وقتی برادر دوستت بود ...
وقتی برادر دوستت بود ...
پارت سیزدهم
__
ویو ا.ت
بعد از اون اتفاق رفتیم خونه هامون تو خونه نشسته بودم و به کوک زنگ میزدم ولی جواب نمیداد خدایا...این چرا این جوری شد یه دفعه ؟!...چرا از وقتی فهمید با تهیونگ قرار میزارم آنقدر عصبانی شد ؟!
دوباره بهش زنگ زدم ولی...
ویو جونگکوک
گوشیم چند بار زنگ خورد و My Hope (ا.ت) نمایان شد
ولی جواب ندادم میدونستم الان اگه جواب بدم میخواد کلی سوال بپرسه ...که همون موقع یه پیام برام ارسال شد ...
از طرف ا.ت بود پیام رو باز کردم
+هی جونگکوکا میدونم که دیدی بهت زنگ میزنم و خواب نمیدی ...خواستم بهت بگم که بابت اتفاق های امروز متاسفم ...همش تقصیر من بود که همچین حرفی اول که رفتیم زدم اصلا نباید پیشنهاد بازی میدادم ...حالا از این بگذریم ...تو تهیونگ با هم برادرین ...کوک ...خواهش میکنم برو و با تهیونگ آشتی کن...میدونم حتی دیگه دلت نمی خواد من رو ببینی اما...بوسه امروز من و تهیونگ اصلا من نمیخواستم اون کار رو بکنم تهیونگ یکدفعه ...ولش کن چرا دارم میگم برات وقتی میدونم اهمیت نمیدی ...خواهش میکنم با تهیونگ آشتی کن ....
بعد از تمام شدن ویسش نگاهی به پروفایل پیویش کردم عکس تنهای خودش بود که با سایه من انداخته بود ....هیی کاش برای من بودی ا.ت ...
ویو ا.ت
دیدم که پیامم رو سین زد اما چند دقیقه بعد آفلاین شد خدایا از دست این بچه تخس....
روی تخت دراز کشیدم ...فکرم همش به امروز بود اون نگاه کوک به من و تهیونگ دل یه آدم سرد و بی. روح رو هم آب میکرد ...
کم کم خوابم برد
پرش زمانی به چند روز بعد
تو این چند روز اصلا خبری از کوک نبود ...به گفته پسرا اصلا خونه هم نبود و وسایلش رو هم جمع کرده بود برده بود ...جواب تلفن هیچکس رو نمیداد ...با تهیونگ هم که هنوز هیچی به هیچی ....
تو افکار خودم بودم که ...گوشیم زنگ خورد اسم کوک نمایان شد
تعجب کردم و سریع جواب دادم
+الو کوک !...خوبی !...این همه مدت کجا بودی ؟! ها ؟!
_ساعت پنج و نیم پارک Moon می بینمت ...خداحافظ
+کوک ...کوک ...الو ...الوو
آیشش لعنت بهت...
نگاهی به ساعت کردم چهار و نیم بود یه دوش گرفتم و لباس پوشیدم و یه آرایش ملایم کردم ساعت پنج و ربع شد ...با تاکسی سمت پارکی که گفته بود رفتم ...دو هفته ای میشد که کوک رو ندیده بودیم بعد از ده دقیقه رسیدم سمت جایی که گفته بود رفتم ...که جونگکوک رو دیدم که لباس مشکی تنش بود ...ایست کردم ...ا،اون جونگکوک اون کسی نبود که دو هفته پیش دیده بودمش خیلی تغییر کرده بود ...مو هایی که همیشه بهش میرسید الان آشفته بود و بهم ریخته بود سمتش حرکت کردم و کنارش نشستم ...
+جونگکوک؟!
با صدام برگشت سمتم چ،چهرش خیلی شکسته شده بود اصلا عین یه مرد پنجاه ساله بود ...
+کوک خوبی ؟!
_اوهوم ...
ادامه کامنت
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JUNGKOOK#fake
پارت سیزدهم
__
ویو ا.ت
بعد از اون اتفاق رفتیم خونه هامون تو خونه نشسته بودم و به کوک زنگ میزدم ولی جواب نمیداد خدایا...این چرا این جوری شد یه دفعه ؟!...چرا از وقتی فهمید با تهیونگ قرار میزارم آنقدر عصبانی شد ؟!
دوباره بهش زنگ زدم ولی...
ویو جونگکوک
گوشیم چند بار زنگ خورد و My Hope (ا.ت) نمایان شد
ولی جواب ندادم میدونستم الان اگه جواب بدم میخواد کلی سوال بپرسه ...که همون موقع یه پیام برام ارسال شد ...
از طرف ا.ت بود پیام رو باز کردم
+هی جونگکوکا میدونم که دیدی بهت زنگ میزنم و خواب نمیدی ...خواستم بهت بگم که بابت اتفاق های امروز متاسفم ...همش تقصیر من بود که همچین حرفی اول که رفتیم زدم اصلا نباید پیشنهاد بازی میدادم ...حالا از این بگذریم ...تو تهیونگ با هم برادرین ...کوک ...خواهش میکنم برو و با تهیونگ آشتی کن...میدونم حتی دیگه دلت نمی خواد من رو ببینی اما...بوسه امروز من و تهیونگ اصلا من نمیخواستم اون کار رو بکنم تهیونگ یکدفعه ...ولش کن چرا دارم میگم برات وقتی میدونم اهمیت نمیدی ...خواهش میکنم با تهیونگ آشتی کن ....
بعد از تمام شدن ویسش نگاهی به پروفایل پیویش کردم عکس تنهای خودش بود که با سایه من انداخته بود ....هیی کاش برای من بودی ا.ت ...
ویو ا.ت
دیدم که پیامم رو سین زد اما چند دقیقه بعد آفلاین شد خدایا از دست این بچه تخس....
روی تخت دراز کشیدم ...فکرم همش به امروز بود اون نگاه کوک به من و تهیونگ دل یه آدم سرد و بی. روح رو هم آب میکرد ...
کم کم خوابم برد
پرش زمانی به چند روز بعد
تو این چند روز اصلا خبری از کوک نبود ...به گفته پسرا اصلا خونه هم نبود و وسایلش رو هم جمع کرده بود برده بود ...جواب تلفن هیچکس رو نمیداد ...با تهیونگ هم که هنوز هیچی به هیچی ....
تو افکار خودم بودم که ...گوشیم زنگ خورد اسم کوک نمایان شد
تعجب کردم و سریع جواب دادم
+الو کوک !...خوبی !...این همه مدت کجا بودی ؟! ها ؟!
_ساعت پنج و نیم پارک Moon می بینمت ...خداحافظ
+کوک ...کوک ...الو ...الوو
آیشش لعنت بهت...
نگاهی به ساعت کردم چهار و نیم بود یه دوش گرفتم و لباس پوشیدم و یه آرایش ملایم کردم ساعت پنج و ربع شد ...با تاکسی سمت پارکی که گفته بود رفتم ...دو هفته ای میشد که کوک رو ندیده بودیم بعد از ده دقیقه رسیدم سمت جایی که گفته بود رفتم ...که جونگکوک رو دیدم که لباس مشکی تنش بود ...ایست کردم ...ا،اون جونگکوک اون کسی نبود که دو هفته پیش دیده بودمش خیلی تغییر کرده بود ...مو هایی که همیشه بهش میرسید الان آشفته بود و بهم ریخته بود سمتش حرکت کردم و کنارش نشستم ...
+جونگکوک؟!
با صدام برگشت سمتم چ،چهرش خیلی شکسته شده بود اصلا عین یه مرد پنجاه ساله بود ...
+کوک خوبی ؟!
_اوهوم ...
ادامه کامنت
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JUNGKOOK#fake
۶.۶k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.