پارت: ۶. موضوع: حرف گوش دادن
پارت: ۶. موضوع: حرف گوش دادن
دازای: عچقم قبل رفتن یک چیزیو بگم ฅ^•ﻌ•^ฅ از تاچیهارا دور بمونننن (ง˃̶͈口˂̶́)ง⁼³₌₃ فهمیدی
چویا: باشه بابا بیا بریم قول دادم که از تاچیهارا دور باشم🙄🙄🙄
دازای: افرین ʕ ꈍᴥꈍʔ
حالا سوار شو بریم \(^_^)/
چویا: باشه بابا بریم (つ≧▽≦)つ *سوار ماشین دازای شدن*
دازای: پرنسس الاناست که برسیم بگذار واست اهنگ بزارم (. ❛ ᴗ ❛.)
چویا: الان نه حوصله ندارم o(╥﹏╥)o
دازای: *رسیدن به مافیا* بیا انقدر حرف زدی که رسیدیم دلم واست از کل دنیا بیشتر تنگ می شود o(╥﹏╥)o o(╥﹏╥)o o(╥﹏╥)o o(╥﹏╥)o o(╥﹏╥)o o(╥﹏╥)o
چویا: مگه کجا می روم
دازای: اگه تو بری باز باید با کونیکدا سرکله بزنم هر چقدر هم که حال می دهه ولی می خواهم کنار تو باشممم o(╥﹏╥)o o(╥﹏╥)o
چویا: باشه بابا خدافظ U^ェ^U
دازای:یعنی هیچچ بوس نداریم
چویا: عمرن دیروز با امروز اصلن نگذاشتی بخوابم پس نه خداحافظ
دازای: خداحافظ😂❓😢
اووو راستی از تاچیهارا هم فاصله بگیر
چویا: بیشتر از دوهزار بار گفتی منم گفتمممم باش خداحافظ (✪‿✪)
دازای: خداحافظ عسلم💋💋💋
*رفتن در مافیا*
چویا: حوصلم سر رفته
اکوتاگاوا: بگذار برسی😑😑😑 من که دیشب با اتسوشیم حسابیییی بهم خوش گذشت (✪‿✪)
چویا: اینجا بچه نشسته*خودشو می گه* خجالت بکش🙄🙄
اکوتاگاوا: بیخیال😑😑😑😑
*در همون لحظه موری سان اومد*
موری: خجالت جفتتون بکشید🙄🙄
من اینجا موش نیستم😑😑😑
چویا: همش تقصیر اکوتاست
اکوتاگاوا: چویا اول شروع کرد
چویا: خودت شروع کردی
اگوتاگاوا: نه خودت
چویا: نه خودت
*بعد از چند دقیقه بحث*
اکوتا: خیل خوب بابا تو بردی😑😑🙄🙄
چویا: من همیشه می برم
موری: کافـــــــــیه. باشه هر دوتاتون بردین
پاشین بریم ماموریت
اکوتاگاوا وچویا باهم: بــــــــــاشــــــــه
بعد از کلی کار و بار
چویا: اخ کمرم
اکوتاگاوا: خداحافظ هویج کوچولوم
چویا: خداحافظ کله فندشی
پایان
دازای: عچقم قبل رفتن یک چیزیو بگم ฅ^•ﻌ•^ฅ از تاچیهارا دور بمونننن (ง˃̶͈口˂̶́)ง⁼³₌₃ فهمیدی
چویا: باشه بابا بیا بریم قول دادم که از تاچیهارا دور باشم🙄🙄🙄
دازای: افرین ʕ ꈍᴥꈍʔ
حالا سوار شو بریم \(^_^)/
چویا: باشه بابا بریم (つ≧▽≦)つ *سوار ماشین دازای شدن*
دازای: پرنسس الاناست که برسیم بگذار واست اهنگ بزارم (. ❛ ᴗ ❛.)
چویا: الان نه حوصله ندارم o(╥﹏╥)o
دازای: *رسیدن به مافیا* بیا انقدر حرف زدی که رسیدیم دلم واست از کل دنیا بیشتر تنگ می شود o(╥﹏╥)o o(╥﹏╥)o o(╥﹏╥)o o(╥﹏╥)o o(╥﹏╥)o o(╥﹏╥)o
چویا: مگه کجا می روم
دازای: اگه تو بری باز باید با کونیکدا سرکله بزنم هر چقدر هم که حال می دهه ولی می خواهم کنار تو باشممم o(╥﹏╥)o o(╥﹏╥)o
چویا: باشه بابا خدافظ U^ェ^U
دازای:یعنی هیچچ بوس نداریم
چویا: عمرن دیروز با امروز اصلن نگذاشتی بخوابم پس نه خداحافظ
دازای: خداحافظ😂❓😢
اووو راستی از تاچیهارا هم فاصله بگیر
چویا: بیشتر از دوهزار بار گفتی منم گفتمممم باش خداحافظ (✪‿✪)
دازای: خداحافظ عسلم💋💋💋
*رفتن در مافیا*
چویا: حوصلم سر رفته
اکوتاگاوا: بگذار برسی😑😑😑 من که دیشب با اتسوشیم حسابیییی بهم خوش گذشت (✪‿✪)
چویا: اینجا بچه نشسته*خودشو می گه* خجالت بکش🙄🙄
اکوتاگاوا: بیخیال😑😑😑😑
*در همون لحظه موری سان اومد*
موری: خجالت جفتتون بکشید🙄🙄
من اینجا موش نیستم😑😑😑
چویا: همش تقصیر اکوتاست
اکوتاگاوا: چویا اول شروع کرد
چویا: خودت شروع کردی
اگوتاگاوا: نه خودت
چویا: نه خودت
*بعد از چند دقیقه بحث*
اکوتا: خیل خوب بابا تو بردی😑😑🙄🙄
چویا: من همیشه می برم
موری: کافـــــــــیه. باشه هر دوتاتون بردین
پاشین بریم ماموریت
اکوتاگاوا وچویا باهم: بــــــــــاشــــــــه
بعد از کلی کار و بار
چویا: اخ کمرم
اکوتاگاوا: خداحافظ هویج کوچولوم
چویا: خداحافظ کله فندشی
پایان
۴.۷k
۱۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.