Part

#Part_2
توی فکر بودم چی شد که اینجوری شد؟
از 9 سالگی شوهرم دادن و شوهرم که محسن بود 10
سال ازم بزرگ تر میشد
از همون اول زندگی به تریاک اعتیاد ذاشت و زندگیم روز
به روز بدتر میشد
تا اینکه کارش به اینجا رسید و هروئینی شد
بیشتر از همیشه احساس بدبختی میکردم که یهو در اتاق
باز شد
با دیدن مردی با چشمای ابی متعجب نگاهش کردم و
گفتم: شما؟ اصن چجوری اومدین داخل؟
نگاهی به سر تا پام کرد و گفت خوب مالی هستی..
آب دهنم رو قورت دادم.. محسن گفته بود باید باهاش
الس بزنم تا مواد رو بده
با صدای لرزونی گفتم
_محسن حالش بده.. اول بهش مواد بده
بالفاصله پشت سر اون مرد 3 تا ذیگه هم وارد شدن
مرده پوزخندی زد و گفت
_اون االن مواد بهش رسیده نئشه یه گوشه افتاده..
لخت شدنو اومدن طرفم .
جیغی کشیدم و خواستم فرار کنم که موهام رو گرفتن و
پرتم کردن یه گوشه
شروع کردن لخت کردنم
لباسامو کامل در اوردن. حتی شورتم پاره کردن.
یکی سینه هامو میمالید و یکی با با.سنم بازی میکرد
دیدگاه ها (۰)

#Part_4دیگه جون نداشتم فقط میخواستم زودتر برن حاال معنی سک*س...

#Part_5دوباره درد و سوزش دستم و خشکی گلوم ناله ای کردم که ص...

#Part_1🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨خمار کنار دیوار افتاده بود و معلوم میشد دار...

رمان جدید😈🔞 اسم نداره دیگ ببخشید😐😹

پارت ۷۸

خــوش حــآل و آزآد تکپآرتی jk با تن سرد برگشت به خونه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط