Part4همکلاسی جدید من
بعد مدرسه خسته و کوفته برگشت و ولو شد رو تختش و با همون یونیفورم خوابش برد....و وقتی مادرش برگشت سریع شام رو درست کرد و همون حول و حوشا یونا هم بیدار شد و رفت و شام خورد و اومد سر درساش
................................................................. امشب تهیونگ با دوستاش پارتی گرفته بود و همه رو دعوت کرده بود .توی خونشون و کلی نوشیدنی و غذا و مهمونی و قرار بود برای هفته بعد هونجان رو هم دعوت کنه.....
_تهیونگا امشب خیلی جذاب شدییییی
تهیونگ:جدا....برو پی کارت.
و به همین راحتی همه رو آزار میداد...یه پسر درسخون و مغرور.....
عکس دوم استایل تهیونگه💌
............................................
صبح روز بعد رفتن مدرسه مجددا و روز خوبی رو شروع کردن.
مین سو:سلام یونا.....
یونا:عه سلام.....
مین سو:زود باش بریم سر کلاس.....
یونا:بریم.....
و رفتن سر کلاس....
مجدد امروز دوباره یونا و تهیونگ بحثشون شد و بعد کار به دعوا کشید و هونجان هم خودشو قاطی کرد و بعد هر سه تا راهی دفتر شدن.....
مدیر:خب...چرا مثل این بچه دبستانیا دعوا کردین..یعنی باید تنبیه بشین تا بفهمین....
تهیونگ:تموم شد؟@
مدیر:فردا یکی از والدین میان مدرسه.....حالا زود باشین برین.......
و رفتن بیرون
یونا:تو چرا خودتو قاطی میکنی؟!
هونجان:دوست ندارم ببینم به یکی مثل تو قلدری کنه.....
یونا:چرا من....
هونجان:همینطوری تازه وارد....
یونا:ممنون...
هونجان:خوشبختم...منم دوست جدیدت کیم هونجان
و به هم دست دادن و رفتن تو کلاس.....
ادامه دارد.......
ببخشید کوتاه شد...بعدی طولانیه
................................................................. امشب تهیونگ با دوستاش پارتی گرفته بود و همه رو دعوت کرده بود .توی خونشون و کلی نوشیدنی و غذا و مهمونی و قرار بود برای هفته بعد هونجان رو هم دعوت کنه.....
_تهیونگا امشب خیلی جذاب شدییییی
تهیونگ:جدا....برو پی کارت.
و به همین راحتی همه رو آزار میداد...یه پسر درسخون و مغرور.....
عکس دوم استایل تهیونگه💌
............................................
صبح روز بعد رفتن مدرسه مجددا و روز خوبی رو شروع کردن.
مین سو:سلام یونا.....
یونا:عه سلام.....
مین سو:زود باش بریم سر کلاس.....
یونا:بریم.....
و رفتن سر کلاس....
مجدد امروز دوباره یونا و تهیونگ بحثشون شد و بعد کار به دعوا کشید و هونجان هم خودشو قاطی کرد و بعد هر سه تا راهی دفتر شدن.....
مدیر:خب...چرا مثل این بچه دبستانیا دعوا کردین..یعنی باید تنبیه بشین تا بفهمین....
تهیونگ:تموم شد؟@
مدیر:فردا یکی از والدین میان مدرسه.....حالا زود باشین برین.......
و رفتن بیرون
یونا:تو چرا خودتو قاطی میکنی؟!
هونجان:دوست ندارم ببینم به یکی مثل تو قلدری کنه.....
یونا:چرا من....
هونجان:همینطوری تازه وارد....
یونا:ممنون...
هونجان:خوشبختم...منم دوست جدیدت کیم هونجان
و به هم دست دادن و رفتن تو کلاس.....
ادامه دارد.......
ببخشید کوتاه شد...بعدی طولانیه
۲.۳k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.