part 94
#part_94
#آســــیه
با استرس سعی کردم به چشماش نگاه نکنم
آسیه:بــ..ـرو عقب
با دیدن چهره پراز استرس و پریشون من متعجب دستاشو
از روی دیوار برداشت و چند قدم عقب رفت
دوروک:تو حالت خوبه؟
آب دهنمو قورت دادم و سرمو آروم تکون دادم
دوروک:آسیه لطفا هرچیزی از گذشتم میدونی بگو
من حقمه همه چیزو بدونم
به چهره مظلومش زل زدم..این چهره دل سنگو آب میکرد...
از کنارش رد شدم و روی کاناپه کنار پنجره نشستم
چشمامو بستم و همه چیزو براش تعریف کردم
البته بعضی از چیزارو سانسور کردم و یا بهش دروغ گفتم...
بعضی از جاها چهرش از عصبانیت سرخ میشد
وقتی بهش گفتم همیشه خونسرد و گرسنه بود
شروع کرد به خندیدن...و بعداز اینکه بهش گفتم
مادرشو تو بچگی از دست داده و از همون موقعه با
پدرِ روانیش زندگی میکنه چشماش پراز اشک شد...
بعداز تموم شدن حرفام؛متفکر روی صندلی نشست
دوروک:یعنی اول تو فکر میکردی من بهت تجاوز کردم
ولی بعد من عاشقت شدم
به درو دیوار نگاه کردم و سرمو تکون دادم..
دوروک:و بدون مقدمه تو سالن بسکتبال تورو بوسیدم؟
لبمو به دندون گرفتم تا یوقت نخندم...
آسیه:آره دقیقا همینطوری
دوروک:و بعدش توی فرودگاه جلو اون
همه آدم باز تورو بوسیدم؟
خداییش این یکی رو بهش دروغ نگفته بودم...
پوکر بهش زل زدم و گفتم
آسیه:چرا انقدر سوال میپرسی؟بله دقیقا همین کارارو کردی
حالا فهمیدی چقدر شخصیت مضخرفی داشتی؟
#آســــیه
با استرس سعی کردم به چشماش نگاه نکنم
آسیه:بــ..ـرو عقب
با دیدن چهره پراز استرس و پریشون من متعجب دستاشو
از روی دیوار برداشت و چند قدم عقب رفت
دوروک:تو حالت خوبه؟
آب دهنمو قورت دادم و سرمو آروم تکون دادم
دوروک:آسیه لطفا هرچیزی از گذشتم میدونی بگو
من حقمه همه چیزو بدونم
به چهره مظلومش زل زدم..این چهره دل سنگو آب میکرد...
از کنارش رد شدم و روی کاناپه کنار پنجره نشستم
چشمامو بستم و همه چیزو براش تعریف کردم
البته بعضی از چیزارو سانسور کردم و یا بهش دروغ گفتم...
بعضی از جاها چهرش از عصبانیت سرخ میشد
وقتی بهش گفتم همیشه خونسرد و گرسنه بود
شروع کرد به خندیدن...و بعداز اینکه بهش گفتم
مادرشو تو بچگی از دست داده و از همون موقعه با
پدرِ روانیش زندگی میکنه چشماش پراز اشک شد...
بعداز تموم شدن حرفام؛متفکر روی صندلی نشست
دوروک:یعنی اول تو فکر میکردی من بهت تجاوز کردم
ولی بعد من عاشقت شدم
به درو دیوار نگاه کردم و سرمو تکون دادم..
دوروک:و بدون مقدمه تو سالن بسکتبال تورو بوسیدم؟
لبمو به دندون گرفتم تا یوقت نخندم...
آسیه:آره دقیقا همینطوری
دوروک:و بعدش توی فرودگاه جلو اون
همه آدم باز تورو بوسیدم؟
خداییش این یکی رو بهش دروغ نگفته بودم...
پوکر بهش زل زدم و گفتم
آسیه:چرا انقدر سوال میپرسی؟بله دقیقا همین کارارو کردی
حالا فهمیدی چقدر شخصیت مضخرفی داشتی؟
۱.۹k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.