𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇: 74
____
ات:هعی بدش*اخم کیوت*
کوک: خودت میری
*سیگار روی ل.باش عقب عقب میره*
تهیونگ:اره
ات:بدش ب من
کوک:اگ ندم چی میشه؟
تهیونگ:من رفتم
«ویو ات»
تهیونگ اومد فندک کوکو بهش بده....
من قبل از کوک گرفتمش....تهیونگ خنده ای کردو رفت....
ات:بدش تا فندکتو بت بدم...
کوک:قانون جدید...سیگار کشیدن برای تو ممنوعه*جدی*
ات: من میخوام بکشم تو چیکار داری؟
کوک:همین ک گفتم
وقتی حرف زد بین سیگار و ل.باش فاصله افتاد...... سریع برش داشتمو سریع سریع بالا میرفتم..... میتونستم بدون نگاه کردن بهش از قدمای محکمش اعصبانیتشو بهمم فقط چند قدم باهام فاصله داشت اولین اتاق رفتم داخل....تا خواستم درو ببندم بازش کرد.....
من چرا انقد راحت گیرش میفتم..... با قدماش از افمارم بیرون اومدم و چند قدم عقب رفتم دختره احمق چرا ی لحظه بی دردسر ی جا نمیشینی....ولی اون هیچ فاصله ای بینمون نمیزاشت.....
ات:ب.. باشه
دستشو گرفتمو بازکردم سیگارو با فندک توی دستاش گذاشتمو بستم...سریع از بغلش رد شدم....وقتی خواستم برم بیرون محکم دستاشو روی در چپ و راستم کوبید......با ترس برگشتم.....
ات:ار...ارباب
کوک:نمیدونی وقتی اینجوری گیرم میفتی چقد برام لذت بخشه....*عصبی*
ات: م...من
کوک: هوممم خرگوش کوچولو ترسیده*بم*
ات:___*نگاه خیره با ترس*
کوک: میدونی از چی خیلی بدم میاد....
همینطور ک حرف میزد نگاهشو هماهنگ با دستاش از پایین گردنم تا انگشای دستام ب حرکت دراورد..... تمام بدنم با لمس دستاش لرزید.....اب دهنمو قورت دادم.....خیلی بدجور قلبم میتپید.....
کوک:از اینکه بقیه مزاحم لذت بردنم بشن.....
ات:ارب.....ارباب ببخ.... ببخشید*مظلوم*
کوک: اینطور نگاه کردن فقط اشتیاقمو بیشتر میکنه....زیادی بهت اسون گرفتم.....رحمی از من نصیبت نمیشه بیبی*کنار گوشش*
𝑃𝐴𝑅𝑇: 74
____
ات:هعی بدش*اخم کیوت*
کوک: خودت میری
*سیگار روی ل.باش عقب عقب میره*
تهیونگ:اره
ات:بدش ب من
کوک:اگ ندم چی میشه؟
تهیونگ:من رفتم
«ویو ات»
تهیونگ اومد فندک کوکو بهش بده....
من قبل از کوک گرفتمش....تهیونگ خنده ای کردو رفت....
ات:بدش تا فندکتو بت بدم...
کوک:قانون جدید...سیگار کشیدن برای تو ممنوعه*جدی*
ات: من میخوام بکشم تو چیکار داری؟
کوک:همین ک گفتم
وقتی حرف زد بین سیگار و ل.باش فاصله افتاد...... سریع برش داشتمو سریع سریع بالا میرفتم..... میتونستم بدون نگاه کردن بهش از قدمای محکمش اعصبانیتشو بهمم فقط چند قدم باهام فاصله داشت اولین اتاق رفتم داخل....تا خواستم درو ببندم بازش کرد.....
من چرا انقد راحت گیرش میفتم..... با قدماش از افمارم بیرون اومدم و چند قدم عقب رفتم دختره احمق چرا ی لحظه بی دردسر ی جا نمیشینی....ولی اون هیچ فاصله ای بینمون نمیزاشت.....
ات:ب.. باشه
دستشو گرفتمو بازکردم سیگارو با فندک توی دستاش گذاشتمو بستم...سریع از بغلش رد شدم....وقتی خواستم برم بیرون محکم دستاشو روی در چپ و راستم کوبید......با ترس برگشتم.....
ات:ار...ارباب
کوک:نمیدونی وقتی اینجوری گیرم میفتی چقد برام لذت بخشه....*عصبی*
ات: م...من
کوک: هوممم خرگوش کوچولو ترسیده*بم*
ات:___*نگاه خیره با ترس*
کوک: میدونی از چی خیلی بدم میاد....
همینطور ک حرف میزد نگاهشو هماهنگ با دستاش از پایین گردنم تا انگشای دستام ب حرکت دراورد..... تمام بدنم با لمس دستاش لرزید.....اب دهنمو قورت دادم.....خیلی بدجور قلبم میتپید.....
کوک:از اینکه بقیه مزاحم لذت بردنم بشن.....
ات:ارب.....ارباب ببخ.... ببخشید*مظلوم*
کوک: اینطور نگاه کردن فقط اشتیاقمو بیشتر میکنه....زیادی بهت اسون گرفتم.....رحمی از من نصیبت نمیشه بیبی*کنار گوشش*
۱۹.۳k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.