پارت هفتم زیباترین عشق
ارسلان _خب خانم رحیمے باید کم کم براے کنفرانس آماده بشیم
دیانا _خب بله ولے من چیزے راجب کنفرانس نمیدونم
ارسلان _ ببین تو که کارے ندارے اونجا تو فقط نکات مهمے که در داخل جلسه هستش رو مینویسے و هر چیزے خواستم میدے مثلا اصول شرکت دارے خواستم اون برگه رو میدے به این شکل
دیانا _اها بله فقط من میتونم زنگ بزنم
خانوادم نگرانم میشن.
ارسلان_بله مشکلے نیست بفرمایید
دیانا _رفتم بیرون اتاق تو یه تراس زنگ زدم به مامانم گفت واے بدبخت شدم مامانم 10 بار زنگ زده
مامان دیانا _کجایے دیانااااااااااااااااااااااااا😡😡😡
دیانا _مامان سلام ببخشید من یا نیکا رفتم استخر نه اینکه نمیذارن گوشے ببریم مجبور شدم خاموش کنم گوشیمو
ببخشید مامان
مامان دیانا _دیانا منو کشتے تو
کے برمیگردی
دیانا _مامان ساعتاے 9 شب تولد یکے از دوستامه
مامان دیانا _ باشه منو بے خبر نذارے 😤
دیانا _باشه مامان جان
خداحافظ
مامان دیانا _خداحافظ میارے خودت باش
دیانا _قطع کردمو رفتن پیش ارسلان
خب آقاے کاشے دیر نشد بریم
به ساعت نگاهے کرد
ارسلان _اره دیگه بریم بهتره
دیانا _رفتیم از آسانسور پایین ارسلان کیف چرمشو که با کفشش ست بودو برداشته بود منم که با تیپ تقریبا رسمیم داشتم میرفتم
رسیدیم به همکف
ارسلان _ عه من یادم رفت برگه اقتصاد رو بردارم دوباره باید برم بالا
دیانا _عه خوب من میرم الان میام
با خودم گفتم (الانحتما میگه نه مثلا خصوصیه)
ارسلان _ واقعا ممنون میشم اینم کلید
دیانا _کف کردم 😐
واقعا یه روزه به من اعتماد کرد
نه این یه نقشه اے داره
اها شاید تو اتاقش دوربینه که حتما هست میخواد ببینه من چیکار میکنم
رفتم از آسانسور بالا و رسیدم به اتاق باز کردم در رو و وارد شدم خیلے ریلکس
برگه هرو از کشو برداشتم و زدم بیرون و در رو قفل کردم
و
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻داخل طبقه همکف
ارسلان _بله الان میفهمم به این میشه اطمینان کرد یا نه
(باکمال تعجب)اوو دختره نگاهم نکرد به طلاهاے رو میز
فڪ کنم دختر خوبیه 👀
اوکے حل شد
ولے حتما فهمید که من از عمد این کار رو کردم
همینطور که براے خودم حذف میزدم دیانا اومد
ارسلان _ ممنون واقعا ببخشید شما رو تا طبقه بالا کشوندم
دیانا _ نه مشکلے نیست بریم که دیر نشه 😊😏
ارسلان _ میتونے ماشین برونی
فڪ نکنم بلد باشی
دیانا _هه آقا کور خوندے بشین ببینم
ارسلان _حالا ماشینمو له نکنی
بلدے حتما
دیانا _ هه بله ماشین ندیده که نیستم 😒
ارسلان _ باشه باو حالا اخمات تو هم نره ولے ببین با اصول من میرونے هر چے گفتم انجام بده فڪ نمیکنم با همیچین ماشینے رانندگے کرده باشی
دیانا _ خب بابا بشینید
نشستم پشت فرمون
ارسلان _ خوب اووول
دیانا _ همونجا که داشت میگفت اول گاز گرفتم فقط قیافش 😂😂 صندلے رو محکم چسبیده بود همونطورے که دهنش سه متر شده بود و ضایع شده بود
ارسلان _ او تو ام بلد بودے قبول دارم که ضایع شدم
دیانا _ بله آقاے کاشے 😌
خوب حالا آروم میرم مثل اینکه خیلے ترسیدے
ارسلان _ باشه بفرمایید رانندگیتونو بکنید
دیانا _ با خودم گفتم
این پسره همیچین که میگفتن خشڪ نیست ازش خوشم میاد حس میکنم یه حسے داره بهم ولے هنوز زوده تازه به باره همدیگه رو دیدیم 😂🤣 😏
اینم ادامش😉
حمایت کنیدددد💜
دیانا _خب بله ولے من چیزے راجب کنفرانس نمیدونم
ارسلان _ ببین تو که کارے ندارے اونجا تو فقط نکات مهمے که در داخل جلسه هستش رو مینویسے و هر چیزے خواستم میدے مثلا اصول شرکت دارے خواستم اون برگه رو میدے به این شکل
دیانا _اها بله فقط من میتونم زنگ بزنم
خانوادم نگرانم میشن.
ارسلان_بله مشکلے نیست بفرمایید
دیانا _رفتم بیرون اتاق تو یه تراس زنگ زدم به مامانم گفت واے بدبخت شدم مامانم 10 بار زنگ زده
مامان دیانا _کجایے دیانااااااااااااااااااااااااا😡😡😡
دیانا _مامان سلام ببخشید من یا نیکا رفتم استخر نه اینکه نمیذارن گوشے ببریم مجبور شدم خاموش کنم گوشیمو
ببخشید مامان
مامان دیانا _دیانا منو کشتے تو
کے برمیگردی
دیانا _مامان ساعتاے 9 شب تولد یکے از دوستامه
مامان دیانا _ باشه منو بے خبر نذارے 😤
دیانا _باشه مامان جان
خداحافظ
مامان دیانا _خداحافظ میارے خودت باش
دیانا _قطع کردمو رفتن پیش ارسلان
خب آقاے کاشے دیر نشد بریم
به ساعت نگاهے کرد
ارسلان _اره دیگه بریم بهتره
دیانا _رفتیم از آسانسور پایین ارسلان کیف چرمشو که با کفشش ست بودو برداشته بود منم که با تیپ تقریبا رسمیم داشتم میرفتم
رسیدیم به همکف
ارسلان _ عه من یادم رفت برگه اقتصاد رو بردارم دوباره باید برم بالا
دیانا _عه خوب من میرم الان میام
با خودم گفتم (الانحتما میگه نه مثلا خصوصیه)
ارسلان _ واقعا ممنون میشم اینم کلید
دیانا _کف کردم 😐
واقعا یه روزه به من اعتماد کرد
نه این یه نقشه اے داره
اها شاید تو اتاقش دوربینه که حتما هست میخواد ببینه من چیکار میکنم
رفتم از آسانسور بالا و رسیدم به اتاق باز کردم در رو و وارد شدم خیلے ریلکس
برگه هرو از کشو برداشتم و زدم بیرون و در رو قفل کردم
و
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻داخل طبقه همکف
ارسلان _بله الان میفهمم به این میشه اطمینان کرد یا نه
(باکمال تعجب)اوو دختره نگاهم نکرد به طلاهاے رو میز
فڪ کنم دختر خوبیه 👀
اوکے حل شد
ولے حتما فهمید که من از عمد این کار رو کردم
همینطور که براے خودم حذف میزدم دیانا اومد
ارسلان _ ممنون واقعا ببخشید شما رو تا طبقه بالا کشوندم
دیانا _ نه مشکلے نیست بریم که دیر نشه 😊😏
ارسلان _ میتونے ماشین برونی
فڪ نکنم بلد باشی
دیانا _هه آقا کور خوندے بشین ببینم
ارسلان _حالا ماشینمو له نکنی
بلدے حتما
دیانا _ هه بله ماشین ندیده که نیستم 😒
ارسلان _ باشه باو حالا اخمات تو هم نره ولے ببین با اصول من میرونے هر چے گفتم انجام بده فڪ نمیکنم با همیچین ماشینے رانندگے کرده باشی
دیانا _ خب بابا بشینید
نشستم پشت فرمون
ارسلان _ خوب اووول
دیانا _ همونجا که داشت میگفت اول گاز گرفتم فقط قیافش 😂😂 صندلے رو محکم چسبیده بود همونطورے که دهنش سه متر شده بود و ضایع شده بود
ارسلان _ او تو ام بلد بودے قبول دارم که ضایع شدم
دیانا _ بله آقاے کاشے 😌
خوب حالا آروم میرم مثل اینکه خیلے ترسیدے
ارسلان _ باشه بفرمایید رانندگیتونو بکنید
دیانا _ با خودم گفتم
این پسره همیچین که میگفتن خشڪ نیست ازش خوشم میاد حس میکنم یه حسے داره بهم ولے هنوز زوده تازه به باره همدیگه رو دیدیم 😂🤣 😏
اینم ادامش😉
حمایت کنیدددد💜
۱۰.۶k
۰۳ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.