𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙿𝚊𝚛𝚝²⁸
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
*جونگکوک ورقه ای رو در میاره و مینویسه :مادر جان مادربزرگ برای شما به پا گذاشته باید شناسایش کنیم ...
ملکه مادر سرش رو تکون میده و میگه : آره ...حتما عمدی بوده ...ولی به گفته جیمین مردی گیر افتاده و ما فهمیدیم کار چه کسی بوده !
_________________________________________________________
سویونگ بیرون اتاق بود که با شنیدن این حرف شروع کرد به دویدن سمت قصر ملکه مادر اعظم...
سویونگ حتی روحش هم خبر نداشت این حرف دروغ بود و برای شناساییش همچین حرفی زده شد ...
خواجه از ملکه مادر و جونگکوک اجازه گرفت و وارد شد ...
بعد از ادای احترام گفت :قربان ما تونستیم ندیمه جاسوس در اقامتگاه شما رو پیدا کنیم !
اسمش هان سویونگه!
..........................................................................................
جیمین آخرین گره رو به بقچه زد و معشوقش را نگاه کرد!
سویا :به نظرت نباید به هایون و جانگمی بگم ؟
جیمین :من خودم پیکی روبه قصر فرستادم و جونگکوک ، هایون ، جانگ می و تهیونگ رو با خبر میکنه !
سویا :من مطمئنم اگه ما همچین کاری کنیم پدرت در به در دنبالمون میگرده ...پدر تورو نمیدونم اما پدر من اگه پیدامون کنه هیچکدوممون رو زنده نمیزاره !
جیمین :پس میریم به جایی که نتونن پیدامون کنن !
سویا :کجا ؟
جیمین :میریم به یوئان یا اصلا میتونیم بریم به جینجو یا جوسان !
پسر دستان عشقش را گرفت ...
یکسال تلاش کرد تا با دختر نشان کرده ازدواج کند ...اما پدرش مخالفت کرد!
𝙿𝚊𝚛𝚝²⁸
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
*جونگکوک ورقه ای رو در میاره و مینویسه :مادر جان مادربزرگ برای شما به پا گذاشته باید شناسایش کنیم ...
ملکه مادر سرش رو تکون میده و میگه : آره ...حتما عمدی بوده ...ولی به گفته جیمین مردی گیر افتاده و ما فهمیدیم کار چه کسی بوده !
_________________________________________________________
سویونگ بیرون اتاق بود که با شنیدن این حرف شروع کرد به دویدن سمت قصر ملکه مادر اعظم...
سویونگ حتی روحش هم خبر نداشت این حرف دروغ بود و برای شناساییش همچین حرفی زده شد ...
خواجه از ملکه مادر و جونگکوک اجازه گرفت و وارد شد ...
بعد از ادای احترام گفت :قربان ما تونستیم ندیمه جاسوس در اقامتگاه شما رو پیدا کنیم !
اسمش هان سویونگه!
..........................................................................................
جیمین آخرین گره رو به بقچه زد و معشوقش را نگاه کرد!
سویا :به نظرت نباید به هایون و جانگمی بگم ؟
جیمین :من خودم پیکی روبه قصر فرستادم و جونگکوک ، هایون ، جانگ می و تهیونگ رو با خبر میکنه !
سویا :من مطمئنم اگه ما همچین کاری کنیم پدرت در به در دنبالمون میگرده ...پدر تورو نمیدونم اما پدر من اگه پیدامون کنه هیچکدوممون رو زنده نمیزاره !
جیمین :پس میریم به جایی که نتونن پیدامون کنن !
سویا :کجا ؟
جیمین :میریم به یوئان یا اصلا میتونیم بریم به جینجو یا جوسان !
پسر دستان عشقش را گرفت ...
یکسال تلاش کرد تا با دختر نشان کرده ازدواج کند ...اما پدرش مخالفت کرد!
۳.۲k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.