سرکش11
#پارت_یازدهم
_جانگکوک
آبنباتشو که داد دستم نگاه کردم.. مثل خودش بوی لیمو میداد.. اینو چیکارش کنم الان اه! ناچار کردمش دهنم..
_جیمین
واو پسر اینجارووووو.. واووووووو تو خابمم نمیدیدم که یه همچین جایی زندگی کنم!
رفتم رو تخت و دراز کشیدم.. یه نفس عمیق کشیدم و چشمامو بستم..
_تهیونگ
نصفه شب بود عمارتو سکوت گرفته بود.. بهتر اینه که از این بلا نجاتش بدم..یه چاقو برداشتم و آروم در اتاقمو باز کردم ورفتم سمت اتاق جیمین..
در اتاقشو باز کردم که دیدم با همون لباسا روی تخت خوابیده.. نزدیکش شدم و اروم تکونش دادم..
بیدار شو..
_جیمین
هوم ولم کنن(با حالت خواب آلودگی)
_تهیونگ
اگه بیدار نشی ممکنه بمیری زودتر بیدار شو!
_جیمین
اه ولم کنننن
_تهیونگ
صداش خیلی بلند بود دستمو جلوی دهنش گزاشتم که صداش درنیاد.. دهنتو ببند!
_جیمین
رو دستش زدم که بفهمه حرفی نمیزنم.. دستشو که از رو دهنم برداشت نفس نفس زدم.. چیه؟ چیکار داری؟
_تهیونگ
باید خودتو راحت کنی!
_جیمین
چ.. چی منظورت چیه؟
_تهیونگ
چاقومو سمتش گرفتم..
_تهیونگ
خودتو بکش اگه نکشی اونا میکشنت!
_جیمین
بالشو سمتش پرت کردم.. مگه دیوونه شدی! اونو بگیر اونور!
_تهیونگ
من نمیتونم از اینجا بفرستمت بیرون پس بهتره بمیری! اگه بری زیر دست اونا کل زندگیتو درد میکشی..
_جیمین
من.. من نمیخام بمیرم کمکککککک!!!(با فریاد)
_تهیونگ
روش خیمه زدم و دستمو جلوی دهنش گزاشتم.. من تاحالا کسیو نکشتم جیمین.. بعد از کشتن تو خودمم میکشم فقط یکم درد داره قول میدم بعدا ازم تشکر کنی!
_جیمین
با دیدنچاقوش چشمام درشت شد که یهو در باز شد..
_جانگکوک
اینجا چه خبره! اومدم پشت تهیونگ و محکم گرفتمش و از روی جیمین بلندش کردم.. به زور چاقورو از دستش گرفتم و پرتش کردم گوشه اتاق.. دستاش میلرزید و چشماش پره اشک بود.. چیشده تهیونگ چیکار داری میکنی!
_تهیونگ
خواستم برم سمت چاقوم که جانگکوک محکمتر از بازوهام گرفت و بهم خیره شد
_جانگکوک
بگو ببینم چه مرگته!
_تهیونگ
خاهش میکنم خودت اونو بکش ولی نفرستش پیش جونگ خواهش میکنم نزار بره اونجا(با گریه و بریده بریده)
_جانگکوک
بگو ببینم دوروز که اونجا بودی چی دیدی که اینجوری شدی!
_تهیونگ
خواهش میکنم.. اون.. اون جیمینو میکشه.. تیکه تیکش میکنه.. خاهش میکنم..
_جانگکوک
به تخت نگاه کردم.. جیمین زانوهاشو بغل کرده بود و میلرزید..
_جیمین
من میخام برم خونمون..لطفا بزار برم(با بغض)
_جانگکوک
بین شما دوتا کدومتونو باید بدم به اون تا باند نجات پیدا کنه.. تهیونگ.. اون قرار نیست جایی بره لطفا اروم باش و برو استراحت کن..
_تهیونگ
لطفا نزار بره..
_جیمین
خواهش میکنم من میخام زنده بمونم..
_جانگکوک
بهتره برید استراحت کنید هیچ کدومتون هیچ جا نمیرید! از اتاق رفتم بیرون و در و بستم..
_جیمین
خدایا.. این چه گرفتاری بود اگه منو بفرستن پیش اون یارو احتمالا میمیرم..
_جانگکوک
تو اتاقم داشتم با فندکم وَر میرفتم.. من چرا باید برای اون دوتا دلسوزی کنم؟ حالا تهیونگ یه چیزی ولی جیمین.. روی زمین دراز کشیدم و چشمامو بستم..
(صبح فردا)
_جیمین
لوازممو برداشتم و خواستم از عمارت برم بیرون که بادیگاردش جلومو گرفت..
_بادیگارد
کجا بچه؟
_جیمین
میخام برم سر کارم! برو کنار..(با استرس)
_جانگکوک
همونجوری که از پله ها پایین میومدم گفتم حق نداری جایی بری!
_جیمین
سرمو سمتش چرخوندم با دیدن بدن و تتوهاش دست و پامو بیشتر گم کردم.. همینجوری بهش خیره بودم.. چیزه.. صدامو صاف کردم من میخام برم سرکارم!
_جانگکوک
آبنباتشو که داد دستم نگاه کردم.. مثل خودش بوی لیمو میداد.. اینو چیکارش کنم الان اه! ناچار کردمش دهنم..
_جیمین
واو پسر اینجارووووو.. واووووووو تو خابمم نمیدیدم که یه همچین جایی زندگی کنم!
رفتم رو تخت و دراز کشیدم.. یه نفس عمیق کشیدم و چشمامو بستم..
_تهیونگ
نصفه شب بود عمارتو سکوت گرفته بود.. بهتر اینه که از این بلا نجاتش بدم..یه چاقو برداشتم و آروم در اتاقمو باز کردم ورفتم سمت اتاق جیمین..
در اتاقشو باز کردم که دیدم با همون لباسا روی تخت خوابیده.. نزدیکش شدم و اروم تکونش دادم..
بیدار شو..
_جیمین
هوم ولم کنن(با حالت خواب آلودگی)
_تهیونگ
اگه بیدار نشی ممکنه بمیری زودتر بیدار شو!
_جیمین
اه ولم کنننن
_تهیونگ
صداش خیلی بلند بود دستمو جلوی دهنش گزاشتم که صداش درنیاد.. دهنتو ببند!
_جیمین
رو دستش زدم که بفهمه حرفی نمیزنم.. دستشو که از رو دهنم برداشت نفس نفس زدم.. چیه؟ چیکار داری؟
_تهیونگ
باید خودتو راحت کنی!
_جیمین
چ.. چی منظورت چیه؟
_تهیونگ
چاقومو سمتش گرفتم..
_تهیونگ
خودتو بکش اگه نکشی اونا میکشنت!
_جیمین
بالشو سمتش پرت کردم.. مگه دیوونه شدی! اونو بگیر اونور!
_تهیونگ
من نمیتونم از اینجا بفرستمت بیرون پس بهتره بمیری! اگه بری زیر دست اونا کل زندگیتو درد میکشی..
_جیمین
من.. من نمیخام بمیرم کمکککککک!!!(با فریاد)
_تهیونگ
روش خیمه زدم و دستمو جلوی دهنش گزاشتم.. من تاحالا کسیو نکشتم جیمین.. بعد از کشتن تو خودمم میکشم فقط یکم درد داره قول میدم بعدا ازم تشکر کنی!
_جیمین
با دیدنچاقوش چشمام درشت شد که یهو در باز شد..
_جانگکوک
اینجا چه خبره! اومدم پشت تهیونگ و محکم گرفتمش و از روی جیمین بلندش کردم.. به زور چاقورو از دستش گرفتم و پرتش کردم گوشه اتاق.. دستاش میلرزید و چشماش پره اشک بود.. چیشده تهیونگ چیکار داری میکنی!
_تهیونگ
خواستم برم سمت چاقوم که جانگکوک محکمتر از بازوهام گرفت و بهم خیره شد
_جانگکوک
بگو ببینم چه مرگته!
_تهیونگ
خاهش میکنم خودت اونو بکش ولی نفرستش پیش جونگ خواهش میکنم نزار بره اونجا(با گریه و بریده بریده)
_جانگکوک
بگو ببینم دوروز که اونجا بودی چی دیدی که اینجوری شدی!
_تهیونگ
خواهش میکنم.. اون.. اون جیمینو میکشه.. تیکه تیکش میکنه.. خاهش میکنم..
_جانگکوک
به تخت نگاه کردم.. جیمین زانوهاشو بغل کرده بود و میلرزید..
_جیمین
من میخام برم خونمون..لطفا بزار برم(با بغض)
_جانگکوک
بین شما دوتا کدومتونو باید بدم به اون تا باند نجات پیدا کنه.. تهیونگ.. اون قرار نیست جایی بره لطفا اروم باش و برو استراحت کن..
_تهیونگ
لطفا نزار بره..
_جیمین
خواهش میکنم من میخام زنده بمونم..
_جانگکوک
بهتره برید استراحت کنید هیچ کدومتون هیچ جا نمیرید! از اتاق رفتم بیرون و در و بستم..
_جیمین
خدایا.. این چه گرفتاری بود اگه منو بفرستن پیش اون یارو احتمالا میمیرم..
_جانگکوک
تو اتاقم داشتم با فندکم وَر میرفتم.. من چرا باید برای اون دوتا دلسوزی کنم؟ حالا تهیونگ یه چیزی ولی جیمین.. روی زمین دراز کشیدم و چشمامو بستم..
(صبح فردا)
_جیمین
لوازممو برداشتم و خواستم از عمارت برم بیرون که بادیگاردش جلومو گرفت..
_بادیگارد
کجا بچه؟
_جیمین
میخام برم سر کارم! برو کنار..(با استرس)
_جانگکوک
همونجوری که از پله ها پایین میومدم گفتم حق نداری جایی بری!
_جیمین
سرمو سمتش چرخوندم با دیدن بدن و تتوهاش دست و پامو بیشتر گم کردم.. همینجوری بهش خیره بودم.. چیزه.. صدامو صاف کردم من میخام برم سرکارم!
۳.۰k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.