Maah Banafsham
#Maah_Banafsham
#part113
_اوکی برو بیرون میخام لباس عوض کنم
فهمیدم ناراحت شدن ولی تنهاش گذاشتم
رفتم پایین که همون لحظه نیکا زنگ زد
+جان
-دیا
+جانم
-درو بزن بیایم تو
+باش عزیزم
ریموتو زدم که نیکا ماشینو اورد کنار ماشینم پارک کرد
اومدن داخل که شروع کردیم به احوال پرسی اینقدر دلم براشون تنگ شده بود تا چند دقیقه تو بغل هم بودیم و بهشون گفتم بیان داخل
+دخترا قهوه یا چای؟
دخترا:چای
-تازه قهوه خوردیم
+بدون مننن؟
÷اتفاقا زنگ زدی به نیکا گفتم برات یه ایس موکا بخره
+وای راس میگیییی خیلی وقته نخوردم
-نوش جونت
داشتم میرفتم سمت اشپزخونه که ارسلان اومد پایین نگاه سرد و مغروری انداخت بهم
راستش ناراحت شدم ولی به روی خودم نیووردم
و یجوری رفتار کردم انگار برام مهم نیست
فکر میکردم ارسلان رفت ولی نه
رفت تو اتاق کارش
چای ساز رو روشن کردم و رفتم پیش دخترا
همون لحظه ارسلان اومد
_خوش اومدین دخترا
دخترا:اع سلام استاد
_سلام،ارسلانم
-خوبین؟؟پاتون بهتر شد؟؟
_خبرا زود میرسه،اره بابا خوبم
÷خداروشکر
_بشینید راحت باشید من دارم میرم شرکت،نیکا
-جانم
_یه لحظه میای
#ارسلان:
راه افتادم که نیکام اومد باهام
-جان چیشده؟
_با دیانا دعوامون شد نخواستم جلو خودش اینو بگم،من خیلی کار دارم معلوم نیست کی برسم
شما میتونین اینجا بمونین؟؟
-اره برو خیالت راحت
#part113
_اوکی برو بیرون میخام لباس عوض کنم
فهمیدم ناراحت شدن ولی تنهاش گذاشتم
رفتم پایین که همون لحظه نیکا زنگ زد
+جان
-دیا
+جانم
-درو بزن بیایم تو
+باش عزیزم
ریموتو زدم که نیکا ماشینو اورد کنار ماشینم پارک کرد
اومدن داخل که شروع کردیم به احوال پرسی اینقدر دلم براشون تنگ شده بود تا چند دقیقه تو بغل هم بودیم و بهشون گفتم بیان داخل
+دخترا قهوه یا چای؟
دخترا:چای
-تازه قهوه خوردیم
+بدون مننن؟
÷اتفاقا زنگ زدی به نیکا گفتم برات یه ایس موکا بخره
+وای راس میگیییی خیلی وقته نخوردم
-نوش جونت
داشتم میرفتم سمت اشپزخونه که ارسلان اومد پایین نگاه سرد و مغروری انداخت بهم
راستش ناراحت شدم ولی به روی خودم نیووردم
و یجوری رفتار کردم انگار برام مهم نیست
فکر میکردم ارسلان رفت ولی نه
رفت تو اتاق کارش
چای ساز رو روشن کردم و رفتم پیش دخترا
همون لحظه ارسلان اومد
_خوش اومدین دخترا
دخترا:اع سلام استاد
_سلام،ارسلانم
-خوبین؟؟پاتون بهتر شد؟؟
_خبرا زود میرسه،اره بابا خوبم
÷خداروشکر
_بشینید راحت باشید من دارم میرم شرکت،نیکا
-جانم
_یه لحظه میای
#ارسلان:
راه افتادم که نیکام اومد باهام
-جان چیشده؟
_با دیانا دعوامون شد نخواستم جلو خودش اینو بگم،من خیلی کار دارم معلوم نیست کی برسم
شما میتونین اینجا بمونین؟؟
-اره برو خیالت راحت
۵.۸k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.