part 11.
part 11.
یک ماه بعد
شوگا: تو حق نداری این کارو کنی(عربده)
ا.ت: حق دارم خوبم دارم تو منو دزدیدی آوردی عمارت خودت منو کردی خدمتکار دختر بودنم و ازم گرفتی منو شکنجه دادی بعدشم الان یه بچه تو شکمم دارم که پدرش تویی من این بچه رو نمیخوامممم(داد و گریه)
شوگا: خفه شو (عربده) بعد از اینکه این بچه به دنیا اومد از این عمارت گمشو بیرون(داد)
ا.ت: هه فکر کردی اگر بچه به دنیا بیاد وایمیستم تو این عمارت نفرین شده تو نمیگفتی خودم میرفتم(داد)
شوگا: سره من داد نزن دختره ی عوضی(سیلی زد به ا.ت)
ا.ت:(گریه)
شوگا: ببین به خاطر اون بچه که تو شکمت هست بهت کاری ندارم حالا ام برو گمشو تو اتاقت(داد)
ا.ت: ازت متنفرم(داد و گریه)
ا.ت ویو
رفتم تو اتاقم و گریه کردم دلم نمیخواست از مردی باردار بشم که دوستش ندارم رو تختم دراز کشیدم که خوابم برد
شوگا ویو
اعضا رفته بودن عمارت خودشون ا.ت هم که از من باردار شده بود البته خوبم هست بابام یه چند وقتی بود که میخواست من با یه دختر ازدواج کنم وارث براش بیارم بچه که به دنیا اومد میگم مادرش موقع زایمان مرده
اینطوری بابام دیگه گیر نمیده با دختر خالم ازدواج کنم چند ساعتی میشد که ا.ت رفته بود تو اتاقش حتی صداشم در نمیومد رفتم تو اتاقش که دیدم با چشمای پوف کردش گرفته خوابیده در اتاقش و بستم و به آجوما گفتم براش غذا ببره
ا.ت ویو
با صدای آجوما از خواب بلند شدم
آجوما: دخترم بیا غذا بخور گرسنه نمونی
ا.ت: گرسنم نیست آجوما
آجوما: اگه ارباب بفهمه شما هیچی نخوردین منو میکشه
ا.ت:گفتم که نمیخور.....
شوگا: خودم بهش میدم آجوما تو برو
آجوما: چشم
شوگا: بخور
ا.ت: نمیخورم
شوگا: مجبوری
ا.ت: نیستم
شوگا: اگر نخوری هم خودت میمیری هم اون بچه که تو شکمته
ا.ت: باش اَه
شوگا ویو
آروم آروم غذاشو خورد و دراز کشید رفتم بیرون از اتاقش
حوصلم سر رفته بود پس زدم بیرون از عمارت و تنها جایی که میتونستم برم پیش جین هیونگ بود
۳۰دقیقه بعد
رسیدم به عمارت جین هیونگ رفتم داخل و رو کاناپه نشستم که خودشم اومد
جین: یه سری به ما زدی شوگا
شوگا: هوفففف جین خستم از زندگی
جین: باز چی شده چه گندی زدی(خنده )
شوگا: ا.ت از من
جین: از تو چی؟؟؟
شوگا: ا.ت از من حامله شده(تند تند گفت)
جین: چی (تعجب) ا.ت حاملست و پدر بچه تویی
شوگا: خب آره
جین: حالا میخوای چه گوهی بخوری(جین عزیزم آروم باش)
شوگا: مزارم بچه به دنیا بیاد ا.ت هم ول میکنم هر جا دلش میخواد بره
جین: بچه رو چیکار میکنی
شوگا:خب بچه رو پیش خودم نگه میدارم یه چند وقتی هست بابام گیر داده که ازدواج کنم و براش وارث بیارم ا.تبچه رو به دنیا میاره و میره دنبال زندگیش منم میگم زنم موقع زایمان مرده و فقط بچم زندست
لایک:۲۰.
یک ماه بعد
شوگا: تو حق نداری این کارو کنی(عربده)
ا.ت: حق دارم خوبم دارم تو منو دزدیدی آوردی عمارت خودت منو کردی خدمتکار دختر بودنم و ازم گرفتی منو شکنجه دادی بعدشم الان یه بچه تو شکمم دارم که پدرش تویی من این بچه رو نمیخوامممم(داد و گریه)
شوگا: خفه شو (عربده) بعد از اینکه این بچه به دنیا اومد از این عمارت گمشو بیرون(داد)
ا.ت: هه فکر کردی اگر بچه به دنیا بیاد وایمیستم تو این عمارت نفرین شده تو نمیگفتی خودم میرفتم(داد)
شوگا: سره من داد نزن دختره ی عوضی(سیلی زد به ا.ت)
ا.ت:(گریه)
شوگا: ببین به خاطر اون بچه که تو شکمت هست بهت کاری ندارم حالا ام برو گمشو تو اتاقت(داد)
ا.ت: ازت متنفرم(داد و گریه)
ا.ت ویو
رفتم تو اتاقم و گریه کردم دلم نمیخواست از مردی باردار بشم که دوستش ندارم رو تختم دراز کشیدم که خوابم برد
شوگا ویو
اعضا رفته بودن عمارت خودشون ا.ت هم که از من باردار شده بود البته خوبم هست بابام یه چند وقتی بود که میخواست من با یه دختر ازدواج کنم وارث براش بیارم بچه که به دنیا اومد میگم مادرش موقع زایمان مرده
اینطوری بابام دیگه گیر نمیده با دختر خالم ازدواج کنم چند ساعتی میشد که ا.ت رفته بود تو اتاقش حتی صداشم در نمیومد رفتم تو اتاقش که دیدم با چشمای پوف کردش گرفته خوابیده در اتاقش و بستم و به آجوما گفتم براش غذا ببره
ا.ت ویو
با صدای آجوما از خواب بلند شدم
آجوما: دخترم بیا غذا بخور گرسنه نمونی
ا.ت: گرسنم نیست آجوما
آجوما: اگه ارباب بفهمه شما هیچی نخوردین منو میکشه
ا.ت:گفتم که نمیخور.....
شوگا: خودم بهش میدم آجوما تو برو
آجوما: چشم
شوگا: بخور
ا.ت: نمیخورم
شوگا: مجبوری
ا.ت: نیستم
شوگا: اگر نخوری هم خودت میمیری هم اون بچه که تو شکمته
ا.ت: باش اَه
شوگا ویو
آروم آروم غذاشو خورد و دراز کشید رفتم بیرون از اتاقش
حوصلم سر رفته بود پس زدم بیرون از عمارت و تنها جایی که میتونستم برم پیش جین هیونگ بود
۳۰دقیقه بعد
رسیدم به عمارت جین هیونگ رفتم داخل و رو کاناپه نشستم که خودشم اومد
جین: یه سری به ما زدی شوگا
شوگا: هوفففف جین خستم از زندگی
جین: باز چی شده چه گندی زدی(خنده )
شوگا: ا.ت از من
جین: از تو چی؟؟؟
شوگا: ا.ت از من حامله شده(تند تند گفت)
جین: چی (تعجب) ا.ت حاملست و پدر بچه تویی
شوگا: خب آره
جین: حالا میخوای چه گوهی بخوری(جین عزیزم آروم باش)
شوگا: مزارم بچه به دنیا بیاد ا.ت هم ول میکنم هر جا دلش میخواد بره
جین: بچه رو چیکار میکنی
شوگا:خب بچه رو پیش خودم نگه میدارم یه چند وقتی هست بابام گیر داده که ازدواج کنم و براش وارث بیارم ا.تبچه رو به دنیا میاره و میره دنبال زندگیش منم میگم زنم موقع زایمان مرده و فقط بچم زندست
لایک:۲۰.
۸.۹k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.