*شیلان*
*شیلان*
شیلان:
ناراحت وچشم به راه هیرسا نشسته بودم ساعت سه شب بود دیگه اشکم دراومدچرا نمی تونستم آزارش ندم هر باربا خودم عهد می کردم این بازی رو تموم کنم رازی بشم با هیرسا عقد کنم ولی باز پشیمون می شدم حالا هم با وجود ادیال نمی دونستم چیکار کنم اگه هیرسا می فهمید می خوام باهاش چیکار کنم از خونه اش بیرونم می کرد کاش به ادیال نمی گفتم وقتی می خواستم برگردم ایران فقط بخاطر هیرسا اومدم که قلب مهربونشو بشکنم وبرگردم ولی دیدم دل خودمم گیره ونمی تونم به خانواده عموخیانت کنم دوسشون داشتم وعمرا برنمی گشتم روسیه ادیال اگه به هیرسا می گفت اونم به عمو اینا می گفت چی می شد مطمئنم منو از زندگیشون حذف می کردن جواب اون همه خوبی رو می خواستم با بدی بدم ولی من الان هیرسا رو دوست داشتم وهیچ وقت از خانواده ای عمو جدا نمی شدم
با صدای در سرمو از بین دستام آوردم بالا در رو بست وبهش تکیه داد
- هیرساخوبی
نگاهی بهم انداخت ورفت تو آشپزخونه از یخچال چندتا قرص در اورد وخورد
- هیرسا چیزی شده حالت بده ؟
جوابمو نمی داد
- هیرسا
بلند شدم رفتم کنارش بازوشو گرفتم برگشت نگام کرد وگفت : بیا
همراهش تا اتاقش رفتم از کمدش یه کاغذی دراورد وگرفت مقابلم کاغذ رو نگاه کردم همون برگه ای سیغه نامه بود
- این یعنی چی
ازم گرفت وپاره اش کرد وگفت : دیگه هیچی من نیستی آزادی
- هیرسا چیکار کردی
هیرسا: مگه تو همین آزادی رو نمی خواستی حالا هم آزادی برای خودت تصمیم بگیری من رووحرفم هستم وبرای آخرین بار می خوام با من ازدواج کنی فکر کنم این کلمه ای مناسبی باشه برای تو چون از میم مالکیت بدت میاد وحساسیت داری بهش
- هیرسا...
هیرسا: حرف هام رو زدم حالا هم برو بیرون می خوام بخوابم
- هیرساداری لج می کنی
کتشو در اورد وبه در اشاره کرد رفتم نزدیکش اخم کرد وگفت : نشنیدی چی گفتم
- چه دلیلی داشت این برگه رو پاره کنی که بگی غریبه ای که بهت نزدیک نشم
هیرسا: دقیقا شاید اینجوری متوجه رفتارات باشی وبهترم فکر کنی
بغض کردم بخدا که تو همین چند دقیقه براش غریبه شده بودم با حرص گفتم : حالا رفتی پیش دوست دخترای هفت رنگت اومدی برای من تصمیم می گیری برو همونجایی که بودی اصلا بیارشون تو خونت من که غریبه شدم برات
اخمی کرد وگفت : دوست دخترای هفت رنگموخیلی وقته خط زدم واسه یه دختر خودسر با اعتقادات مسخره واجیب حالا بهم تهمتم می زنه برو بیرون شیلان که اصلا حوصله ندارم چیزی رو برات توضیح بدم برو
شیلان:
ناراحت وچشم به راه هیرسا نشسته بودم ساعت سه شب بود دیگه اشکم دراومدچرا نمی تونستم آزارش ندم هر باربا خودم عهد می کردم این بازی رو تموم کنم رازی بشم با هیرسا عقد کنم ولی باز پشیمون می شدم حالا هم با وجود ادیال نمی دونستم چیکار کنم اگه هیرسا می فهمید می خوام باهاش چیکار کنم از خونه اش بیرونم می کرد کاش به ادیال نمی گفتم وقتی می خواستم برگردم ایران فقط بخاطر هیرسا اومدم که قلب مهربونشو بشکنم وبرگردم ولی دیدم دل خودمم گیره ونمی تونم به خانواده عموخیانت کنم دوسشون داشتم وعمرا برنمی گشتم روسیه ادیال اگه به هیرسا می گفت اونم به عمو اینا می گفت چی می شد مطمئنم منو از زندگیشون حذف می کردن جواب اون همه خوبی رو می خواستم با بدی بدم ولی من الان هیرسا رو دوست داشتم وهیچ وقت از خانواده ای عمو جدا نمی شدم
با صدای در سرمو از بین دستام آوردم بالا در رو بست وبهش تکیه داد
- هیرساخوبی
نگاهی بهم انداخت ورفت تو آشپزخونه از یخچال چندتا قرص در اورد وخورد
- هیرسا چیزی شده حالت بده ؟
جوابمو نمی داد
- هیرسا
بلند شدم رفتم کنارش بازوشو گرفتم برگشت نگام کرد وگفت : بیا
همراهش تا اتاقش رفتم از کمدش یه کاغذی دراورد وگرفت مقابلم کاغذ رو نگاه کردم همون برگه ای سیغه نامه بود
- این یعنی چی
ازم گرفت وپاره اش کرد وگفت : دیگه هیچی من نیستی آزادی
- هیرسا چیکار کردی
هیرسا: مگه تو همین آزادی رو نمی خواستی حالا هم آزادی برای خودت تصمیم بگیری من رووحرفم هستم وبرای آخرین بار می خوام با من ازدواج کنی فکر کنم این کلمه ای مناسبی باشه برای تو چون از میم مالکیت بدت میاد وحساسیت داری بهش
- هیرسا...
هیرسا: حرف هام رو زدم حالا هم برو بیرون می خوام بخوابم
- هیرساداری لج می کنی
کتشو در اورد وبه در اشاره کرد رفتم نزدیکش اخم کرد وگفت : نشنیدی چی گفتم
- چه دلیلی داشت این برگه رو پاره کنی که بگی غریبه ای که بهت نزدیک نشم
هیرسا: دقیقا شاید اینجوری متوجه رفتارات باشی وبهترم فکر کنی
بغض کردم بخدا که تو همین چند دقیقه براش غریبه شده بودم با حرص گفتم : حالا رفتی پیش دوست دخترای هفت رنگت اومدی برای من تصمیم می گیری برو همونجایی که بودی اصلا بیارشون تو خونت من که غریبه شدم برات
اخمی کرد وگفت : دوست دخترای هفت رنگموخیلی وقته خط زدم واسه یه دختر خودسر با اعتقادات مسخره واجیب حالا بهم تهمتم می زنه برو بیرون شیلان که اصلا حوصله ندارم چیزی رو برات توضیح بدم برو
۱۱.۵k
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.