کمتر کسی از این روحیه تو خبر داشت یک بار هم یکی از دوست

🦋کمتر کسی از این روحیه تو خبر داشت. یک بار هم یکی از دوستانت گفته بود:
-« تو عقلت کمه. می خوای تو این سن و سال اینجا رو ول کنی بری سوریه؟ بذار خودشون جمع کنن. »
چقدر ناراحت شده بودی. به مهدیه گله کردی از حرف دوستت: « چطور وقتی سرطان می گیری حضرت زینب، حضرت زینبه. ولی وقتی دفاع کنی مردم سوریه خودشون باید برن؟ »

🦋 قبل از مأموریت توجیه تان کرده بودند که آنجا چه خبر است و مأموریت شما چیست. تو خوشحال بودی به خاطر کاری که قرار بود انجام دهی.
به مهدیه گفته بودی: « می گن توی چند تا شهر بچه های سوریه تو محاصره ان و دارن اذیت می شن. کیف می ده بریم نجاتشون بدیم.
یادت هست یک بار چقدر با هم بحث کردید درباره دلیل رفتن به سوریه؟ فکر نمی کنم مهدیه نیازی به توجیه داشت.

🦋اما شاید دوست داشت مطمئن بشود که دلیلت برای رفتن، هیجانات جوانی نیست.
اولین دلیلت حفظ امنیت و احترام حرم عمّه سادات بود. برای تو که از طفولیت با ذکر حسین رشد کرده بودی و محبّت سیدالشهدا در گوشت و خونت رسوخ کرده بود، این مهم ترین دلیل حساب می شد.

#یک_روز_بعد_از_حیرانی
#شهید_محمد_رضا_دهقان
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۱)

🦋« دعا کن من شهید بشم. »کاملاً جدی بودی. مادر نگفت که دعا نم...

🦋رساندن خبر شهادت به مامان فاطمه شاید سخت ترین کار دنیا بوده...

🦋مادر، مژده تولدت را هم از دایی محمد علی، دایی شهیدت، شنیده ...

🦋فاطمه سلیمانی خالق اثر به سپیدی یک رویا، نویسنده جوانی که د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط