part 92
#part_92
#آســــیه
برک صورتشو جمع کرد و خطاب به سوسن گفت
برک:جمع کن خودتو هرکی ندونه فکر میکنه بچه زاییدی
سوسن با بیحالی بروبابایی گفت...
چندمین گذشت و کارای مرخصی دوروک انجام دادیم
دوروک وقتی سوسن و عمر دید عین غریبهها باهاشون رفتار کرد
که باعث شد حال سوسن بدتر شه...همگی با ماشین برک راهی شدیم دوروک جلو نشست و منو سوسن،عمر عقب نشستیم
طبق گفتههای دکتر باید میبردیمش مکان هایی که باهاشون
خاطره داره..مثل خونهی که سالها علارغم
هرچیزی توش زندگی میکرد
سکوت سنگینی توی ماشین حکم فرما بود
عمر که متوجه جَو سنگین ماشین شد خودشو جلو کشید و گفت
عمر:دوروک؛هیچی به یاد نداشتن چه حسی داره؟
دوروک:حس ابهام..حس بیهویتی و غربت
این حسارو منم داشتم تجربه میکردم...
چی میتونه از این دردناکتر باشه کسی که توی خیالت
برای زندگی آینده باهاش کلی پلن و نقشه کشیدی
یهویی زل بزنه تو چشمات و بگه شما؟
چندمین بعد جلوی خونه ترمز کردیم...
برک از شیشه ماشین به خونه اشاره کرد
برک:خونت اینجاست...یادت امد؟
امیدوار بهش خیره شده بودیم...چندثانیه به خونه زل زد
و بعدش سرشو به عنوان نه تکون داد...
ناامید از ماشین پیاده شدیم و به سمت خونه رفتیم
برک جلو رفت..قبل از اینکه بخاد با کلید در خونه رو باز کنه
در باز شد و چهره عاکفآتاکول رویت شد!!!
#آســــیه
برک صورتشو جمع کرد و خطاب به سوسن گفت
برک:جمع کن خودتو هرکی ندونه فکر میکنه بچه زاییدی
سوسن با بیحالی بروبابایی گفت...
چندمین گذشت و کارای مرخصی دوروک انجام دادیم
دوروک وقتی سوسن و عمر دید عین غریبهها باهاشون رفتار کرد
که باعث شد حال سوسن بدتر شه...همگی با ماشین برک راهی شدیم دوروک جلو نشست و منو سوسن،عمر عقب نشستیم
طبق گفتههای دکتر باید میبردیمش مکان هایی که باهاشون
خاطره داره..مثل خونهی که سالها علارغم
هرچیزی توش زندگی میکرد
سکوت سنگینی توی ماشین حکم فرما بود
عمر که متوجه جَو سنگین ماشین شد خودشو جلو کشید و گفت
عمر:دوروک؛هیچی به یاد نداشتن چه حسی داره؟
دوروک:حس ابهام..حس بیهویتی و غربت
این حسارو منم داشتم تجربه میکردم...
چی میتونه از این دردناکتر باشه کسی که توی خیالت
برای زندگی آینده باهاش کلی پلن و نقشه کشیدی
یهویی زل بزنه تو چشمات و بگه شما؟
چندمین بعد جلوی خونه ترمز کردیم...
برک از شیشه ماشین به خونه اشاره کرد
برک:خونت اینجاست...یادت امد؟
امیدوار بهش خیره شده بودیم...چندثانیه به خونه زل زد
و بعدش سرشو به عنوان نه تکون داد...
ناامید از ماشین پیاده شدیم و به سمت خونه رفتیم
برک جلو رفت..قبل از اینکه بخاد با کلید در خونه رو باز کنه
در باز شد و چهره عاکفآتاکول رویت شد!!!
۲.۸k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.