Bad and good life
#Bad_and_good_life
part ②②
~هاا؟ هیچی(اروم)
√ببینم، بدت اومد
~عاا نه
~د..و.. س.ش... دارم(خیلییییی اروم)
√چی؟
√چرا انقدر یواش میگی
~دوسش دارم
√(لبخند)
[تهیونگ دوباره به سمت ل//بای یونا حمله ور شد و وحش//یانه م//ک میزد]
[از اکن شب به بعد رابطه شون صمیمی تر و نزدیک تر شد، خیلی بهم نزدیک شدن همه چی خوب تا وقتی که...]
[داستان اصلی یونا از جایی شروع میشه ک متوجه میشه تهیونگ یه مافیاست و اینکه چجوری میفهمه مهم و چرا به ا. ت گفت تو دردسر افتاد]
[بنظرتون چرا تو دردسر افتاده؟ آیا رابطه ته و یونا قرارتهش خوب باشه؟]
فلش بک به 2سال بعد[روزی ک یونا قرار بفهمه]
~از زبان یونا: از خواب بیدار شدم با نبود تهیونگ مواجعه شدم از تخت بلند شدم دیدم یه کاغد روی میز ارایشمه
رفتم بازش کردم دیدم تهیونگ برام نامه نوشته
(سلام بیبی گشنگم
صبحت بخیر
ببخشید ک بهت نگفتم یه مشکلی تو شرکت پیش
اومد مجبور شدم صبح زود برم
عاا خب نمیدونم چی بگم مطمعنم از دستم ناراحت وعصبی هستی
ولی قول میدم امشب اومدم بریم بیرون
از طرف تنها مرد زندگیت تهیونگ)
[خب یه توضیح بدم گیج نشین
تهیونگ و یونا باهم رِلن ازدواج نکردن
از اون شب به بعدا یونا اومد خونه تهیونگ برای زندگی
پدربزرگ تهیونگ هم راضی شد ک با یونا باشع ولی دخترعموی تهیونگ ول کن نبود
کی میدونه شاید پدربزرگش هم راضی نبود و فقط داره نقش بازی میکنه احتمال همه چیز هست]
ادامه دارد...
part ②②
~هاا؟ هیچی(اروم)
√ببینم، بدت اومد
~عاا نه
~د..و.. س.ش... دارم(خیلییییی اروم)
√چی؟
√چرا انقدر یواش میگی
~دوسش دارم
√(لبخند)
[تهیونگ دوباره به سمت ل//بای یونا حمله ور شد و وحش//یانه م//ک میزد]
[از اکن شب به بعد رابطه شون صمیمی تر و نزدیک تر شد، خیلی بهم نزدیک شدن همه چی خوب تا وقتی که...]
[داستان اصلی یونا از جایی شروع میشه ک متوجه میشه تهیونگ یه مافیاست و اینکه چجوری میفهمه مهم و چرا به ا. ت گفت تو دردسر افتاد]
[بنظرتون چرا تو دردسر افتاده؟ آیا رابطه ته و یونا قرارتهش خوب باشه؟]
فلش بک به 2سال بعد[روزی ک یونا قرار بفهمه]
~از زبان یونا: از خواب بیدار شدم با نبود تهیونگ مواجعه شدم از تخت بلند شدم دیدم یه کاغد روی میز ارایشمه
رفتم بازش کردم دیدم تهیونگ برام نامه نوشته
(سلام بیبی گشنگم
صبحت بخیر
ببخشید ک بهت نگفتم یه مشکلی تو شرکت پیش
اومد مجبور شدم صبح زود برم
عاا خب نمیدونم چی بگم مطمعنم از دستم ناراحت وعصبی هستی
ولی قول میدم امشب اومدم بریم بیرون
از طرف تنها مرد زندگیت تهیونگ)
[خب یه توضیح بدم گیج نشین
تهیونگ و یونا باهم رِلن ازدواج نکردن
از اون شب به بعدا یونا اومد خونه تهیونگ برای زندگی
پدربزرگ تهیونگ هم راضی شد ک با یونا باشع ولی دخترعموی تهیونگ ول کن نبود
کی میدونه شاید پدربزرگش هم راضی نبود و فقط داره نقش بازی میکنه احتمال همه چیز هست]
ادامه دارد...
۳.۱k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.