fake kook
fake kook
part*۴۹
از دید کوک
نشسته بودیم داشتیم غذا میخوردیم
انا: ا.ت خوبی
انا: ها اره خوبم
پ: ا.ت چرا نمیخوری
ا.ت: میل ندارم شما بخورید من میرم تو اتاقم ا.ت ا.ت رفت تو اتاقش
چند دقیقه بعد
منم رفتم پیشش
کوک: داری گریه میکنی
ا.ت: کوک من واقعا نمیدونم چی بگم
کوک: گریه نکن خوشگلم
ا.ت: من هنوز بچم مثلا نگاه به کارتون میکنم اسباب بازی میخرم ولی چطور ممکنه بچه داشته باشم
کوک: ا.ت
ا.ت: چیه
کوک: الان ناراحتی که بچه داری
ا.ت: اره خیلی
کوک: چرا ناراحتی
ا.ت: تو چیزیت نیست نه
کوک: تو فکر توام
ا.ت: کوک
کوک: جانم
ا.ت: چرا درکم نمیکنی
کوک: چیکار کنم
ا.ت: تنهام بزار تا امشب
کوک: چرا
ا.ت: تا کنار بیام
کوک: نمیتونم
ا.ت: به من اعتماد کن تنهام بزار
کوک: باشه ولی فکرای خوب کنیا
ا.ت: باشه
کوک: من رفتم
شب
تو اتاقم بودم داشتم نگاه گوشی میکردم در باز شد ا.ت بود
کوک: بیا داخل
ا.ت: من خیلی فک کردم
کوک: بیا بشین بگو
ا.ت: بچه رو میخوام نگه دارم
کوک: واقعا
ا.ت: اره من بیست سال با مامانم زندگی کردم تو این بیست سال فقط اذیتم کرده ولی دیگه برام مهم نیست میخواد چیکار کنه من بچمو نگه میدارم با اینکه میدونم سخته
کوک: اینو بدون من پشتتم
ا.ت: 😊
کوک: ولی باورم نمیشه ها
ا.ت: مگه فک کردی من باورم میشه
کوک: 😂
ا.ت: هفته دیگه منو سوجین و میرا و مینهو میخوایم بریم خونه مینهو
کوک:باشه میریم
ا.ت: 😊
کوک: نمیخوای به مامانت بگی بچه داری
ا.ت: نمیدونم فعلا که نمیگم
کوک: حداقل به انا بگو
ا.ت:نه نگم بهتره
کوک: هرجور خودت دوس داری
ا.ت: 👍🏻
کوک:میتونم یه چیزی بهت بگم
ا.ت: اره
کوک: ولی خجالت میکشم بگم
ا.ت: بگو دیگه
کوک: ا.ت همم
ا.ت: جانم
کوک: امشب پیشم میخوابی
ا.ت: البته که میخوابم
کوک:😘
ا.ت: 😘
#کوک
#فیک
#سناریو
part*۴۹
از دید کوک
نشسته بودیم داشتیم غذا میخوردیم
انا: ا.ت خوبی
انا: ها اره خوبم
پ: ا.ت چرا نمیخوری
ا.ت: میل ندارم شما بخورید من میرم تو اتاقم ا.ت ا.ت رفت تو اتاقش
چند دقیقه بعد
منم رفتم پیشش
کوک: داری گریه میکنی
ا.ت: کوک من واقعا نمیدونم چی بگم
کوک: گریه نکن خوشگلم
ا.ت: من هنوز بچم مثلا نگاه به کارتون میکنم اسباب بازی میخرم ولی چطور ممکنه بچه داشته باشم
کوک: ا.ت
ا.ت: چیه
کوک: الان ناراحتی که بچه داری
ا.ت: اره خیلی
کوک: چرا ناراحتی
ا.ت: تو چیزیت نیست نه
کوک: تو فکر توام
ا.ت: کوک
کوک: جانم
ا.ت: چرا درکم نمیکنی
کوک: چیکار کنم
ا.ت: تنهام بزار تا امشب
کوک: چرا
ا.ت: تا کنار بیام
کوک: نمیتونم
ا.ت: به من اعتماد کن تنهام بزار
کوک: باشه ولی فکرای خوب کنیا
ا.ت: باشه
کوک: من رفتم
شب
تو اتاقم بودم داشتم نگاه گوشی میکردم در باز شد ا.ت بود
کوک: بیا داخل
ا.ت: من خیلی فک کردم
کوک: بیا بشین بگو
ا.ت: بچه رو میخوام نگه دارم
کوک: واقعا
ا.ت: اره من بیست سال با مامانم زندگی کردم تو این بیست سال فقط اذیتم کرده ولی دیگه برام مهم نیست میخواد چیکار کنه من بچمو نگه میدارم با اینکه میدونم سخته
کوک: اینو بدون من پشتتم
ا.ت: 😊
کوک: ولی باورم نمیشه ها
ا.ت: مگه فک کردی من باورم میشه
کوک: 😂
ا.ت: هفته دیگه منو سوجین و میرا و مینهو میخوایم بریم خونه مینهو
کوک:باشه میریم
ا.ت: 😊
کوک: نمیخوای به مامانت بگی بچه داری
ا.ت: نمیدونم فعلا که نمیگم
کوک: حداقل به انا بگو
ا.ت:نه نگم بهتره
کوک: هرجور خودت دوس داری
ا.ت: 👍🏻
کوک:میتونم یه چیزی بهت بگم
ا.ت: اره
کوک: ولی خجالت میکشم بگم
ا.ت: بگو دیگه
کوک: ا.ت همم
ا.ت: جانم
کوک: امشب پیشم میخوابی
ا.ت: البته که میخوابم
کوک:😘
ا.ت: 😘
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۰.۹k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.