بادیگارد جذاب من ...
بادیگارد جذاب من ...
پارت دوم
__
ویو ا.ت
اگر هم جواب نمیدادم نگران میشد پس جواب دادم
+بله؟!(صدای گرفته)
@ا.ت ؟!...خوبی؟؟ صدات گرفته و لرزونه ...گریه کردی ؟!...بابا اذیتت کرده ؟!
+نه جونگکوکا ...خوبم فقط یکم ...یکم حالم بده
@چرا ؟! چرا حالت بده ا.ت ؟!
+سرما خوردم ...چیزی نیست به خدا
@بابا که اذیتت نمیکنه نه؟!
الان باید میگفت آره ؟!...که فایده ای داشت ؟! ...فقط برادرش رو نگران میکرد
+نه بابا دیگه اذیتم نمیکنه
@ا.ت...مطمئنی؟؟
+خب..اذیت که میکنه ولی نه مثل قبل ...
@باشه...
+کی میای ؟!...ماه دیگه برمیگردم ...کارام اونجوری که فکر میکردم پیش نرفت وگرنه الان باید بغل خواهر گلم میبودم
+(خنده)...منتظرت میمونم جونگکوکا
@باید منتظرم بمونی ا.ت
+باشه دیگه من میرم بای
@بای بای کوچولو
+(خنده)
تلفن رو قطع کرد و یه نفس عمیق کشید ...
کم کم خوابش برد
پرش زمانی به سه روز بعد ویو ا.ت*
با صدای داد های پدرش رفت پایین ...باز کدوم یکی از قوانین رو زیر پا گذاشته بود !....
از پله ها تند تند پایین رفت
+چی میگی؟؟
#درست صحبت کن دختر
+هوفف...چشم پدر ...کارم داشتید ؟!
#ایشون همون بادیگاردی هست که گفتم ...خطایی ازت سر بزنه گفتم این بادیگارد بهم بگه ...ولی به حالت یکی از قوانین رو زیر پا بزاری و من از ایشون بشنوم
+چشم ...تا الانم همین بود (آروم و زیر لب)
#خوبه ...خودت رو معرفی کن
+من جئون ا.ت هستم (احترام گذاشت )
_(لبخند) منم پارک جیمین هستم میتونید جیمین صدام کنید
+آها
رفت بالا تو اتاق به دو دقیقه نرسید که در باز شد و یکی اومد داخل
+بله؟!
_اقای جئون گفتند که بیام پیشتون تا خطایی انجام ندید
+آیشش ...خدا لعنتش کنه
_ببخشید که سوال میکنم اما...با ،با پدرتون مشکل دارید ؟؟
+مشکل؟!....از هم متنفریم ...اون فکر کرده چون معروفه الان چه کسی هست هر کاری کنم میگه آبروم رو میبری ...اصلا دختر نمیخواست که ...دیر فهمیدند مامانم حامله هست و مجبور شدند من رو به دنیا بیاورند ...البته ، البته مامانم من رو خیلی دوست داشت اون از اول هم دختر دوست داشت ولی خب....مامانم مرد تا قبل از اون من اصلا همچین وضعی نداشتم
_متاسفم ولی...ما میتونیم دوست های همدیگه بشیم ...قسم میخورم نزارم کسی دست بهت بزنه
+(خنده)...
_چیشده؟!
+داداشم هم دقیقا همین جمله آخر تو رو بهم گفت
_خب پس یعنی اوکیه دیگه ؟!
+نه
_چرا؟!
+من به تنها کسی که تو زندگیم اعتماد کردم داداشم بود و هست ...دیگه نمیخوام به کسی اعتماد کنم که یه روزی قراره بره و حتی یادش میاد من کی هستم
_....
نظر یادت نره رفیق !!
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN
پارت دوم
__
ویو ا.ت
اگر هم جواب نمیدادم نگران میشد پس جواب دادم
+بله؟!(صدای گرفته)
@ا.ت ؟!...خوبی؟؟ صدات گرفته و لرزونه ...گریه کردی ؟!...بابا اذیتت کرده ؟!
+نه جونگکوکا ...خوبم فقط یکم ...یکم حالم بده
@چرا ؟! چرا حالت بده ا.ت ؟!
+سرما خوردم ...چیزی نیست به خدا
@بابا که اذیتت نمیکنه نه؟!
الان باید میگفت آره ؟!...که فایده ای داشت ؟! ...فقط برادرش رو نگران میکرد
+نه بابا دیگه اذیتم نمیکنه
@ا.ت...مطمئنی؟؟
+خب..اذیت که میکنه ولی نه مثل قبل ...
@باشه...
+کی میای ؟!...ماه دیگه برمیگردم ...کارام اونجوری که فکر میکردم پیش نرفت وگرنه الان باید بغل خواهر گلم میبودم
+(خنده)...منتظرت میمونم جونگکوکا
@باید منتظرم بمونی ا.ت
+باشه دیگه من میرم بای
@بای بای کوچولو
+(خنده)
تلفن رو قطع کرد و یه نفس عمیق کشید ...
کم کم خوابش برد
پرش زمانی به سه روز بعد ویو ا.ت*
با صدای داد های پدرش رفت پایین ...باز کدوم یکی از قوانین رو زیر پا گذاشته بود !....
از پله ها تند تند پایین رفت
+چی میگی؟؟
#درست صحبت کن دختر
+هوفف...چشم پدر ...کارم داشتید ؟!
#ایشون همون بادیگاردی هست که گفتم ...خطایی ازت سر بزنه گفتم این بادیگارد بهم بگه ...ولی به حالت یکی از قوانین رو زیر پا بزاری و من از ایشون بشنوم
+چشم ...تا الانم همین بود (آروم و زیر لب)
#خوبه ...خودت رو معرفی کن
+من جئون ا.ت هستم (احترام گذاشت )
_(لبخند) منم پارک جیمین هستم میتونید جیمین صدام کنید
+آها
رفت بالا تو اتاق به دو دقیقه نرسید که در باز شد و یکی اومد داخل
+بله؟!
_اقای جئون گفتند که بیام پیشتون تا خطایی انجام ندید
+آیشش ...خدا لعنتش کنه
_ببخشید که سوال میکنم اما...با ،با پدرتون مشکل دارید ؟؟
+مشکل؟!....از هم متنفریم ...اون فکر کرده چون معروفه الان چه کسی هست هر کاری کنم میگه آبروم رو میبری ...اصلا دختر نمیخواست که ...دیر فهمیدند مامانم حامله هست و مجبور شدند من رو به دنیا بیاورند ...البته ، البته مامانم من رو خیلی دوست داشت اون از اول هم دختر دوست داشت ولی خب....مامانم مرد تا قبل از اون من اصلا همچین وضعی نداشتم
_متاسفم ولی...ما میتونیم دوست های همدیگه بشیم ...قسم میخورم نزارم کسی دست بهت بزنه
+(خنده)...
_چیشده؟!
+داداشم هم دقیقا همین جمله آخر تو رو بهم گفت
_خب پس یعنی اوکیه دیگه ؟!
+نه
_چرا؟!
+من به تنها کسی که تو زندگیم اعتماد کردم داداشم بود و هست ...دیگه نمیخوام به کسی اعتماد کنم که یه روزی قراره بره و حتی یادش میاد من کی هستم
_....
نظر یادت نره رفیق !!
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN
۴.۱k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.