پرنسس اسلایدرین
پرنسس اسلایدرین
پارت چهارم
ـ شنیدی؟اون دختر پروفسوره،درواقع سال دومیه ولی پارسال نیومد،خیلی عجیبه.
ـ رفتار مالفوی باهاش رو دیدی؟وقتی جز اسلایدرینا شد مالفوی جوری باهاش رفتار کرد انگار شاهدخته!
دایانا آهی کشید اون احمقا فکر میکردن نمیشنوه؟
صدای سردی از پشت سرشون بلند شد:اگر اجازه بدید درس رو شروع میکنیم.
هیچکس متوجه حضور اسنیپ نشده بود،مثل یه روح ضاحر شده بود!
دایانا نگاهی به پدرش کرد.باید نشون میداد که با قدرت پدرش وارد اون مدرسه نشده!
مدتی از درس دادن و توضیحات راجب خواص معجون آبی رنگ نگذشته بود،که اسنیپ روبه بقیه کرد:کسی میتونه بگه کجا به کار برده میشه؟
دایانا جواب رو میدونست.بارها و بارها راجب اون ماده با پدرش حرف زده بود و راجب عواقب استفاده ازش چیز هایی گفته بودن.
عادتشون بود،اینکه راجب درس و چیزای دیگه باهم صحبت کنن.
دست اون و دو نفر دیگه به سرعت بالا رفت منتهی دست دایانا بی حوصله بالا رفته بود.
اسنیپ نگاهی انداخت و با بی توجهی عمدی به دایانا از کنارش گذشت.اون میدونست دخترش قراره کلی راجب اون معجون سوال پیچش کنه.(!)
:خانوم گرینجر.
صدای نفس عمیق دختری شنیده شد که دایانا به خوبی میشناختش.هرماینی،دوست نزدیک هری پاتر.
دختر جواب رو داد.اسنیپ سر تکنون داد.
دایانا دستش رو بالا برد.
اسنیپ بدون نگاه کردن به دایانا سرش رو توی کتابش برگردوند: بله خانوم مالفوی؟
مالفوی.استفاده از این اسم توسط پدرش یجور عجیبی خوشایند بود.نشون میداد به تصمیمش احترام گذاشته:یه سری چیز راجب ترکیباتش هست.من شنیدم اگر مقدار خیلی کمی از یه ماده خواص بهش اضافه بشه میتونه درمان هر دردی باشه ولی چیزی راجب اثباتش نشنیدم.
اسنیپ نگاه کجی به دایانا انداخت:درحال حاضر به بخش مربوطه نرسیدیم.یه مقدار جلو تر راجب این هم حرف میزنیم.
دایانا اخمی کرد.اون خوب میدونست این چیزی نیست که داخل کتاب درسی بیارنش!پدرش داشت از گفتنش فرار میکرد.
سکوت کرد و دستشو زیر چونش قرار داد و به حرفای پدرش گوش سپرد.
بعد از کلاس تازه از در کلاس خارج شده بود،که درد بدی تمام بدنش رو فرا گرفت.و تازه یادش اومد..قرصشو خورده بود؟؟!
نتونست درد رو تحمل کنه. خم شد و روی زمین جلوی در و به در تکیه داد.صدای عجیبی توی گوشش پیچید.مثل زمزمه بود.
دردش تمام قلبش رو احاطه کرد.
بالاخره فریادش بلند شد.
شخصی کنارش زانو زد.
شخصی به آغوش کشیدش.
شخصی بلندش کرد و دایانا هیچ چیز ندید
فقط احساس کرد.
احساس کرد..
احساس کرد روی چیز نرمی دراز کشیده.
و بعد هیچ چیز احساس نکرد..
پارت چهارم
ـ شنیدی؟اون دختر پروفسوره،درواقع سال دومیه ولی پارسال نیومد،خیلی عجیبه.
ـ رفتار مالفوی باهاش رو دیدی؟وقتی جز اسلایدرینا شد مالفوی جوری باهاش رفتار کرد انگار شاهدخته!
دایانا آهی کشید اون احمقا فکر میکردن نمیشنوه؟
صدای سردی از پشت سرشون بلند شد:اگر اجازه بدید درس رو شروع میکنیم.
هیچکس متوجه حضور اسنیپ نشده بود،مثل یه روح ضاحر شده بود!
دایانا نگاهی به پدرش کرد.باید نشون میداد که با قدرت پدرش وارد اون مدرسه نشده!
مدتی از درس دادن و توضیحات راجب خواص معجون آبی رنگ نگذشته بود،که اسنیپ روبه بقیه کرد:کسی میتونه بگه کجا به کار برده میشه؟
دایانا جواب رو میدونست.بارها و بارها راجب اون ماده با پدرش حرف زده بود و راجب عواقب استفاده ازش چیز هایی گفته بودن.
عادتشون بود،اینکه راجب درس و چیزای دیگه باهم صحبت کنن.
دست اون و دو نفر دیگه به سرعت بالا رفت منتهی دست دایانا بی حوصله بالا رفته بود.
اسنیپ نگاهی انداخت و با بی توجهی عمدی به دایانا از کنارش گذشت.اون میدونست دخترش قراره کلی راجب اون معجون سوال پیچش کنه.(!)
:خانوم گرینجر.
صدای نفس عمیق دختری شنیده شد که دایانا به خوبی میشناختش.هرماینی،دوست نزدیک هری پاتر.
دختر جواب رو داد.اسنیپ سر تکنون داد.
دایانا دستش رو بالا برد.
اسنیپ بدون نگاه کردن به دایانا سرش رو توی کتابش برگردوند: بله خانوم مالفوی؟
مالفوی.استفاده از این اسم توسط پدرش یجور عجیبی خوشایند بود.نشون میداد به تصمیمش احترام گذاشته:یه سری چیز راجب ترکیباتش هست.من شنیدم اگر مقدار خیلی کمی از یه ماده خواص بهش اضافه بشه میتونه درمان هر دردی باشه ولی چیزی راجب اثباتش نشنیدم.
اسنیپ نگاه کجی به دایانا انداخت:درحال حاضر به بخش مربوطه نرسیدیم.یه مقدار جلو تر راجب این هم حرف میزنیم.
دایانا اخمی کرد.اون خوب میدونست این چیزی نیست که داخل کتاب درسی بیارنش!پدرش داشت از گفتنش فرار میکرد.
سکوت کرد و دستشو زیر چونش قرار داد و به حرفای پدرش گوش سپرد.
بعد از کلاس تازه از در کلاس خارج شده بود،که درد بدی تمام بدنش رو فرا گرفت.و تازه یادش اومد..قرصشو خورده بود؟؟!
نتونست درد رو تحمل کنه. خم شد و روی زمین جلوی در و به در تکیه داد.صدای عجیبی توی گوشش پیچید.مثل زمزمه بود.
دردش تمام قلبش رو احاطه کرد.
بالاخره فریادش بلند شد.
شخصی کنارش زانو زد.
شخصی به آغوش کشیدش.
شخصی بلندش کرد و دایانا هیچ چیز ندید
فقط احساس کرد.
احساس کرد..
احساس کرد روی چیز نرمی دراز کشیده.
و بعد هیچ چیز احساس نکرد..
۱.۹k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.