-درضمن تو نمیدونی کنفرانسو با چه ته ای مینویسن بذار من یه
-درضمن تو نمیدونی کنفرانسو با چه ته ای مینویسن بذار من یه بار یه کنفرانس بدم تا یاد بگیری کنفرانس یعنی چی!
مثله این که حرفه دله بقیه رو زدم چون صدای اعتراضا بلند شد ولی من خیلی جدی داشتم به شراره که از خشم قرمز شده بود نگاه میکردم به خدا اگه دسته خودش بود تا الان به سه تیکه ی مساوی تقصیمم کرده بود!
نگام که به ارمین افتاد متوجه خندش شدم یه بیشین بینیم بابا که با کج شدنه تمومه لب و لوچه و تنگ شدنه چشام بود تحویلش دادم که ترکید!متینم که دیده بود داشت میخندید!
شراره:عزیزم تو باید گوشاتو بدی خشک شویی چون صدای من همتا نداره
-اره عزیزم تو راست میگی حتما اکادمی شرکت کن به خدا تو حیفیا!من که قبولیتو تضمین میکنم
دیگه کلاس رو هوا بود
مژگان:منم دیگه سرم داشت میترکید
مژده:منم که به فنا رفتم
ارمین:من از قبله این حوادثو پیش بینی کرده بودم امبولانس تو راهه نگران نباشید!مژده:منم که به فنا رفتم
ارمین:من از قبله این حوادثو پیش بینی کرده بودم امبولانس تو راهه نگران نباشید!
استاد با خنده ای که به زور سعی در پنهان کردنش داشت ضربه ای به میز زدو گفت:دیگه کافیه خانم سینایی از شما بعیده!خانم خزایی شما هم بفرمایید بشینید متشکرم.
شراره با کلافگی رو به استاد د گفت:ولی خوتون گفتید الان استاد منم و میتونم از بچه ها هر چی میخوام سوال کنم و اونام موظف هستن جواب بدن!
استاد کلافه پوفی کرد و گفت:مگه وضعو نمیبینید؟
مژگان رو هوا پروند:ادمای عقده ای زیادن شدیدددد
شراره:خوب بزارید از بچه های دیگه هم بپرسم تا ثابت شه که ایشون فقط درسو گوش ندادن!
بیشتر رو صندلی لم دادم و دست به سینه نشستم و با نیشخند منتظره سوال پرسیدنش از بچه ها شدم
شراره داشت میگشت دنباله کسی که میدونست درسش خوبه و رو صدف توقف کرد مثله این که صدف بهترینه دانشگاه بوده اما تا امروز از این به بعد من باید باشم نه واسه رقابت واسه رسیدن به هدفم
شراره صدفو از جاش بلند کردو صداشو صاف کردو با اعتماد به نفس سوالی پرسید صدفم که نمیخواست من ضایعشم نمیخواست جواب بده مشخص بود که مژده برای جلوگیری از هر گونه ضایع شدنه صدف گفت:قربونه صدای نازکت هانی!لایک ❤ و کامنت💬 فراموش نشه
مثله این که حرفه دله بقیه رو زدم چون صدای اعتراضا بلند شد ولی من خیلی جدی داشتم به شراره که از خشم قرمز شده بود نگاه میکردم به خدا اگه دسته خودش بود تا الان به سه تیکه ی مساوی تقصیمم کرده بود!
نگام که به ارمین افتاد متوجه خندش شدم یه بیشین بینیم بابا که با کج شدنه تمومه لب و لوچه و تنگ شدنه چشام بود تحویلش دادم که ترکید!متینم که دیده بود داشت میخندید!
شراره:عزیزم تو باید گوشاتو بدی خشک شویی چون صدای من همتا نداره
-اره عزیزم تو راست میگی حتما اکادمی شرکت کن به خدا تو حیفیا!من که قبولیتو تضمین میکنم
دیگه کلاس رو هوا بود
مژگان:منم دیگه سرم داشت میترکید
مژده:منم که به فنا رفتم
ارمین:من از قبله این حوادثو پیش بینی کرده بودم امبولانس تو راهه نگران نباشید!مژده:منم که به فنا رفتم
ارمین:من از قبله این حوادثو پیش بینی کرده بودم امبولانس تو راهه نگران نباشید!
استاد با خنده ای که به زور سعی در پنهان کردنش داشت ضربه ای به میز زدو گفت:دیگه کافیه خانم سینایی از شما بعیده!خانم خزایی شما هم بفرمایید بشینید متشکرم.
شراره با کلافگی رو به استاد د گفت:ولی خوتون گفتید الان استاد منم و میتونم از بچه ها هر چی میخوام سوال کنم و اونام موظف هستن جواب بدن!
استاد کلافه پوفی کرد و گفت:مگه وضعو نمیبینید؟
مژگان رو هوا پروند:ادمای عقده ای زیادن شدیدددد
شراره:خوب بزارید از بچه های دیگه هم بپرسم تا ثابت شه که ایشون فقط درسو گوش ندادن!
بیشتر رو صندلی لم دادم و دست به سینه نشستم و با نیشخند منتظره سوال پرسیدنش از بچه ها شدم
شراره داشت میگشت دنباله کسی که میدونست درسش خوبه و رو صدف توقف کرد مثله این که صدف بهترینه دانشگاه بوده اما تا امروز از این به بعد من باید باشم نه واسه رقابت واسه رسیدن به هدفم
شراره صدفو از جاش بلند کردو صداشو صاف کردو با اعتماد به نفس سوالی پرسید صدفم که نمیخواست من ضایعشم نمیخواست جواب بده مشخص بود که مژده برای جلوگیری از هر گونه ضایع شدنه صدف گفت:قربونه صدای نازکت هانی!لایک ❤ و کامنت💬 فراموش نشه
۷.۳k
۲۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.