fake kook
fake kook
part*4۸
ا.ت: چیکار کنم باور کنی
کوک: چطور باور کنم من فقط یه بار با تو بیشتر رابطه نداشتم نکنه از کس دیگه ای باشه
ا.ت: نه من اولین رابطم هم با خودت بود
کوک: ولی ا.ت
ا.ت: کوک هرچی بهت گفتم خا***لی نکن تو کر**دی
کوک: من نمیدونستم اینجوری میشه
ا.ت: باید فکرشو میکردی
کوک: چیکار کنیم
ا.ت: من هیچی نمیدونم
کوک: ا.ت یعنی من دارم بابا میشم
ا.ت: کوک نه من نمیتونم
کوک: بیا بریم با منشیم حرف بزنیم
ا.ت: چی بگیم
کوک: بهت میگم خانم کانگ
منشی: بله
کوک: بیاین یه لحظه
منشی: بله فرمایید
کوک: یه روزی گفتی خواهرت بچه دار شده ها
منشی: اره
کوک: چیکار کرد بچه شو
منشی: نگهش داشت
کوک: به مامانش گفت
منشی: نه نگفت ولی گذاشت مامانش خودش بفهمه
کوک: بعد مامانش چیزی نگفت بهش
منشی: نه چیزی نگفت اتفاقی افتاده
کوک: یکی از اقوامای ما اینجوری شده نمیدونه چیکار کنه
ا.ت: مادرشم خیلی بد اخلاقه
منشی: مامان منم بداخلاق بود درست میشه فقط بزارید خودش بفهمه
کوک: ممنون که گفتی
منشی: خواهش میکنم
ا.ت: جونگکوک تو کار داری یا بریم خونه
کوک: نمیتونم هم الان کار منم بریم خونه
ا.ت: بریم
تو ماشین
کوک: ا.ت من هنوز باورم نشده
ا.ت:کوک من واقعا نمیدونم چطور این اتفاق افتاد
کوک: ا.ت به مامانت فعلا چیزی نگو
ا.ت: نه نمیتونم بگم
کوک:به مینهو بگیم
ا.ت: چیکار به مینهو داری
کوک: میگم بهتره اونم بدونه
ا.ت: ما بهش از اول نگفتیم باهمیم الان بگیم نه نمیتونم
کوک: باشه فعلا نمیگیم
ا.ت: من باهاش کنار نمیام کوک من بیست سالمه ها
کوک: ا.ت جونم باید کنار بیای
ا.ت: کوک اگه مامانم بفهمه منو میکشه
کوک: مگه من میزارم عزیزم
#کوک
#فیک
#سناریو
part*4۸
ا.ت: چیکار کنم باور کنی
کوک: چطور باور کنم من فقط یه بار با تو بیشتر رابطه نداشتم نکنه از کس دیگه ای باشه
ا.ت: نه من اولین رابطم هم با خودت بود
کوک: ولی ا.ت
ا.ت: کوک هرچی بهت گفتم خا***لی نکن تو کر**دی
کوک: من نمیدونستم اینجوری میشه
ا.ت: باید فکرشو میکردی
کوک: چیکار کنیم
ا.ت: من هیچی نمیدونم
کوک: ا.ت یعنی من دارم بابا میشم
ا.ت: کوک نه من نمیتونم
کوک: بیا بریم با منشیم حرف بزنیم
ا.ت: چی بگیم
کوک: بهت میگم خانم کانگ
منشی: بله
کوک: بیاین یه لحظه
منشی: بله فرمایید
کوک: یه روزی گفتی خواهرت بچه دار شده ها
منشی: اره
کوک: چیکار کرد بچه شو
منشی: نگهش داشت
کوک: به مامانش گفت
منشی: نه نگفت ولی گذاشت مامانش خودش بفهمه
کوک: بعد مامانش چیزی نگفت بهش
منشی: نه چیزی نگفت اتفاقی افتاده
کوک: یکی از اقوامای ما اینجوری شده نمیدونه چیکار کنه
ا.ت: مادرشم خیلی بد اخلاقه
منشی: مامان منم بداخلاق بود درست میشه فقط بزارید خودش بفهمه
کوک: ممنون که گفتی
منشی: خواهش میکنم
ا.ت: جونگکوک تو کار داری یا بریم خونه
کوک: نمیتونم هم الان کار منم بریم خونه
ا.ت: بریم
تو ماشین
کوک: ا.ت من هنوز باورم نشده
ا.ت:کوک من واقعا نمیدونم چطور این اتفاق افتاد
کوک: ا.ت به مامانت فعلا چیزی نگو
ا.ت: نه نمیتونم بگم
کوک:به مینهو بگیم
ا.ت: چیکار به مینهو داری
کوک: میگم بهتره اونم بدونه
ا.ت: ما بهش از اول نگفتیم باهمیم الان بگیم نه نمیتونم
کوک: باشه فعلا نمیگیم
ا.ت: من باهاش کنار نمیام کوک من بیست سالمه ها
کوک: ا.ت جونم باید کنار بیای
ا.ت: کوک اگه مامانم بفهمه منو میکشه
کوک: مگه من میزارم عزیزم
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۰.۰k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.