فریبp15
فریبp15
ویو کوک
یکم پیش وقتی ات داشت یقه کتم رو درست میکرد قلبم داشت از جاش در می اومده و نمیتونستم نفس بکشم دارم حسش میکنم دارم عاشق میشم برام زیاد جای تعجب نداره چون ات زن زیبا مستقل قوی مهربون معرکه ایه و اینکه عاشقش نشم جای تعجب داره میخوام بهش اعتراف کنم ولی ترسو شک تردید تو وجودمه و مطمعنم ی دلیلی داره ولی چیه نمیدونم
ویو سوئیت ات
*همچنان باید ازت ترسید
_چیکارم داشتی که این همه راهو از فرانسه پا شدی اومدی
(مکالمشون به زبون فرانسوی هست)
*سیبل زندست
_میدونم
*چی میدونی از کجا
_یادت رفته من همون ثانای افسانه ایم و اگه حرف دیگه ای نداری من میرم
ات از جاش پا شد و به سمت در رفتم و با صدای اشنایی که مال تفنگبود روبهروشد و در چند صانیه جا خالی داد و گلوله مستقیم به در خورد و ات گلدونی که روی میز بود رو برداشت و تو سر زنی زد که چند سال بهش تعلیم داده بود
_فک کردی احمقم تو هیچوقت برای گفتن این که سیبل زندست به دیدنم نمیای بعدشم برو به اون خاعن بگو که اون علامیه رو جمع کنه منو هیچ کس نمیتونه بکشه بعدشم واقعا وایه 200 ملیون دلار منو میکشید یعنی انقدر ارزش دارم
زن با دردی که تو سرش داشت اروم پا شد و گفت
*...تو قوی تر شدی از کجا در مورد اون علامیه میدونی
_گفتم که من ثانای افسانه ایم از همهچی خبر دارم حتی از اون بچه ای که 7سال پیش به دنیا اوردی
*... چی تو.. تو
_اگه نمیای قبل بچتو تهویلت بدم برو گمشو به اون خاعن بگو اگه میخواد من برمیرم خودش بیاد بکشتم البته اگه تو راه اومدن پیشم نمرد
ات برگشت و رفت سوار ماشین شد و رفت سمت رستوران
_من اومدم
🐨دقیقا نیم ساعت بعد چقد زمان بندیت درسته
_همینطوره
کوک متوجه اون عصبانیت تو چهره ات شده بود که اروم از ات پرسید
_حالت خوبه
_چوبم چطور
_هیچ همینطوری
دو ساعتی گذشته بود ات پاش دش و رفت سمت سرویس بهداشتی وقتی داشت بر میگشت سمت میز کوکدستشو کشید و برد به ی جای خلوت
_ات چی شده نمیتونم حس کنم که حالت خوبه
_ من خوبم چیزی نشده
_ولی.... ات دستت چی شده
ات نگهاهی به دستش انداخت و متوجه زخم بزرگی شد و تو دلش گفت
شت چرا ندیدمش الان چی بگم
_اممم یادم نیست کی اینجوری شده حتما موقع خواب به ی جا کوبیدمش
ات خودشم میدونست که بهانش مسخرست ولی بازم چیز دیگه ای برای گفتن نداشت کوکبه ات گفت جایی نره و رفت سمت یکی از گارسونا و بعد چند دقیقه با چسب زخم برگشت دست ات رو گرفت و اروم بهش چسب زد
و تو چشمای ات نگاه کرد و گفت
_ات لطفا مراقب خودت باش وقتی میبینم زخمی شدی یا داری درد میکشی قلبم درد میکنه
ویو کوک
یکم پیش وقتی ات داشت یقه کتم رو درست میکرد قلبم داشت از جاش در می اومده و نمیتونستم نفس بکشم دارم حسش میکنم دارم عاشق میشم برام زیاد جای تعجب نداره چون ات زن زیبا مستقل قوی مهربون معرکه ایه و اینکه عاشقش نشم جای تعجب داره میخوام بهش اعتراف کنم ولی ترسو شک تردید تو وجودمه و مطمعنم ی دلیلی داره ولی چیه نمیدونم
ویو سوئیت ات
*همچنان باید ازت ترسید
_چیکارم داشتی که این همه راهو از فرانسه پا شدی اومدی
(مکالمشون به زبون فرانسوی هست)
*سیبل زندست
_میدونم
*چی میدونی از کجا
_یادت رفته من همون ثانای افسانه ایم و اگه حرف دیگه ای نداری من میرم
ات از جاش پا شد و به سمت در رفتم و با صدای اشنایی که مال تفنگبود روبهروشد و در چند صانیه جا خالی داد و گلوله مستقیم به در خورد و ات گلدونی که روی میز بود رو برداشت و تو سر زنی زد که چند سال بهش تعلیم داده بود
_فک کردی احمقم تو هیچوقت برای گفتن این که سیبل زندست به دیدنم نمیای بعدشم برو به اون خاعن بگو که اون علامیه رو جمع کنه منو هیچ کس نمیتونه بکشه بعدشم واقعا وایه 200 ملیون دلار منو میکشید یعنی انقدر ارزش دارم
زن با دردی که تو سرش داشت اروم پا شد و گفت
*...تو قوی تر شدی از کجا در مورد اون علامیه میدونی
_گفتم که من ثانای افسانه ایم از همهچی خبر دارم حتی از اون بچه ای که 7سال پیش به دنیا اوردی
*... چی تو.. تو
_اگه نمیای قبل بچتو تهویلت بدم برو گمشو به اون خاعن بگو اگه میخواد من برمیرم خودش بیاد بکشتم البته اگه تو راه اومدن پیشم نمرد
ات برگشت و رفت سوار ماشین شد و رفت سمت رستوران
_من اومدم
🐨دقیقا نیم ساعت بعد چقد زمان بندیت درسته
_همینطوره
کوک متوجه اون عصبانیت تو چهره ات شده بود که اروم از ات پرسید
_حالت خوبه
_چوبم چطور
_هیچ همینطوری
دو ساعتی گذشته بود ات پاش دش و رفت سمت سرویس بهداشتی وقتی داشت بر میگشت سمت میز کوکدستشو کشید و برد به ی جای خلوت
_ات چی شده نمیتونم حس کنم که حالت خوبه
_ من خوبم چیزی نشده
_ولی.... ات دستت چی شده
ات نگهاهی به دستش انداخت و متوجه زخم بزرگی شد و تو دلش گفت
شت چرا ندیدمش الان چی بگم
_اممم یادم نیست کی اینجوری شده حتما موقع خواب به ی جا کوبیدمش
ات خودشم میدونست که بهانش مسخرست ولی بازم چیز دیگه ای برای گفتن نداشت کوکبه ات گفت جایی نره و رفت سمت یکی از گارسونا و بعد چند دقیقه با چسب زخم برگشت دست ات رو گرفت و اروم بهش چسب زد
و تو چشمای ات نگاه کرد و گفت
_ات لطفا مراقب خودت باش وقتی میبینم زخمی شدی یا داری درد میکشی قلبم درد میکنه
۶.۵k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.