پارت³🥶💔😔
پارت³🥶💔😔
هانا:نامجووووون مراقب باششششش*داد بلند*
نامجون سُرخورد افتاد
ولی کی باعث این اتفاق بود؟
(لی یونگ(پسر):لی، ناری(دختر):ن)
هانا:هویییییی چیکار میکنی
لی:چرا اومدین؟
هانا سریع رفت دنبال نامجون:
نامجون حالت خوبه؟
نامی:اره خوبم چیزیم نشد
هانا:میتونی بلد شی؟
نامی:اره میتونم
هانا:برای چی به حرف فرمانده گوش ندادین؟
ن:خوب اگه گوش میدادیم نمیزاشتن بیایم
نامی:خوب بخاطر اب و هواست
لی:خوب ماهم بخاطر همین اومدیم ،تازه ی چالش همم هست
نامجون که خیلی عصبی شده بود رفت و یقه یونگ و گرفت:ببین پسر جون میدونی بخاطر شما چند نفر توبیخ شدن؟شاید بخاطر شما ما جونمونو از دست میدادیم..
لی:مگه ما گفتیم که بیاین دنبالمون؟
هانا:ببین دیگه داری اون روی سگمو بالا میاری
لی:بزار بالا بیاد ببینم
هانا به سمت یونگ حمله ور شد ولی ناری مانع حرکتش شد:
دستت بهش بخوره زندت نمیزارم
هانا:غلط کردی ،وایستین برسیم بهتون نشون بدم سرپیچی از قوانین باهاتون چیکار میکنه
لی:هع کور خوندی
نامی:مراقب حرف زدنت باشا
لی:اگه نباشم چی؟*پوزخند*
نامی:*رو به هانا*بدش به من
هانا سریع ی طناب داد به نامجون ، نامجون هم با ی حرکت یونگ و برگردوند و سریع دستشو با طناب بست ..
لی:ولم کن
نامی:به همین خیال باش، بریم
ناری:هویی چیکار میکنی؟
هانا:اگهنمیخوای تورم ببندیم راه بیوفت
نامجون یونگ و هانا ناری رو بردن
نامی:بدویین که تا ۳ ساعت دیگه کولاک میاد
هانا:تا اونجا ۶ ساعت راهه
نامی:بخاطر همین میگم بدویین
.....
هانا:/
تقریبا ۲ ساعت از راه رو رفته بودیم برف داشت شدید تر میشد وقتی با نامجون حدف میزدم صداش خس خس میکرد فک کنم سرما خورده بود ولی کاری از دستم بر نمیومد تا وقتی که برسیم
....
از کنار ی سخره داشتیم رد میشدیم که
..
هانا:توروخدا ولم نکن
نامی:نگران نباش گرفتمت
ولی اون دو نفر فرار کرده بودن..
هانا:نامجووووون مراقب باششششش*داد بلند*
نامجون سُرخورد افتاد
ولی کی باعث این اتفاق بود؟
(لی یونگ(پسر):لی، ناری(دختر):ن)
هانا:هویییییی چیکار میکنی
لی:چرا اومدین؟
هانا سریع رفت دنبال نامجون:
نامجون حالت خوبه؟
نامی:اره خوبم چیزیم نشد
هانا:میتونی بلد شی؟
نامی:اره میتونم
هانا:برای چی به حرف فرمانده گوش ندادین؟
ن:خوب اگه گوش میدادیم نمیزاشتن بیایم
نامی:خوب بخاطر اب و هواست
لی:خوب ماهم بخاطر همین اومدیم ،تازه ی چالش همم هست
نامجون که خیلی عصبی شده بود رفت و یقه یونگ و گرفت:ببین پسر جون میدونی بخاطر شما چند نفر توبیخ شدن؟شاید بخاطر شما ما جونمونو از دست میدادیم..
لی:مگه ما گفتیم که بیاین دنبالمون؟
هانا:ببین دیگه داری اون روی سگمو بالا میاری
لی:بزار بالا بیاد ببینم
هانا به سمت یونگ حمله ور شد ولی ناری مانع حرکتش شد:
دستت بهش بخوره زندت نمیزارم
هانا:غلط کردی ،وایستین برسیم بهتون نشون بدم سرپیچی از قوانین باهاتون چیکار میکنه
لی:هع کور خوندی
نامی:مراقب حرف زدنت باشا
لی:اگه نباشم چی؟*پوزخند*
نامی:*رو به هانا*بدش به من
هانا سریع ی طناب داد به نامجون ، نامجون هم با ی حرکت یونگ و برگردوند و سریع دستشو با طناب بست ..
لی:ولم کن
نامی:به همین خیال باش، بریم
ناری:هویی چیکار میکنی؟
هانا:اگهنمیخوای تورم ببندیم راه بیوفت
نامجون یونگ و هانا ناری رو بردن
نامی:بدویین که تا ۳ ساعت دیگه کولاک میاد
هانا:تا اونجا ۶ ساعت راهه
نامی:بخاطر همین میگم بدویین
.....
هانا:/
تقریبا ۲ ساعت از راه رو رفته بودیم برف داشت شدید تر میشد وقتی با نامجون حدف میزدم صداش خس خس میکرد فک کنم سرما خورده بود ولی کاری از دستم بر نمیومد تا وقتی که برسیم
....
از کنار ی سخره داشتیم رد میشدیم که
..
هانا:توروخدا ولم نکن
نامی:نگران نباش گرفتمت
ولی اون دو نفر فرار کرده بودن..
۳۵.۷k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.