پارت

#پارت129
"فرشید"

دستی به صورتش کشید .
گلویش را صاف کرد و گوشی را جواب داد.
_جانم محمد؟!

آن طرف خط ، محمد برادرش حیرت زده از محبت یه هویی فرشید خندید و با تعجب گفت :

+جانِ ممد خودتی ؟! چه با احساس.

سرش را به دیوار تکیه داد.

_مهربرنی بهت نیومده نه ؟

+تو که میدونی...
عادت ندارم خب !
حالا بیخیال خوبی؟!

_مرسی ، تو چه طوری ؟!

+مرسی که جوابه دوسِت دارمه !
این نشد جواب ...

لبخندی زد .

_خوبم !

+بِکن از شمال دیگ ، دلم واست تنگ شده خو ...

_منم دلم واست تنگ شده !

+یه چیزیت هست ها فرشید!
تو از کی ایقد کم حرف شدی؟

پلک هایش را به هم فشرد .
سعی کرد جوری حرف بزند که محمد بیشتر از این پا پیچش نشود.

_گیر دادیا محمد!
احتمالا فردا بر می گردیم ..

+عه ؟خو پ من منتظرتم !
رسیدی حتما بهم خبر بده بیام ببینمت.
باش ؟

_باشه!

محمد تاکید کرد.

+فرشید یادت نره هاااااا !

_باشه بابا باشه !
کاری نداری ؟ برم من !


+برو داداش مراقب خودت باش!


_خدافظ
...
دیدگاه ها (۳)

#پارت130"مهرنوش"آرنجش را روی میز گذاشت و دست هایش را در هم گ...

#پارت131_مهری؟!یک دستش را زیر چانه زده بود و با دست دیگرش گو...

#پارت128"فرشید"جلوی آینه ی روشویی ایستاد.چشم از چشم هایش بر ...

#پارت127_آره حله پختن !مهسا مشغول آبکش کردنِ ماکارانی ها شد....

part two......یهو یکی از دستاشو به سمتت بالا اورد و برد پشت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط