اسلاید بعد استایل ات اسلاید اخر ساحل شخصی ات
اسلاید بعد استایل ات اسلاید اخر ساحل شخصی ات
فریبp16
فردای اون روز همه از موقعیکه خروس بیدار شه تو ساحل بودن و همه داشتن ی کاری میکردن نامجون داشت به بدن چی وا زد افتاد میزد جیمین داشت موهای میلای رو میبافت تهیونگ و جین همراه با دخترای خوشگلی که ات براشون جور کرده بودن داشتن والیبال بازی میکردن جی هوپ با چیونا داشتن عکس میگرفتن حه ری و یونگی هم داشتن افتاب میگرفتن و کو با چنتا سگی که اونجا بود داشت توی دریا بازی میکرد که ات رفت سمتش و گفت
_کوک بیا بریم بستنی بخریم
_باشه
کوک بدو بدو رفت سمت ات و دست ات روگرفت و دوید
_بدو ات
بعد ی مسافت کمی که باهم دویدن رسیدن به بوفه
14 تا بستنی یکم تنگلات ابجو برگشتن سمت بقیه
_بچه هاب یاین بستنی همه رفتن سمت ات و ازس بستنی تنگلات ابجو گرفتن
کمی گذشته بود که کشتی تفریحی رسید و همه باهم رفتن سوار کشتی شدن جلوی کشتی پارتی بودو همه هم داشتن میرقسیذن ات نوشیذنی از باریستا گرفت و رفت ی جای خلوت کوکم رفت پیشش
_چرا اینجایی
_یکم سر درد گرفتم گفتم بیام ی جای خلوت تر
_کار خوبی کردی
برای چند دقیقه ای سکوت زیادی بینشون بود که ات این سکوت رو شکست
_در مورد اون شب پشیمونی؟
_اممم نمیدونم حس پشیمونی ندارم ولی میترسم تو پشیمون باشی
_منم حس پشیمونی ندارم
_ا... ات باید چیزی بهت بگم...من...منو.. تورو... دوس
🐱ات باید بیای اینو ببینی زود بیا چرا وایسادی بیا دیگه
_وایسا کجا میبریم
یونگی ات رو برد به جایی که پارتی گرفته بودن که یهو همه داد زدنو گفتن سوپرایز و از بین جمیعت ی کیک بزرگ اومد به طرف ات
🐨باید بهمون میگفتی امروز تولدته
با این حرف نامجون ات با خودش فک کرد گفت
امروز تولدمه؟ یادم نبود اصلا اخرین باری که تولد گرفتم کی بود
ات به خودش اومد از بقیه تشکر کرد ی ارزو کردو شمع رو فوت کرد کوک با ی شامپاینی که تو دستش بود گفت
_پس بیاین ی جشن به یاد موندنی بگیریمممم بام کوک سر شامپانو باز کرد و برا همه ریخت که یهو اتیش بازی شروع شد همه داشتن اتیش بازی رو نگاه میکردن ات رفت پیش کوک و سرشو گذاشت رو شونش و اتیش بازی رو تماشا کرد
*کوک تویی
کوک برگشت و با زنی که حالت صورتش خیلی کیوت بود مواجه شد ات به سر تا پای زنه نگاه کرد ی لباس ابی اسمونی پوشیده بود خوشگل بود ولی کیوت
_یونا تویی
و همه بغل کردن
_ایشون کی باشن
_او ات این دوست قدیمیمه یونا یعنی یجورایی مترجمم بود که بعدا دوستم شد حیلی وقت یود ندیده بودمش
ات با قیافه جدی دستشو سمت یوتا دراز کردو گفت
_من دوست کوک لی ات هستم خوشبختم از اشناییتون
یونا با ات دست دادو گفت
*کیم یونا هستم
فریبp16
فردای اون روز همه از موقعیکه خروس بیدار شه تو ساحل بودن و همه داشتن ی کاری میکردن نامجون داشت به بدن چی وا زد افتاد میزد جیمین داشت موهای میلای رو میبافت تهیونگ و جین همراه با دخترای خوشگلی که ات براشون جور کرده بودن داشتن والیبال بازی میکردن جی هوپ با چیونا داشتن عکس میگرفتن حه ری و یونگی هم داشتن افتاب میگرفتن و کو با چنتا سگی که اونجا بود داشت توی دریا بازی میکرد که ات رفت سمتش و گفت
_کوک بیا بریم بستنی بخریم
_باشه
کوک بدو بدو رفت سمت ات و دست ات روگرفت و دوید
_بدو ات
بعد ی مسافت کمی که باهم دویدن رسیدن به بوفه
14 تا بستنی یکم تنگلات ابجو برگشتن سمت بقیه
_بچه هاب یاین بستنی همه رفتن سمت ات و ازس بستنی تنگلات ابجو گرفتن
کمی گذشته بود که کشتی تفریحی رسید و همه باهم رفتن سوار کشتی شدن جلوی کشتی پارتی بودو همه هم داشتن میرقسیذن ات نوشیذنی از باریستا گرفت و رفت ی جای خلوت کوکم رفت پیشش
_چرا اینجایی
_یکم سر درد گرفتم گفتم بیام ی جای خلوت تر
_کار خوبی کردی
برای چند دقیقه ای سکوت زیادی بینشون بود که ات این سکوت رو شکست
_در مورد اون شب پشیمونی؟
_اممم نمیدونم حس پشیمونی ندارم ولی میترسم تو پشیمون باشی
_منم حس پشیمونی ندارم
_ا... ات باید چیزی بهت بگم...من...منو.. تورو... دوس
🐱ات باید بیای اینو ببینی زود بیا چرا وایسادی بیا دیگه
_وایسا کجا میبریم
یونگی ات رو برد به جایی که پارتی گرفته بودن که یهو همه داد زدنو گفتن سوپرایز و از بین جمیعت ی کیک بزرگ اومد به طرف ات
🐨باید بهمون میگفتی امروز تولدته
با این حرف نامجون ات با خودش فک کرد گفت
امروز تولدمه؟ یادم نبود اصلا اخرین باری که تولد گرفتم کی بود
ات به خودش اومد از بقیه تشکر کرد ی ارزو کردو شمع رو فوت کرد کوک با ی شامپاینی که تو دستش بود گفت
_پس بیاین ی جشن به یاد موندنی بگیریمممم بام کوک سر شامپانو باز کرد و برا همه ریخت که یهو اتیش بازی شروع شد همه داشتن اتیش بازی رو نگاه میکردن ات رفت پیش کوک و سرشو گذاشت رو شونش و اتیش بازی رو تماشا کرد
*کوک تویی
کوک برگشت و با زنی که حالت صورتش خیلی کیوت بود مواجه شد ات به سر تا پای زنه نگاه کرد ی لباس ابی اسمونی پوشیده بود خوشگل بود ولی کیوت
_یونا تویی
و همه بغل کردن
_ایشون کی باشن
_او ات این دوست قدیمیمه یونا یعنی یجورایی مترجمم بود که بعدا دوستم شد حیلی وقت یود ندیده بودمش
ات با قیافه جدی دستشو سمت یوتا دراز کردو گفت
_من دوست کوک لی ات هستم خوشبختم از اشناییتون
یونا با ات دست دادو گفت
*کیم یونا هستم
۴۱۲
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.