بعد از خوردنه غذا مادر و پدر کوک رفتن کوک هم منو رسوند خو
بعد از خوردنه غذا مادر و پدر کوک رفتن کوک هم منو رسوند خونه خودش هم رفت
ات:ودهی دوهی زود زود رفتم پیشش همچیو بهش تعریف کردم
دوهی: وای ات خوشبهالت با وارسه بزرگ ترین شرکت ازدواج میکنی
ات:خوب من دیگه برم خستم
دوهی :باشه عزیزم برو
رفتم لباسامو عوض کردم خودمو پرت کردم رویه تخت همون دیقه کوک زنگ زد منم جواب دادم
کوک: ات بیدارت که نکردم عشقم
ات:نه بیدار بودم
کوک:فردا صبح یه ماشین میفرستم دنبالت که لباس عروس رو انتخاب کنی
ات:نه من خودم میام
کوک:نه نمیشه دیگه نباید تویه تاکسی بری جایی
ات:باشه حتما راستی مادم و پدرم رو از دستت دارم تو چرا اینو بهشون نگفتی
کوک:چون مادرم ناراحت میشد و نمیزاشت ازدواج کنیم و این به قلبه مادرم اسیب میرسونه
ات:جونکوک یعنی میخواهی بگی که غریبرو میاری جایه مادر وپدرم
کوک:اره
ات:تو از من انتظار داری غریبرو مادر صدا کنم
کوک:اره چون مجبورم
ات:خیله خوب من خابم میاد دیگه میخام بخابم
بدونه ابنکه حرفشو گوش کنم گوشیو قتع کردم و زود گوشیو خاموش کردن خیلی بغضم گرفته بود دلم میخاست گریه کنم با یاد اوریه مرگ خانوادم اشکام سرازیر شد سرمو گزاشتم رویه بالشت همونجوری داشتم گریه میکردم که خابم برد
کوک:واعقن که قتع کرد خیلی عصبانی شدم خاستم برم خونش اما هق داره
زوره بعد
صبح ساعت ده بود رویه مبل نشسته بودم به حرفایه جونکوک فکر میکردم دلم داشت اتیش میگرفت دوهی هم رفته بود سره کار ساعتو نگاه کردم و رفتم و یه لباس مناسب پوشیدم
اسلاید 2لباسه ات
میخاستم ارایش کنم که دلم رازی نشد موهامو باز گزاشتم که صدایه در اومد رفتم درو باز کردم
رارنده:خانوم اقایه جعون گفتن بیام دنبالتون
ات:باشه الان میام
سوار ون شودیم و راه اوفتادیم تا اینکه رسیدیم به جایی مثله کار خونه
ات:اینجا کجاست
همیونجوری داشتم از تویه شیشه بیرون رو نگاه میکردم که
چشمام سیاهی رفت
وقتی چشمام رو باز کردم تو یه جای سرد بودم مثله فریزر بود سرم خیلی گریج میرفت داد زدم کسی نیست کی منو اورده اینجا
(با بی هالی)
ویو کوک
سره کار بودم که رارنده شخسیم زنگ زد
کوک:رفتی دنباله ات
یور:اقا خانم نبودن
کوک:چی من که بهش گفت که یکیو دنبالت میفرستم
یور:من از همسای شون پورسیدم اون گف که ماشین سیاهی اومد و با اونا رفتن
کوک:چی نه من مطمعنم که یه اتفاقی اوفتاده
گوشیو برداشتم و بهش زنگ زدم چند وار اما جواب نداد داشتم دیونه میشدم
داشتم زود میرفتم که یه صدایی به گوشم خورد
نایون : درو سفت ببند نباید دوختره احمق ات از اونجا زنده بیاد بیرو
کوک: رومو برگردوندم و رفتم نزدیکش و گفتم نکنه کاره تو یه (با داد) وقتی چیزی نگفت منم یقشو گرفتم و گفتم بگو میدونم کاره تو یه ات کجاست (با خیلی صدای بلند)
نایون : چ چی چیزه ..باشه باشه میگم (جای ات رو به جون کوک میگه )
ویو کوک :بعد از این که جای ات رو گفت زود رفتم اونجا هیچ کس نبود زود رفتم به سمته همون دری که نایون گفته بود
وقتی درو باز کردم ات اونجا بود بیهوش شده صورتش یخ زده بود بعدش ات رو آوردم بیرون کتمو رد شونهاش انداختم بعدش براید استایل بغلش کردم و سوار ماشین کردمش و بردمش
بیمارستان وقتی رسیدم زود براید استایل بغلش کردم و پرستار رو صدا زدم و اومد و خولاصه ات بردن
نیم ساعت بعد دکتر اومد و گفت حال شون خوبه فقط بدنشون سرد شده بود به موقع آورد
ویو کوک رفتم اوتاقش بهوش نیومده بود و رفتم بغلش نشستم دستشو گرفتم اونم چشماشو باز کرد گفتم حالت خوبه اونم دستشو از دستم کشید و گفت میدونی چقدر ترسیدم
من نمیخوام باهات ازدواج کنم
کوک: چرا اینجوری میگی
ات: جعون جون کوک تو حتا به این شغلی که دارم خجالت میکشی و اینکه خانوداه ندارم ازم خجالت میکشی
حمایت کنید
خوشحال میشم😁😁
ات:ودهی دوهی زود زود رفتم پیشش همچیو بهش تعریف کردم
دوهی: وای ات خوشبهالت با وارسه بزرگ ترین شرکت ازدواج میکنی
ات:خوب من دیگه برم خستم
دوهی :باشه عزیزم برو
رفتم لباسامو عوض کردم خودمو پرت کردم رویه تخت همون دیقه کوک زنگ زد منم جواب دادم
کوک: ات بیدارت که نکردم عشقم
ات:نه بیدار بودم
کوک:فردا صبح یه ماشین میفرستم دنبالت که لباس عروس رو انتخاب کنی
ات:نه من خودم میام
کوک:نه نمیشه دیگه نباید تویه تاکسی بری جایی
ات:باشه حتما راستی مادم و پدرم رو از دستت دارم تو چرا اینو بهشون نگفتی
کوک:چون مادرم ناراحت میشد و نمیزاشت ازدواج کنیم و این به قلبه مادرم اسیب میرسونه
ات:جونکوک یعنی میخواهی بگی که غریبرو میاری جایه مادر وپدرم
کوک:اره
ات:تو از من انتظار داری غریبرو مادر صدا کنم
کوک:اره چون مجبورم
ات:خیله خوب من خابم میاد دیگه میخام بخابم
بدونه ابنکه حرفشو گوش کنم گوشیو قتع کردم و زود گوشیو خاموش کردن خیلی بغضم گرفته بود دلم میخاست گریه کنم با یاد اوریه مرگ خانوادم اشکام سرازیر شد سرمو گزاشتم رویه بالشت همونجوری داشتم گریه میکردم که خابم برد
کوک:واعقن که قتع کرد خیلی عصبانی شدم خاستم برم خونش اما هق داره
زوره بعد
صبح ساعت ده بود رویه مبل نشسته بودم به حرفایه جونکوک فکر میکردم دلم داشت اتیش میگرفت دوهی هم رفته بود سره کار ساعتو نگاه کردم و رفتم و یه لباس مناسب پوشیدم
اسلاید 2لباسه ات
میخاستم ارایش کنم که دلم رازی نشد موهامو باز گزاشتم که صدایه در اومد رفتم درو باز کردم
رارنده:خانوم اقایه جعون گفتن بیام دنبالتون
ات:باشه الان میام
سوار ون شودیم و راه اوفتادیم تا اینکه رسیدیم به جایی مثله کار خونه
ات:اینجا کجاست
همیونجوری داشتم از تویه شیشه بیرون رو نگاه میکردم که
چشمام سیاهی رفت
وقتی چشمام رو باز کردم تو یه جای سرد بودم مثله فریزر بود سرم خیلی گریج میرفت داد زدم کسی نیست کی منو اورده اینجا
(با بی هالی)
ویو کوک
سره کار بودم که رارنده شخسیم زنگ زد
کوک:رفتی دنباله ات
یور:اقا خانم نبودن
کوک:چی من که بهش گفت که یکیو دنبالت میفرستم
یور:من از همسای شون پورسیدم اون گف که ماشین سیاهی اومد و با اونا رفتن
کوک:چی نه من مطمعنم که یه اتفاقی اوفتاده
گوشیو برداشتم و بهش زنگ زدم چند وار اما جواب نداد داشتم دیونه میشدم
داشتم زود میرفتم که یه صدایی به گوشم خورد
نایون : درو سفت ببند نباید دوختره احمق ات از اونجا زنده بیاد بیرو
کوک: رومو برگردوندم و رفتم نزدیکش و گفتم نکنه کاره تو یه (با داد) وقتی چیزی نگفت منم یقشو گرفتم و گفتم بگو میدونم کاره تو یه ات کجاست (با خیلی صدای بلند)
نایون : چ چی چیزه ..باشه باشه میگم (جای ات رو به جون کوک میگه )
ویو کوک :بعد از این که جای ات رو گفت زود رفتم اونجا هیچ کس نبود زود رفتم به سمته همون دری که نایون گفته بود
وقتی درو باز کردم ات اونجا بود بیهوش شده صورتش یخ زده بود بعدش ات رو آوردم بیرون کتمو رد شونهاش انداختم بعدش براید استایل بغلش کردم و سوار ماشین کردمش و بردمش
بیمارستان وقتی رسیدم زود براید استایل بغلش کردم و پرستار رو صدا زدم و اومد و خولاصه ات بردن
نیم ساعت بعد دکتر اومد و گفت حال شون خوبه فقط بدنشون سرد شده بود به موقع آورد
ویو کوک رفتم اوتاقش بهوش نیومده بود و رفتم بغلش نشستم دستشو گرفتم اونم چشماشو باز کرد گفتم حالت خوبه اونم دستشو از دستم کشید و گفت میدونی چقدر ترسیدم
من نمیخوام باهات ازدواج کنم
کوک: چرا اینجوری میگی
ات: جعون جون کوک تو حتا به این شغلی که دارم خجالت میکشی و اینکه خانوداه ندارم ازم خجالت میکشی
حمایت کنید
خوشحال میشم😁😁
۵.۲k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.