𝔠𝔯𝔲𝔪𝔰𝔬𝔫 𝔭𝔢𝔞𝔨²
𝔠𝔯𝔲𝔪𝔰𝔬𝔫 𝔭𝔢𝔞𝔨²
از زبان ا/ت
تو جمع این همه دراکولا یه غریبه پاشو گذاشت تو عمارت
کسی که تا حالا ندیدمش و نمیشناسمش
چشمای قرمز و لبای سرخی داشت
از همه ی مردای خاندان دراکولایی مون قد بلند تر و با ابهت بود (البته جز تهیونگ نمیشه ها) حتی از پدربزرگ خدابیامرزم که تابلو عکسش انتهای سالن شبیه کنت دراکولاییه که شناسنامه ی خانوادگی شونو نشون میده با چهره ی سرد و بی عصاب
این غریبه برام مثل مادربزرگ بود... مرموز و پر از اسرار و راز هایی که کشف نشده
نگاهش حس خاصی رو بهم انتقال میکرد نمی تونستم ارتباطی باهاش برقرار کنم با هیچکس حرف نمیزد مثل ارواح سرگردان این طرف و اون طرف اتاق پرسه میزد
با اینکه همه یه ست مشخص داشتن همه سیاه پوشیده بودن اما از تو بینشون با اون قد بلند کاملا قابل شناسایی و تو دید همه بود
از هر سمت قدم میزاشت دخترا پشت سرش درگوشی باهم پچ پچ میکردن و این بیشتر منو دربارش کنجکاو میکرد
باوجود اینکه مادربزرگ چیزی نمیشنید و حرفی نمیزد و فقط به جلوش خیره شده بود
سمتش خم شدم و گفتم: الان برمیگردم...
مادربزرگو تو خلوت خودش تنها گذاشتم و رفتم دنبال غریبه ای که برام جالب تر از مامان بزرگ بود
باید می دونستم کی به این مراسم خصوصی ناخوانده دعوت شده و کی دعوتش کرده و چطور تونسته وارد این عمارت تاریک شه
از بین جمعیت همه رو پس میزدم تا از کنارشون ردشم تا بهش برسم اما هربار جلومو میگرفتن
عمه های ا/ت
ع¹ ا/ت: ا/ت می بینم که خوب به مادربزرگ میرسی باید ازت تشکر کنم عزیزم که انقدر به فکر اون عجوزه ی پیری
➕: هرچی بوده و هست اون مادر بزرگ منه نمی تونم ترکش کنم اون بهم نیاز داره
ع¹ ا/ت: اون افریته ی پیر از ارواح و جن و پری تغذیه میکنه ندیدی مدت ها به یه جا خیره میشه؟
ع² ا/ت: فکر میکنی چطوری شده که حالا به این روز افتاده؟ شیطان روح شو تسخیر کرده اون موقع هایی که رو پاش می ایستاد استخونای شکستشو باید میدیدی که چطوری از پوستشو چاک داده
ع³ ا/ت: حالا که افتاده رو تخت و افلیج پیری جز این نیست بی آزار شده... اما حواستو جمع کن ا/ت اون هنوزم میتونه فکر کنه و تا وقتی که میتونه تیم کارو انجام میده تا طلسمت کنه
ع⁴ ا/ت: شده خودت تمیزش کنی؟ وقتی ببریش تو حموم با چشمای خودت میبینی پاهایی که شبیه سم و استخونایی که از بدنش زده بیرون
اینا رو دیدی؟ اووه معلومه که ندیدی بخاطر ارتباط زیاد مادرت باهاش اونم مثل پدرت و قبل تر از پدربزرگت پدر بیچاره ی ما مرد
سرمو بالا گرفتم و گفتم: از نصیحتاتون مچکرم عمه های عزیزم... حالا اگه اجازه بدین من رد شم
از بینشون پس زدم و رفتم
شاید حق با اونا باشه قبل از به دنیا اومدنم بابابزرگ به طرز عجیبی مرد و چند سال بعد تر از اون پدرم که میگن خودکشی کرده
از زبان ا/ت
تو جمع این همه دراکولا یه غریبه پاشو گذاشت تو عمارت
کسی که تا حالا ندیدمش و نمیشناسمش
چشمای قرمز و لبای سرخی داشت
از همه ی مردای خاندان دراکولایی مون قد بلند تر و با ابهت بود (البته جز تهیونگ نمیشه ها) حتی از پدربزرگ خدابیامرزم که تابلو عکسش انتهای سالن شبیه کنت دراکولاییه که شناسنامه ی خانوادگی شونو نشون میده با چهره ی سرد و بی عصاب
این غریبه برام مثل مادربزرگ بود... مرموز و پر از اسرار و راز هایی که کشف نشده
نگاهش حس خاصی رو بهم انتقال میکرد نمی تونستم ارتباطی باهاش برقرار کنم با هیچکس حرف نمیزد مثل ارواح سرگردان این طرف و اون طرف اتاق پرسه میزد
با اینکه همه یه ست مشخص داشتن همه سیاه پوشیده بودن اما از تو بینشون با اون قد بلند کاملا قابل شناسایی و تو دید همه بود
از هر سمت قدم میزاشت دخترا پشت سرش درگوشی باهم پچ پچ میکردن و این بیشتر منو دربارش کنجکاو میکرد
باوجود اینکه مادربزرگ چیزی نمیشنید و حرفی نمیزد و فقط به جلوش خیره شده بود
سمتش خم شدم و گفتم: الان برمیگردم...
مادربزرگو تو خلوت خودش تنها گذاشتم و رفتم دنبال غریبه ای که برام جالب تر از مامان بزرگ بود
باید می دونستم کی به این مراسم خصوصی ناخوانده دعوت شده و کی دعوتش کرده و چطور تونسته وارد این عمارت تاریک شه
از بین جمعیت همه رو پس میزدم تا از کنارشون ردشم تا بهش برسم اما هربار جلومو میگرفتن
عمه های ا/ت
ع¹ ا/ت: ا/ت می بینم که خوب به مادربزرگ میرسی باید ازت تشکر کنم عزیزم که انقدر به فکر اون عجوزه ی پیری
➕: هرچی بوده و هست اون مادر بزرگ منه نمی تونم ترکش کنم اون بهم نیاز داره
ع¹ ا/ت: اون افریته ی پیر از ارواح و جن و پری تغذیه میکنه ندیدی مدت ها به یه جا خیره میشه؟
ع² ا/ت: فکر میکنی چطوری شده که حالا به این روز افتاده؟ شیطان روح شو تسخیر کرده اون موقع هایی که رو پاش می ایستاد استخونای شکستشو باید میدیدی که چطوری از پوستشو چاک داده
ع³ ا/ت: حالا که افتاده رو تخت و افلیج پیری جز این نیست بی آزار شده... اما حواستو جمع کن ا/ت اون هنوزم میتونه فکر کنه و تا وقتی که میتونه تیم کارو انجام میده تا طلسمت کنه
ع⁴ ا/ت: شده خودت تمیزش کنی؟ وقتی ببریش تو حموم با چشمای خودت میبینی پاهایی که شبیه سم و استخونایی که از بدنش زده بیرون
اینا رو دیدی؟ اووه معلومه که ندیدی بخاطر ارتباط زیاد مادرت باهاش اونم مثل پدرت و قبل تر از پدربزرگت پدر بیچاره ی ما مرد
سرمو بالا گرفتم و گفتم: از نصیحتاتون مچکرم عمه های عزیزم... حالا اگه اجازه بدین من رد شم
از بینشون پس زدم و رفتم
شاید حق با اونا باشه قبل از به دنیا اومدنم بابابزرگ به طرز عجیبی مرد و چند سال بعد تر از اون پدرم که میگن خودکشی کرده
۴۱.۹k
۰۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.