ازدواج از پیش تعیین شده( پارت۱۲)
ازدواج از پیش تعیین شده( پارت۱۲)
صبح از خواب بیدار شدم این دفعه هم کوک نبود یه ابی به دست و صورتم زدم مسواک زدم و رفتم طبقه پایین جالب بود معمولا اینجا پر از ندیمه هه بود که هر کدوم مشغول یه کاری بودن رفتم داخل آشپز خانه با دیدن کوک تعجب کردم
& صبح بخیر بالاخره بیدار شدی
* تو مگه نباید سر کار باشی
& نه امروز هیچ کاری ندارم
* راستی ندیمه ها کجان
& اونا فرستادم واسه امروز برن استراحت امروز خودم همه کار میکنم
* براچی یهویی فرستادیشون
& میخواستم امروز تنها باشیم
همینجوری که مشغول صحبت کردن باهاش بودم یهو یه دستمال سفید از پشت امد روی دماغم و من بیهوش شدم
نمیدونم چقدر گذشته بود و چقدر بیهوش بودم فقط وقتی بهوش امدم توی یه جای تاریک بودم که هیچ جا دیده نمیشد مثل اینکه دستام بسته بودن تکون میخوردم اما هیچ فایده ای نداشت انکار هم دستام هم پاهام هم دهنم بسته شده بودن از پشت متوجه صدایی شدم
&به به بیبی گرل بالاخره بهوش امدی
تعجب کردم آخهرا کوک منو بسته
& چراغ ها رو روشن کنید
وقتی چراغ ها روشن شدن تونستم به وضوح همه جارو ببینم جونگ کوک روبه روی من روی یک مبل نشسته بود و نامجون ، جین ، یونگی ،هوسوک،جیمین،تهیونگ هم کنارش نشسته بودن
& بیبی سعی نکن دستاتو باز کنی چون نمیتونی خیلی محکم بسته شدی به صندلی حالا شاید برات سوال پیش بیاد که چرا تو فکر کردی من همینجوری از اتفاقات دیشب میگذرم دیشب دوربین های اون کلاب رو چک کردم و برخلاف چیزایی که تو گفتی تو مست کردی و باپسرا لاس زدی
میخواستم حرف بزنم کوک دهنمو باز کرد
* باور کن اشتباه میکنی من واقعیت رو گفتم
& شاید چون مست بودی یادت نمیاد
نزاشت بیشتر حرف بزنم و دوباره دهنمو بست
& برای شکنجه آماده باش بیبی گرل
دوتا سیم دور دستام پیچید و با دستگاهی که دستش بود امد و دوباره روبه روی من نشست
........
صبح از خواب بیدار شدم این دفعه هم کوک نبود یه ابی به دست و صورتم زدم مسواک زدم و رفتم طبقه پایین جالب بود معمولا اینجا پر از ندیمه هه بود که هر کدوم مشغول یه کاری بودن رفتم داخل آشپز خانه با دیدن کوک تعجب کردم
& صبح بخیر بالاخره بیدار شدی
* تو مگه نباید سر کار باشی
& نه امروز هیچ کاری ندارم
* راستی ندیمه ها کجان
& اونا فرستادم واسه امروز برن استراحت امروز خودم همه کار میکنم
* براچی یهویی فرستادیشون
& میخواستم امروز تنها باشیم
همینجوری که مشغول صحبت کردن باهاش بودم یهو یه دستمال سفید از پشت امد روی دماغم و من بیهوش شدم
نمیدونم چقدر گذشته بود و چقدر بیهوش بودم فقط وقتی بهوش امدم توی یه جای تاریک بودم که هیچ جا دیده نمیشد مثل اینکه دستام بسته بودن تکون میخوردم اما هیچ فایده ای نداشت انکار هم دستام هم پاهام هم دهنم بسته شده بودن از پشت متوجه صدایی شدم
&به به بیبی گرل بالاخره بهوش امدی
تعجب کردم آخهرا کوک منو بسته
& چراغ ها رو روشن کنید
وقتی چراغ ها روشن شدن تونستم به وضوح همه جارو ببینم جونگ کوک روبه روی من روی یک مبل نشسته بود و نامجون ، جین ، یونگی ،هوسوک،جیمین،تهیونگ هم کنارش نشسته بودن
& بیبی سعی نکن دستاتو باز کنی چون نمیتونی خیلی محکم بسته شدی به صندلی حالا شاید برات سوال پیش بیاد که چرا تو فکر کردی من همینجوری از اتفاقات دیشب میگذرم دیشب دوربین های اون کلاب رو چک کردم و برخلاف چیزایی که تو گفتی تو مست کردی و باپسرا لاس زدی
میخواستم حرف بزنم کوک دهنمو باز کرد
* باور کن اشتباه میکنی من واقعیت رو گفتم
& شاید چون مست بودی یادت نمیاد
نزاشت بیشتر حرف بزنم و دوباره دهنمو بست
& برای شکنجه آماده باش بیبی گرل
دوتا سیم دور دستام پیچید و با دستگاهی که دستش بود امد و دوباره روبه روی من نشست
........
۵۱.۵k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.