*شیلان*
*شیلان*
هیرسا:
شیلان متعجب نگام کرد وگفت : چرادعصبانی میشی دایی ام اونو فرستاده ادیال پسر بدی نیست
- دیگه نمی خوام ببینمش
شیلان با اخم اومد جلو وگفت : به من دستور نده هیرسا می دونی متنفرم یکی بهم بگه چیکار کنم اونم با این لحن
خیره نگاش کردم سردرگم وکلافه بودم
- شیلان اون اومده اینجا چیکار ؟؟؟
شیلان : اون پسر دایی ام به اندازه تو حق داره بدونه کجام وچیکار می کنم
- خوب یعنی دیگه نمیاد ؟!
لبخند اومد رو لباش یکم خیالم راحت شد با شیطنت گفت : دعوتش کردم باهامون بیاد شمال
- چییییی تو چیکاررکردی
شیلان : ببین هیرسا ادیال واسه من خیلی کارا کرده حالا اومده ایران باید بهش کمک کنم یا نه
- من به این پسره حس خوبی ندارم
شیلان : اشتباه می کنی
- حس آدم ها دروغ نمیگن جنس خودمو می شناسم نگاه شیفته اش رو به روت دیدم اگه من نبودم می بوسیدت
شیلان خندید وگفت : حسودم که هستی پسر عموی مو طلایی ام
- الان شدم پسر عموت ؟!!!!
شیلان : پس چی ...دوست داری نامزاد باشیم
- نیستیم
شیلان: بهت گفتم از اینکه منو عقد نمی کنی وبرام حلقه نمی خری پشیمون میشی مسخرم می کردی الانم لازم نمی بینم ...
دستاشو گرفتم وبا اخم گفتم : چی میگی شیلان بازی ات گرفته تو مال منی
شیلان : من مال کسی نیستم بفهم چی میگی هیرسا
- چی گفتم که بهت برخورده میگم مال منی
شیلان : اره مال تو نیستم اگه بودم حداقل اینجوری ازم فرار نمی کردی همه چیز رو تو اعتقادات خودت می بینی حتما باید اسمم بره تو شناسنامه ات تا حق مالکیت داشته باشی وهر جور دوست داری رفتار کنی ولی من نمی خوام من اینجوری می پسندم اگه واقعا به من احساسی داری همینجوری قبولم کن
تو چشاش نگاه کردم وگفتم : ببین شیلان فکر نکن با این حرفات خر میشم وباهات می خوابم اعتقادات منم همینه می خوای مال هم باشیم عقد می کنیم اون چیزی که تو می پسندی واروپایی رفتار می کنی رو من نمی پسندم ندیده وسست اراده نیستم
دستاشو ول کردم وهولش دادم عقب افتاد رو مبل متعجب نگام کرد
- می خوای این پسره ادیالم ببینی میری بیرون می بینی نه خونه ای من فهمیدی
انگار ترسیده بود دیگه چیزی نگفت کتمو برداشتم وزدم بیرون احساس خفگی می کردم پیاده تو خیابون ها راه می رفتم نمی دونستم شیلان کی می خواد این بازی رو تموم کنه
هیرسا:
شیلان متعجب نگام کرد وگفت : چرادعصبانی میشی دایی ام اونو فرستاده ادیال پسر بدی نیست
- دیگه نمی خوام ببینمش
شیلان با اخم اومد جلو وگفت : به من دستور نده هیرسا می دونی متنفرم یکی بهم بگه چیکار کنم اونم با این لحن
خیره نگاش کردم سردرگم وکلافه بودم
- شیلان اون اومده اینجا چیکار ؟؟؟
شیلان : اون پسر دایی ام به اندازه تو حق داره بدونه کجام وچیکار می کنم
- خوب یعنی دیگه نمیاد ؟!
لبخند اومد رو لباش یکم خیالم راحت شد با شیطنت گفت : دعوتش کردم باهامون بیاد شمال
- چییییی تو چیکاررکردی
شیلان : ببین هیرسا ادیال واسه من خیلی کارا کرده حالا اومده ایران باید بهش کمک کنم یا نه
- من به این پسره حس خوبی ندارم
شیلان : اشتباه می کنی
- حس آدم ها دروغ نمیگن جنس خودمو می شناسم نگاه شیفته اش رو به روت دیدم اگه من نبودم می بوسیدت
شیلان خندید وگفت : حسودم که هستی پسر عموی مو طلایی ام
- الان شدم پسر عموت ؟!!!!
شیلان : پس چی ...دوست داری نامزاد باشیم
- نیستیم
شیلان: بهت گفتم از اینکه منو عقد نمی کنی وبرام حلقه نمی خری پشیمون میشی مسخرم می کردی الانم لازم نمی بینم ...
دستاشو گرفتم وبا اخم گفتم : چی میگی شیلان بازی ات گرفته تو مال منی
شیلان : من مال کسی نیستم بفهم چی میگی هیرسا
- چی گفتم که بهت برخورده میگم مال منی
شیلان : اره مال تو نیستم اگه بودم حداقل اینجوری ازم فرار نمی کردی همه چیز رو تو اعتقادات خودت می بینی حتما باید اسمم بره تو شناسنامه ات تا حق مالکیت داشته باشی وهر جور دوست داری رفتار کنی ولی من نمی خوام من اینجوری می پسندم اگه واقعا به من احساسی داری همینجوری قبولم کن
تو چشاش نگاه کردم وگفتم : ببین شیلان فکر نکن با این حرفات خر میشم وباهات می خوابم اعتقادات منم همینه می خوای مال هم باشیم عقد می کنیم اون چیزی که تو می پسندی واروپایی رفتار می کنی رو من نمی پسندم ندیده وسست اراده نیستم
دستاشو ول کردم وهولش دادم عقب افتاد رو مبل متعجب نگام کرد
- می خوای این پسره ادیالم ببینی میری بیرون می بینی نه خونه ای من فهمیدی
انگار ترسیده بود دیگه چیزی نگفت کتمو برداشتم وزدم بیرون احساس خفگی می کردم پیاده تو خیابون ها راه می رفتم نمی دونستم شیلان کی می خواد این بازی رو تموم کنه
۱۷.۱k
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.