گمشده
#گمشده
#part_37
#ســـوســـن
عمر:خانوادت مشکلی ندارن میخای چند شب اینجا بمونی؟
لیوان آب روی میز گذاشتم و با حرص به طرفش برگشتم
سوسن:بتوچه؟
عمر:سوسن منکه ازت معذرت خواهی کردم این کارا برای چیه؟
چندتا نفس عمیق کشیدم تا اروم شم
پتانسیل اینکه بزنم تو دهنش زیاد بود
پرو اگر آدم بود قطعا این پسره میشد
با صدای بلند گفتم
سوسن:فک کردی با یک معذرت خواهی حل میشه؟
تو از اعتماد من سواستفاده کردی باعث شدی
داداشم برای اولین بار پاش به کلانتری باز شه...
من بخاطر تو رفیقات چندسالمو فروختم
بعد تو فکر میکنی بایک معذرت خواهی حل میشه؟
عمر:من راه دیگهی پیدا نکردم مجبور شدم پشیمونم سوسن
سوسن:پشیمونیت چه بدرد من میخوره
کنجکاوم بدونم اگر ثابت میشد داداشم اون کارو با آسیه کرده
بازم میتونستی بیای جای من...
عمر تو هنوز نفهمیدی با یک خانوم چطور میشه رفتار کرد
با خشم به طرفم برگشت و اخمی کرد
عمر:دیگه داری زیادروی میکنی معذرت خواهی کردم
دیگه چی میخای؟من فقط کنجکاو بودم خانوادت نگران نمیشن
عصبی با صدای بلند غریدم
سوسن:من خانواده ندارم فهمیدی؟
من برای هیچکس مهم نیستم به توعم مربوط نیست
با تعجب بهم خیره شده بود...
متنفر بودم از اینکه حس ترحم بهم بدن
قبل از اینکه بخاد حرفی بزنه از آشپزخونه خارج شدم
نمیتونم قضاوت کنم
ممکنه عمر تویه زندگیش مشکلاتی داشته باشه
اما روحیهاش با دوروک و برک فرق داشت
و این نشون میداد که یک مادر مهربونی داره...
مادری که از بچهاش سواستفاده نمیکنه...
همیشه هواشو داره...توی بچگی ول نمیکنه بره...
برعکس منو برک؛مامانمون بایک دشمن فرقی نداشت
#part_37
#ســـوســـن
عمر:خانوادت مشکلی ندارن میخای چند شب اینجا بمونی؟
لیوان آب روی میز گذاشتم و با حرص به طرفش برگشتم
سوسن:بتوچه؟
عمر:سوسن منکه ازت معذرت خواهی کردم این کارا برای چیه؟
چندتا نفس عمیق کشیدم تا اروم شم
پتانسیل اینکه بزنم تو دهنش زیاد بود
پرو اگر آدم بود قطعا این پسره میشد
با صدای بلند گفتم
سوسن:فک کردی با یک معذرت خواهی حل میشه؟
تو از اعتماد من سواستفاده کردی باعث شدی
داداشم برای اولین بار پاش به کلانتری باز شه...
من بخاطر تو رفیقات چندسالمو فروختم
بعد تو فکر میکنی بایک معذرت خواهی حل میشه؟
عمر:من راه دیگهی پیدا نکردم مجبور شدم پشیمونم سوسن
سوسن:پشیمونیت چه بدرد من میخوره
کنجکاوم بدونم اگر ثابت میشد داداشم اون کارو با آسیه کرده
بازم میتونستی بیای جای من...
عمر تو هنوز نفهمیدی با یک خانوم چطور میشه رفتار کرد
با خشم به طرفم برگشت و اخمی کرد
عمر:دیگه داری زیادروی میکنی معذرت خواهی کردم
دیگه چی میخای؟من فقط کنجکاو بودم خانوادت نگران نمیشن
عصبی با صدای بلند غریدم
سوسن:من خانواده ندارم فهمیدی؟
من برای هیچکس مهم نیستم به توعم مربوط نیست
با تعجب بهم خیره شده بود...
متنفر بودم از اینکه حس ترحم بهم بدن
قبل از اینکه بخاد حرفی بزنه از آشپزخونه خارج شدم
نمیتونم قضاوت کنم
ممکنه عمر تویه زندگیش مشکلاتی داشته باشه
اما روحیهاش با دوروک و برک فرق داشت
و این نشون میداد که یک مادر مهربونی داره...
مادری که از بچهاش سواستفاده نمیکنه...
همیشه هواشو داره...توی بچگی ول نمیکنه بره...
برعکس منو برک؛مامانمون بایک دشمن فرقی نداشت
۱.۸k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.