدت و کور بود رو آهنگ بریم با هم بریم باهم...
ڪهداشتم لبخونے میکردم تو حس خودم نبودم
ارسلان _خانم رحیمے همینجا هاست اسمش شرکت درنام هست حواستون باشه رد نکنید
دیانا_باشه عا اینه اینه درسته
سرشو از گوشیش آورد بیرون
ارسلان _اره دقیقا ممنون خانم رحیمی
دیانا _خواهش میکنم
پیاده شدیم و رفتیم به سمت اتاق کنفرانس ارسلان خیلے جدے و صاف راه می‌رفت منم همینطورے تا که رسیدیم به اتاق ارسلان در رو زد و وارد شد همه بلند شدن و خوش‌آمد گفتن من و ارسلان هم سلام تشکر کردیم بعد کلے تعرف نشستیم بعد آدماے زیادے اونجا بودن یهو دیدم یه پسره خیلے داره نگام میکنه منم خیلے عصبانے شدم ارسلان انگار متوجه این موضوع شده بود ولے چیزے نگفت
منم کارے نکردم جلسه ادامه داشت واقعا دیر شده بود و خودشون تصمیم گرفتن براے بعد موکول کنن
ولے من از دو جهت هم دوستاشون زود تموم شه و کلا تموم شه هم دوست براے جلسه بعد بره
خسته بودم ولے نماهاے هیز اون پسر رو مخم راه می‌رفت و حوصله دیدن دوبارشو نداشتم
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
نه جلسه براے بعد موکول شد😔
ارسلان _خانم رحیمے بفرمایید بریم دیر شد خیلے
دیانا _ بله فقط زحمت میکشین زنگ بزنین به تاکسے من از همینجا برم خونمون
ارسلان_نه نه الان دیر وقته و خطرناڪ خودم میرسونمتون
دیانا _ممنون آقاے کاشی
(چی‌شدهاین مهربون شده ولے از زمین تا اسمون با متین فرق داره اون بی‌تفاوت و بیخال این مهربون و به فکر)
سوارشدیم و رفتیم منو برد دم کوچه چون مامانم اگه از پنجره میدید منو پاره می‌کرد 😂😂
دیانا _ممنون ببخشید زحمت شدم براتون
ارسلان _خواهش میکنم
خدانگهدار
دیانا _خدانگه دار
رفتم خونه بوے غذا دیوونم کرد در نزده مامانم درو باز کرد
مامان دیانا _کجایے تو دیانا
جواب گوشی‌ام نمیدے کجا بودے هاااااا
دیانا ‌_مامان جان بخدا تولد بودم باید کمڪ میکردم دیگه
مامان دیانا _ 😐😑😏😒برو نبینمت
دیانا _چشم
فرتر کردم سمت اتاق خیلے گشنم بود
ولے میدونستم مامانم خیلے مهربونه و شاممو میاره
گوشیرو روشن کردم یهو دیدم 200 تا پس ام اومده هاڪ تو سرش نیکا ئه
چت با نیکا 👇🏻
نیکا _بالاخره آنلاین شدے 🤬کجایے تو عوضی
دیانا _ببخشبد نیکا من یه حقیقتے رد باید بهت بگم
نیکا _نمیخواد بگے خودم میدونم
دیانا _هااا از کجا
نیکا _اونروز او پارڪ دنبالت کردم
دیانا _واے آجے ببخش واقعا تا استخدام نشده بودن که نباید الکے میگفتم ذهن تو هم مشغول میکردم
نیکا _خیلے خب بخشیدن
آخه چرا رفتے اون‌جا اصلا آدماش خوبن؟
دیانا_اره بابا رئیسم اینقد با شخصیته و..........
💋💋💋💋💋💋💋💋💋
10روز بعد
🕘🕐🕐🕐🕐🕚🕛🕝🕔🕢🕞
دیانا _اخش بلند شم برن دیر شد
ولے چقد خابم میاد
دیگه تکونے به خودم دادمو بلند شدم
رفتم دوش 10 دیقه اے گرفتم آرایش ملایم کردم و یه تیپ خفن غیر رسمے زدم و رفتم پاییز بود و هوا کم کم سرد شده بود
درو باز کردم و رفتم پایین بابا گفت دیانا بیا اینجا رفتم پیش بابا
باباے دیانا _دخترم مادرت گفت که دارے تو شرکت کار میکنے شرکتش خوبه آدماش خوبن
دیانا _اره بابا جون خیلے رئیس مهربونے داره ☺️
باباے دیانا _خب دخترم پس یادت نره در طول روز دو بار بهمون خبر بدے کجایے تا ما نگران نشیم چون مدام گوشیت خاموشه در ضمن این آدرس محل کارتم بده
دیانا _چشم بابا فقط براچے آدرس میخواهید ؟؟

اینم آخرین پارت برای امروز بوس به کله هاتون بای تا فردا 💜😉
دیدگاه ها (۳)

#پارت_نهم #زیباترین_عشق

‌#پارت_دهم #زیباترین_عشق

#پارت_هفتم #زیباترین_عشق

#پارت_ششم #زیباترین_عشق

رمان بغلی من پارت های ۸۹و۹۰و۹۱دیانا: دیگه از بیدار موندن ها ...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط