P
P⁸
ویو راوی
فلش بک به^^″ مهمونی″^^
امروز روز بود که شاید میشد گفت همه چیز تقیر میکرد
روز مهمونی فرا رسید همه خوشگل و جیگر میگر
( بابا یه زره سنگین باش ) ذهن راوی
بله ببخشید داشتم میگفتم همه خوشگل کرده بودن اعضا صبح به عکاسی رفتن و دختر ها هم لباس های زیبا پوشیده بودن اعضا و دختر ها با هم به هتلی که توش اون مهمونی برگذار میشود رسیدن توی این دو هفته اعضا رابطه خوبی با دخترا پیدا کرده بودن مخصوصاً سوجین و نامجون باهم کتاب خونه میرفتن و درباره چیز های که فقط خودشون میفمیدن حرف میزدن ولی سوا رابطه خیلی خوب البته فقط با شوگا پیدا نکرده بود رسیدن و وارد سالن اصلی شدن سوا دقیقا پست یونگی وایستاده بود جوری که میشد ناخواسته صدای اونارو بشنوه یونگی که گرم حرف زدن با دوستش بود و بحثشون قدرت زنان بود گفت
یونگی : آره یه دختر نمیتونه یه پسر رو بگیره
ویو سوا
وقتی اینو گفت میخواستم خفش کنم که متوجه صدایی از بالای سرم شدم اون کیسه آب داشت روی روزی خالی میشد که وایستا بینم حتما کار اون عوضیه الان بهت نشون میدم آقای مین یونگی
ویو روزی
داشت کیشه آب روم خالی میشد که دستی ساعت دستم رو گرفت و به سمت خودش کشید افتادم توی بغلش چشمام رو از ترس بسته بودم وقتی باز کردم با آقای جین مواجه شدم
جین : حالتون خوبه؟
روزی : به لطف شما
جین : کاری نکردم
″ آقای مین″
ویو سوا
انقدر با اون لباس دویدیم تا بهش رسیدم از کلاه هودی گرفتمش و سمت هتل رسیدم رفتم تو و آقای مین رو با صدایی بلند صدا زدم اون رو دیقیقا جلوی پاش پرت کردم و رفتم توی صورتش
سوا : ولی شما خیلی دخترا رو دست کم گرفتین
امد برم سمت دخترا که گفت
یونگی : من منظورم شما نبودین شما جنستون مثل خودمه هیولاین
سوا : آقای مین منو هیچ وقت با خودتون مقایسه نکنید چون شما هیولا تر از من هستین
داشتم میرفتم اما صدای نیش خنداش رو شنیدم رفتم سمت دخترا
سوجین : سوا آفرین اون هیولا رو خوب اومدی
سوا : روزی کجاست
روزی : من اینجام واقعا ازت ممنونم سوا
سوا : از من نباید ممنون باشی باید از آقای کیم تشکر کنی
روزی : از اونم کردم
تینا : ولی من نمیفهمم چرا باید همچین کاری انجام بدم
جونکوک : واسه اینکه مهمونی رو خراب کنن
جینی : عه آقای جئون شما کی امدین
جونکوک : من همین الان امدم با کیتی خانم کار داشتم
لیسا : کیتی رفته دوست پسرش رو بیاره
ویو جونکوک
لیسا : کیتی رفته دوست پسرش رو بیاره
همه چیز دور سرم چرخید صدا ها اکو شد ولی کوک خودتو جم کن چرا داری اینجوری میکنی
کیتی: سلام بچه ها ببخشید طول کشید تا اینجا رو پیدا کنه
جانی : سلام من جانی هستم
جونکوک : منم جونکوک هستم
جانی: کیتی همون جور که میگفتی آقای جئون واقعا خوش تیپ و خوش هیکل هستن
ذهن جونکو
″ آره میخواستم دوست دخترتو حامله کنم رفتم بدن سازی″
کیتی: بله هر دختری دوست داره باهاشون قرار بزاره
روزی : نمونش خود کیتی
کیتی : چی داری میگی من دوست پسر دارم
تینا : بیا حالا دوست پسرتون رونخوردیم ماله خودت
ذهن جونکوک: آفرین تینا خانم ایول
داشتیم حرف میزدیم که تهیونگ و جیمین و جین بهمون اضافه شدن
جیمین : کیتی خانم معرفی نمیکنی
تا امد حرف بزنه گفتم
جونکوک : آقا جانی دوست پسر کیتی خانم هستن
تهیونگ : واقعا خیلی عالیه
ذهن جونکوک: کجاش عاله آخه وایستا بینم من دارم حسودی میکنم
جین : آره خوبه یه زوج داریم
خنده فیکی کردم
″ جونکوک هانی ″
ادامه دارد......
ویو راوی
فلش بک به^^″ مهمونی″^^
امروز روز بود که شاید میشد گفت همه چیز تقیر میکرد
روز مهمونی فرا رسید همه خوشگل و جیگر میگر
( بابا یه زره سنگین باش ) ذهن راوی
بله ببخشید داشتم میگفتم همه خوشگل کرده بودن اعضا صبح به عکاسی رفتن و دختر ها هم لباس های زیبا پوشیده بودن اعضا و دختر ها با هم به هتلی که توش اون مهمونی برگذار میشود رسیدن توی این دو هفته اعضا رابطه خوبی با دخترا پیدا کرده بودن مخصوصاً سوجین و نامجون باهم کتاب خونه میرفتن و درباره چیز های که فقط خودشون میفمیدن حرف میزدن ولی سوا رابطه خیلی خوب البته فقط با شوگا پیدا نکرده بود رسیدن و وارد سالن اصلی شدن سوا دقیقا پست یونگی وایستاده بود جوری که میشد ناخواسته صدای اونارو بشنوه یونگی که گرم حرف زدن با دوستش بود و بحثشون قدرت زنان بود گفت
یونگی : آره یه دختر نمیتونه یه پسر رو بگیره
ویو سوا
وقتی اینو گفت میخواستم خفش کنم که متوجه صدایی از بالای سرم شدم اون کیسه آب داشت روی روزی خالی میشد که وایستا بینم حتما کار اون عوضیه الان بهت نشون میدم آقای مین یونگی
ویو روزی
داشت کیشه آب روم خالی میشد که دستی ساعت دستم رو گرفت و به سمت خودش کشید افتادم توی بغلش چشمام رو از ترس بسته بودم وقتی باز کردم با آقای جین مواجه شدم
جین : حالتون خوبه؟
روزی : به لطف شما
جین : کاری نکردم
″ آقای مین″
ویو سوا
انقدر با اون لباس دویدیم تا بهش رسیدم از کلاه هودی گرفتمش و سمت هتل رسیدم رفتم تو و آقای مین رو با صدایی بلند صدا زدم اون رو دیقیقا جلوی پاش پرت کردم و رفتم توی صورتش
سوا : ولی شما خیلی دخترا رو دست کم گرفتین
امد برم سمت دخترا که گفت
یونگی : من منظورم شما نبودین شما جنستون مثل خودمه هیولاین
سوا : آقای مین منو هیچ وقت با خودتون مقایسه نکنید چون شما هیولا تر از من هستین
داشتم میرفتم اما صدای نیش خنداش رو شنیدم رفتم سمت دخترا
سوجین : سوا آفرین اون هیولا رو خوب اومدی
سوا : روزی کجاست
روزی : من اینجام واقعا ازت ممنونم سوا
سوا : از من نباید ممنون باشی باید از آقای کیم تشکر کنی
روزی : از اونم کردم
تینا : ولی من نمیفهمم چرا باید همچین کاری انجام بدم
جونکوک : واسه اینکه مهمونی رو خراب کنن
جینی : عه آقای جئون شما کی امدین
جونکوک : من همین الان امدم با کیتی خانم کار داشتم
لیسا : کیتی رفته دوست پسرش رو بیاره
ویو جونکوک
لیسا : کیتی رفته دوست پسرش رو بیاره
همه چیز دور سرم چرخید صدا ها اکو شد ولی کوک خودتو جم کن چرا داری اینجوری میکنی
کیتی: سلام بچه ها ببخشید طول کشید تا اینجا رو پیدا کنه
جانی : سلام من جانی هستم
جونکوک : منم جونکوک هستم
جانی: کیتی همون جور که میگفتی آقای جئون واقعا خوش تیپ و خوش هیکل هستن
ذهن جونکو
″ آره میخواستم دوست دخترتو حامله کنم رفتم بدن سازی″
کیتی: بله هر دختری دوست داره باهاشون قرار بزاره
روزی : نمونش خود کیتی
کیتی : چی داری میگی من دوست پسر دارم
تینا : بیا حالا دوست پسرتون رونخوردیم ماله خودت
ذهن جونکوک: آفرین تینا خانم ایول
داشتیم حرف میزدیم که تهیونگ و جیمین و جین بهمون اضافه شدن
جیمین : کیتی خانم معرفی نمیکنی
تا امد حرف بزنه گفتم
جونکوک : آقا جانی دوست پسر کیتی خانم هستن
تهیونگ : واقعا خیلی عالیه
ذهن جونکوک: کجاش عاله آخه وایستا بینم من دارم حسودی میکنم
جین : آره خوبه یه زوج داریم
خنده فیکی کردم
″ جونکوک هانی ″
ادامه دارد......
- ۳۳۰
- ۱۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط