𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇: 73
____
«ویو ات»
هیچ وقت انقد غرق در افکارم نبودم..... با حس کردن ضربان تند کوک لبخند ناخواسته ای روی ل.بام نمایان شد.....
ولی من نمیخواستم بخندم انگار کنترلمو از دست داده بودم.....
باصداش سکوتو شکست....
کوک:تا کی قرار تو این وضعیت باشی؟
ات:*سرشو بالا اورد* کدوم وض... وضعیت؟
با نگاهش روی بدنم منظورشو بهم فهموند......گونه هام میلرزیدن مطمئن بودم قرمز شدن سرمو چرخوندمو روب در قدم برداشتم....
ات: تا ف...فردا*خجالت*
کوک: ات*صدای خش دار*
صداش اعصبانی بود با تعجب روبش برگشتم یهو ی چیزیش میشه تا دودیقه پیش داشت پوزخند میزد....دوباره چه گندی زدم؟
ات:چی..چیشد*تعجب*
کوک:بهت گفتم وقتی دارم باهات حرف میزنم نگاهت جایی جز من نباشه*اخم*
ات: ببخش...ببخشید
کوک:اگ ی بار دیگه این حرکتو ازت ببینم تاوانش پای خودته*عصبی*
ات: چ...چشم
با بوی سیگار روب عقب نگاهم تغیر دادم.....بوش بوی تلخش خیلی اشنا بود.....انگار همین بو ی جا ب مشامم تو این خونه خورده بود.....کع ی دفعه تهیونگ با سیگار روی لباش بیرون اومد......تیپ مشکی زده بود.... موهاش حالت دار تا پایین ابروشو پوشونده بود.....این اصلا اون کسی ک داخل اشپزخونه پنکیک درست میکرد نبود.......انگار اینجا همه مودین...
تهیونگ: ب چی نگا میکنی خوشگله*سیگار روی ل.باشو ب گوشه ل.بش هدایت میکنه*
ات:____
تهیونگ: میکشی؟
ات:داری*ذوق*
ی سیگار از جیب لباسش دراورد و جلوی صورتم گرفت.....ازش گرفتمش ی فنک و جلوم اتیش زد.....این فندک چقد اشنا بود.....این ابن همون فندکه ک کوک باهاش کلبه رو اتیش زد.....
وقتی دبد هیچ واکنشی نشون نمیدم دستمو بالا اورد سیگار توشو ب بین لبام هدایت کردو اون فندکو جلوش گرفت......قبل اینکه نفس بگیرم....سیگار از رو ل.بام برداشته شد.....
𝑃𝐴𝑅𝑇: 73
____
«ویو ات»
هیچ وقت انقد غرق در افکارم نبودم..... با حس کردن ضربان تند کوک لبخند ناخواسته ای روی ل.بام نمایان شد.....
ولی من نمیخواستم بخندم انگار کنترلمو از دست داده بودم.....
باصداش سکوتو شکست....
کوک:تا کی قرار تو این وضعیت باشی؟
ات:*سرشو بالا اورد* کدوم وض... وضعیت؟
با نگاهش روی بدنم منظورشو بهم فهموند......گونه هام میلرزیدن مطمئن بودم قرمز شدن سرمو چرخوندمو روب در قدم برداشتم....
ات: تا ف...فردا*خجالت*
کوک: ات*صدای خش دار*
صداش اعصبانی بود با تعجب روبش برگشتم یهو ی چیزیش میشه تا دودیقه پیش داشت پوزخند میزد....دوباره چه گندی زدم؟
ات:چی..چیشد*تعجب*
کوک:بهت گفتم وقتی دارم باهات حرف میزنم نگاهت جایی جز من نباشه*اخم*
ات: ببخش...ببخشید
کوک:اگ ی بار دیگه این حرکتو ازت ببینم تاوانش پای خودته*عصبی*
ات: چ...چشم
با بوی سیگار روب عقب نگاهم تغیر دادم.....بوش بوی تلخش خیلی اشنا بود.....انگار همین بو ی جا ب مشامم تو این خونه خورده بود.....کع ی دفعه تهیونگ با سیگار روی لباش بیرون اومد......تیپ مشکی زده بود.... موهاش حالت دار تا پایین ابروشو پوشونده بود.....این اصلا اون کسی ک داخل اشپزخونه پنکیک درست میکرد نبود.......انگار اینجا همه مودین...
تهیونگ: ب چی نگا میکنی خوشگله*سیگار روی ل.باشو ب گوشه ل.بش هدایت میکنه*
ات:____
تهیونگ: میکشی؟
ات:داری*ذوق*
ی سیگار از جیب لباسش دراورد و جلوی صورتم گرفت.....ازش گرفتمش ی فنک و جلوم اتیش زد.....این فندک چقد اشنا بود.....این ابن همون فندکه ک کوک باهاش کلبه رو اتیش زد.....
وقتی دبد هیچ واکنشی نشون نمیدم دستمو بالا اورد سیگار توشو ب بین لبام هدایت کردو اون فندکو جلوش گرفت......قبل اینکه نفس بگیرم....سیگار از رو ل.بام برداشته شد.....
۲۷.۷k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.