Bad and good life
#Bad_and_good_life
part ②③
~از دست تو کیم تهیونگ(لبخند)
~یونا رفت دستشویی کارا شو کرد اومد بیرون
روتین پوستی شو انجام داد
رفت پایین صبحونه حاضر کرد خورد
نشسته بود روی مبل داشت فیلم نگاه میکرد که زنگ خونه به صدا در اومد
رفت در و باز کرد
~بفرمایین، شما؟
∈یونا تو هستی درسته؟
~بله، شما کی هستین
∈اسم من سویونع، دختر عموی تهیونگ
~یونا شکه شد نمیدوست چی بگه
∈میشه بیام داخل؟ میخوام یه چیز مهمی بهت بگم
~عاا بله بفرما
[سویونه وارد خونه شد، چهره خیلی مهربونی به خودش گرفته بود با لطفات حرف میزد]
~بفرمایین بشینن
∈ممنونم
~خب چه جیزی میخواستی بهم بگین
∈تهیونگ درباره من چیزی بهتون گفته
~عاا چیزه زیاد نگفت فقط اینکه یه دختر عمو داره
∈خیل خب باید یه چیزی خیلی مهمی بهت بگم، ولی نمیدونم چجوری بگم
~چیزی شده؟
∈راستش.... تو از شغل تهیونگ خبر داری؟
~اره خب مدیریت شرکت پدربزرگش رو داره
∈حدس میزدم پس خبر نداری
~از چی؟
∈از شغل اصلیه تهیونگ
∈مثل اینکه خیلی چیزا ازت مخفی کرده
~میشه واضح تر بگین
∈خب بهت میگم
∈تهیونگ به صورت فرمالیت داخل شرکت پدربزرگم کار میکنه کسی از شغل اصلیش خبر نداره جز من
∈تهیونگ عضو باند بزرگ... مافیاست
~چییی؟؟
∈تهیونگ یکی عضو بزرگترین باند مافیاست ک ریئس اون باند جئون جنگکوکه
∈تهیونگ خودش یه شرکت داره که هیچکی ازش خبر نداره
~چ.. چهه شرکتی؟
∈شرکت صلاح گرم و داره
~چیی؟ این امکان نداره
∈متاسفانه داره
~نه اگه اینطوری بود بهم میگفت
∈خب معلومه نمیگه چون احتمال اینکه ازش بترسی رو داره
~فقط صلاح های گرم رو قاچاق میکنه دیگه؟ ادم ک نمیکشه؟؟؟؟
∈متاسفانه باید بگم ادمم کشته
~نه نه امکان نداره تهیونگ من...
∈میدونم سخت باورش ولی حقیقته
∈من باید برم لطفا به تهیونگ نگو که من بهت اینار و گفتم مطمنم اگه بفهمه منو میکشه
∈من با خودم گفتم حقت ک بدونی
∈من دیگه میرم مراقب خودت باش، خدافظ
~خدافظ
[بعد از رفت سویون یونا شک شده بود نمیدونست چیکار کنه کاملا گیج بود تمام حرفای سویون داخل مغزش میپیچید نمیتونست باور کنه تهیونگ کیوتش یه ادم کشه]
ادامه دارد...
part ②③
~از دست تو کیم تهیونگ(لبخند)
~یونا رفت دستشویی کارا شو کرد اومد بیرون
روتین پوستی شو انجام داد
رفت پایین صبحونه حاضر کرد خورد
نشسته بود روی مبل داشت فیلم نگاه میکرد که زنگ خونه به صدا در اومد
رفت در و باز کرد
~بفرمایین، شما؟
∈یونا تو هستی درسته؟
~بله، شما کی هستین
∈اسم من سویونع، دختر عموی تهیونگ
~یونا شکه شد نمیدوست چی بگه
∈میشه بیام داخل؟ میخوام یه چیز مهمی بهت بگم
~عاا بله بفرما
[سویونه وارد خونه شد، چهره خیلی مهربونی به خودش گرفته بود با لطفات حرف میزد]
~بفرمایین بشینن
∈ممنونم
~خب چه جیزی میخواستی بهم بگین
∈تهیونگ درباره من چیزی بهتون گفته
~عاا چیزه زیاد نگفت فقط اینکه یه دختر عمو داره
∈خیل خب باید یه چیزی خیلی مهمی بهت بگم، ولی نمیدونم چجوری بگم
~چیزی شده؟
∈راستش.... تو از شغل تهیونگ خبر داری؟
~اره خب مدیریت شرکت پدربزرگش رو داره
∈حدس میزدم پس خبر نداری
~از چی؟
∈از شغل اصلیه تهیونگ
∈مثل اینکه خیلی چیزا ازت مخفی کرده
~میشه واضح تر بگین
∈خب بهت میگم
∈تهیونگ به صورت فرمالیت داخل شرکت پدربزرگم کار میکنه کسی از شغل اصلیش خبر نداره جز من
∈تهیونگ عضو باند بزرگ... مافیاست
~چییی؟؟
∈تهیونگ یکی عضو بزرگترین باند مافیاست ک ریئس اون باند جئون جنگکوکه
∈تهیونگ خودش یه شرکت داره که هیچکی ازش خبر نداره
~چ.. چهه شرکتی؟
∈شرکت صلاح گرم و داره
~چیی؟ این امکان نداره
∈متاسفانه داره
~نه اگه اینطوری بود بهم میگفت
∈خب معلومه نمیگه چون احتمال اینکه ازش بترسی رو داره
~فقط صلاح های گرم رو قاچاق میکنه دیگه؟ ادم ک نمیکشه؟؟؟؟
∈متاسفانه باید بگم ادمم کشته
~نه نه امکان نداره تهیونگ من...
∈میدونم سخت باورش ولی حقیقته
∈من باید برم لطفا به تهیونگ نگو که من بهت اینار و گفتم مطمنم اگه بفهمه منو میکشه
∈من با خودم گفتم حقت ک بدونی
∈من دیگه میرم مراقب خودت باش، خدافظ
~خدافظ
[بعد از رفت سویون یونا شک شده بود نمیدونست چیکار کنه کاملا گیج بود تمام حرفای سویون داخل مغزش میپیچید نمیتونست باور کنه تهیونگ کیوتش یه ادم کشه]
ادامه دارد...
۳.۳k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.