part17
#part17
جونگ کوک؛
امروز ا.ت خیلی عصبیم کرده بود برای همین مجبور شدم..اه همش تقصیر خودشه...
با هایون نشسته بودیم و داشتیم فیلم نگاه میکردیم که صدای داد ا.ت بلند شد انگاری داشت اجوما رو صدا میزد.
اجوما رفته بود بیرون به گلا اب بده برای کسی خونه نبود خدمم حوصله نداشتم برای همین بیخیال صدا زدناش شدم که بعد چند دقیقه خودش اومد...
وقتی تو اون وضعیت دیدم دلم براش سوخت...
یه روزی دوسش داشتم حتی حاضر بودم جونمو بدم تا یه قطره اشک نریزه ولی الان خودم باعث اشک ریختناشم..
یکم که گذشت صدای جیغ ا.ت بلند شد و بعد اون اجوما صدای داد اجوما‹اینجا اجوما میاد داخل و میبینه ا.ت نمیتونه تعادلشو حفظ کنه و میوفته›
با ترس به اونجایی که اجوما خیره شده بود نگاه کردم.
-ا.ت
سریع بلند شدم خواستم برم پیشش که هایون دستمو گرفت
×نرو ولش کن چیزی نیس داره نقش بازی میکنه بشین فیلممونو نگاه کنیم..
-ولم کن مگه نمیبینی داره سرش خون میاد..
دستمو از تو دستش بیرون کشیدم و سریع رفتم پیشش که زمین خونی شده بود...
سریع براید استایل بغلش کردم و دوییدم سمت ماشین ا.ت رو گذاشتم پشت ماشین و خودمم نشستم جلو و به سمت نزدیک ترین بیمارستان حرکت کردم..
چون با سرعت رانندگی میکردم سریع رسیدم بیمارستان..
ا.ت رو براید استایل بغل کردم و بردمش داخل
-یکیی کمک کنههه
$چیشده اقا
-زنم...یهو از پله ها افتاد
$اروم باشید الان تخت میارم
-زود باشین
پرستار سریع رفت تخت اورد و ا.ت رو
رو تخت گذاشتم که دکتر معاینش کرد و گف که سریع اتاق عمل رو اماده کنن...
لباسام خونی شده بود و هایون هم هی زنگ میزد
گوشیمو خاموش کردم و گذاشتم تو جیبم. رفتم رو یکی از رو صندلی ها نشستم..
-اگه بلایی سرش بیاد چی؟ من چیکار کردم..
"2 ساعت بعد"
دو ساعت گذاشته بود و من هنوز چشمم به در اتاق عمل بود که ا.ت رو بیارن بیرون..
بعد چند مین دکتر از اتاق عمل اومد بیرون سریع رفتم سمتش
-چیشد اقای دکتر؟حالش چطوره؟
$به سرش ضربه ی بدی وارد شده بود ما تلاشمون رو کردیم ولی متاسفانه ایشون رفتن کما و احتمال زنده موندشون کمه..
جونگ کوک؛
امروز ا.ت خیلی عصبیم کرده بود برای همین مجبور شدم..اه همش تقصیر خودشه...
با هایون نشسته بودیم و داشتیم فیلم نگاه میکردیم که صدای داد ا.ت بلند شد انگاری داشت اجوما رو صدا میزد.
اجوما رفته بود بیرون به گلا اب بده برای کسی خونه نبود خدمم حوصله نداشتم برای همین بیخیال صدا زدناش شدم که بعد چند دقیقه خودش اومد...
وقتی تو اون وضعیت دیدم دلم براش سوخت...
یه روزی دوسش داشتم حتی حاضر بودم جونمو بدم تا یه قطره اشک نریزه ولی الان خودم باعث اشک ریختناشم..
یکم که گذشت صدای جیغ ا.ت بلند شد و بعد اون اجوما صدای داد اجوما‹اینجا اجوما میاد داخل و میبینه ا.ت نمیتونه تعادلشو حفظ کنه و میوفته›
با ترس به اونجایی که اجوما خیره شده بود نگاه کردم.
-ا.ت
سریع بلند شدم خواستم برم پیشش که هایون دستمو گرفت
×نرو ولش کن چیزی نیس داره نقش بازی میکنه بشین فیلممونو نگاه کنیم..
-ولم کن مگه نمیبینی داره سرش خون میاد..
دستمو از تو دستش بیرون کشیدم و سریع رفتم پیشش که زمین خونی شده بود...
سریع براید استایل بغلش کردم و دوییدم سمت ماشین ا.ت رو گذاشتم پشت ماشین و خودمم نشستم جلو و به سمت نزدیک ترین بیمارستان حرکت کردم..
چون با سرعت رانندگی میکردم سریع رسیدم بیمارستان..
ا.ت رو براید استایل بغل کردم و بردمش داخل
-یکیی کمک کنههه
$چیشده اقا
-زنم...یهو از پله ها افتاد
$اروم باشید الان تخت میارم
-زود باشین
پرستار سریع رفت تخت اورد و ا.ت رو
رو تخت گذاشتم که دکتر معاینش کرد و گف که سریع اتاق عمل رو اماده کنن...
لباسام خونی شده بود و هایون هم هی زنگ میزد
گوشیمو خاموش کردم و گذاشتم تو جیبم. رفتم رو یکی از رو صندلی ها نشستم..
-اگه بلایی سرش بیاد چی؟ من چیکار کردم..
"2 ساعت بعد"
دو ساعت گذاشته بود و من هنوز چشمم به در اتاق عمل بود که ا.ت رو بیارن بیرون..
بعد چند مین دکتر از اتاق عمل اومد بیرون سریع رفتم سمتش
-چیشد اقای دکتر؟حالش چطوره؟
$به سرش ضربه ی بدی وارد شده بود ما تلاشمون رو کردیم ولی متاسفانه ایشون رفتن کما و احتمال زنده موندشون کمه..
۲۴.۲k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.