گناهکار part
( گناهکار )۱۴۱ part
بلکه قلبش کمی آروم بگیره
. سرش رو پایین انداخت و با دست هاش صورتش رو پوشوند،
هنوز حرف های زیادی برای گفتن داشت... نمیتونست اجازه بده اینطوری پیش بره اما اشک هاش هر لحظه شدت میگرفتن
و حالا اینطور بنظر که انگار بدنش کنترل احساساتی که مدام روشون سرپوش میذاشت رو به دست گرفته
و میخواد بهشون یه فرصت برای ابراز میرسید شدن بده.
همینطور که گریه میکرد
در حالی صورتش رو با ساعد دستش پوشونده بود
با آستینش اشک هاشو گرفت و عصبی گفت : چرا باید گریه کنم تو خوب میشی و میایی پیشم
از خودش عصبانی بود...
اشک تمام صورتش رو خیس کرده بود
بعد از چند دقیقه صدای گریه اش هم تموم شد
و حال در اتاق سکوتی جاری بود،
دستاش رو پشت سرش گذاشت و تسلیم چشم هاش شد با خنده ای غمناک و درد آوری لب زد : رز من عاشق کلکل کردن با یون بیول هستم اما
بیشتر عاشق اینم که وقتی داریم بحث میکنیم تو با اخم زیبات دست هاتو روی کمتر میزاری و میگی بحث نکنید دیگه مجبورید خودتون ظرف هارو بشورید،
چشم هاشو بست و از روی زمین بلند شد با نگاه کردن به صورت همسرش که اشک از گوشه چشم هایش سرازیر شدن به آرومی با انگشت شصت اش اشک های همسرش رو پارک کرد حتا درحین بیهوشی هم حس گریه عشق اش رو کرده بود، آهسته کنار سرش نشست.
دست همسرش رو گرفت
دستی سرد، بیحال…
اما هنوز همون دستیه که همه زندگیاش رو توش میدید.
صدایش شکست و زمزمه کرد : رز من… من اینجام… تو تنها نیستی
پیشانیاش را به پیشانی همسرش نزدیک کرد،
نه برای بوسه، برای اینکه نفسش، گرمایش، حضورش، را حس کنه
با صدایی پر بغض ادامه داد: خواهش میکنم… تسلیم نشو. من بدون تو هیچی نیستم
لحظه ای ات با سختی چشمهاش رو یک لحظه باز کرد.
بلکه قلبش کمی آروم بگیره
. سرش رو پایین انداخت و با دست هاش صورتش رو پوشوند،
هنوز حرف های زیادی برای گفتن داشت... نمیتونست اجازه بده اینطوری پیش بره اما اشک هاش هر لحظه شدت میگرفتن
و حالا اینطور بنظر که انگار بدنش کنترل احساساتی که مدام روشون سرپوش میذاشت رو به دست گرفته
و میخواد بهشون یه فرصت برای ابراز میرسید شدن بده.
همینطور که گریه میکرد
در حالی صورتش رو با ساعد دستش پوشونده بود
با آستینش اشک هاشو گرفت و عصبی گفت : چرا باید گریه کنم تو خوب میشی و میایی پیشم
از خودش عصبانی بود...
اشک تمام صورتش رو خیس کرده بود
بعد از چند دقیقه صدای گریه اش هم تموم شد
و حال در اتاق سکوتی جاری بود،
دستاش رو پشت سرش گذاشت و تسلیم چشم هاش شد با خنده ای غمناک و درد آوری لب زد : رز من عاشق کلکل کردن با یون بیول هستم اما
بیشتر عاشق اینم که وقتی داریم بحث میکنیم تو با اخم زیبات دست هاتو روی کمتر میزاری و میگی بحث نکنید دیگه مجبورید خودتون ظرف هارو بشورید،
چشم هاشو بست و از روی زمین بلند شد با نگاه کردن به صورت همسرش که اشک از گوشه چشم هایش سرازیر شدن به آرومی با انگشت شصت اش اشک های همسرش رو پارک کرد حتا درحین بیهوشی هم حس گریه عشق اش رو کرده بود، آهسته کنار سرش نشست.
دست همسرش رو گرفت
دستی سرد، بیحال…
اما هنوز همون دستیه که همه زندگیاش رو توش میدید.
صدایش شکست و زمزمه کرد : رز من… من اینجام… تو تنها نیستی
پیشانیاش را به پیشانی همسرش نزدیک کرد،
نه برای بوسه، برای اینکه نفسش، گرمایش، حضورش، را حس کنه
با صدایی پر بغض ادامه داد: خواهش میکنم… تسلیم نشو. من بدون تو هیچی نیستم
لحظه ای ات با سختی چشمهاش رو یک لحظه باز کرد.
- ۱.۱k
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط