ℙ𝕒𝕣𝕥 21
ℙ𝕒𝕣𝕥 21
+من نمیتونم اونو به عنوان شوهرم ببینم! مگه زوره؟؟
&فکر کن زوره....فکر کن فقط برای محافظت از خودت و منه!باهاش خوشبخت میشی مینی!
+نمیشم....با کسی که یه سر سوزنم دوستش ندارم خوشبخت نمیشم.....
&مینجی شی بالا بری پایین بیای امشب این مهمونیو میریم....با همون لباسی که برات فرستادن!
+هوفففففف.........
برو بالا و آماده شو.....
پاهامو محکم روی زمین میزدم و از پله ها بالا میرفتم....جعبه ی قرمز مکعبی روی تختم رو باز کردم...
پیرهن یخی با آستین های توری حسابی چشممو گرفت....
+حداقل سلیقه داره...
در جعبه رو گذاشتم و با یه نوشته روبه رو شدم...نزدیکتر شدم و سعی کردم بخونمش
[ امیدوارم از لباسی که با عشق برات فرستادم خوشت بیاد...شب توی همین لباس میبینمت مین جیا]
+ایش پسره لوس....با عشق؟؟کی عشق تورو خواست؟؟؟
&من تا صبح نمیتونم منتظر بمونماا!
+خیلی خب!
لباسمو پوشیدم و برای آخرین بار توی آینه به خودم نگاه کردم....
لبخند رضایت بخشی زدم و با سرعت رفتم پایین....
&واه!مینی شی!! کی اینقد بزرگ شدی تو؟؟خیلی قشنگه!!!
+باشه...خر شدم...بریم؟
سوار ماشین شدیم و رفتیم به جایی که اصلا نمیخواستم باشم...
&پس با لبخند بهش سلام میکنی و هرکاری گفت انجام میدی....حتی اگر مجبور باشی کنارش بشینی....خب؟
+از الان برای رفتن لحظه شماری میکنم...
دم در ورودی گلدون های بزرگ از گل های طبیعی رنگارنگ بود....خدمتکارا بهمون تعظیم کردن و خوش آمد گفتن...
به بزرگی عمارت فکر میکردم که متوجه مردی که داره میاد سمتمون شدم....
&دختر خوبی باش....(آروم)
توی فاصله ی نیم متری ما وایساد و پوزخند عجیبی روی صورتش بود...
؛ خوش اومدید...
دستشو دراز کرد و منتظر حرکتی از من بود...
با شک دستمو بهش دادم و بوسه ی سطحی ای تحویلم داد...
یکم حالم بد شد ولی سعی کردم بهش فکر نکنم....
؛خب اگر اجازه بدید من مین جی رو میبرم تا اینجا رو بهش نشون بدم...
&حتما....
بازوشو گرفتم و دنبالش راه افتادم...
این مهمونی ام مثل همه ی جشن ها و مهمونی ها سلطنتی و مسخره بود....حدودا نیم ساعت گذشت و همینطور داشت از ستون و در و دیوار عمارت برام تعریف میکرد....
؛اممم....! نوشیدنی میخوای؟ شب قشنگی برای مست کردنه!
+آاا....من.....زیاد مست نمیکنم......اصلا کلا اینجور مهمونی هارو ام نمیرم....
موهای بهم ریختم رو کنار زد و سرشو آورد دم گوشم...
؛از موی کوتاه مشکیت کاملا معلومه...
دستمو گذاشتم روی سینش و آروم از خودم جداش کردم...
+ااا....ببخشید...من باید برم دستشویی...
سریع از دستش فرار کردمو رفتم سمت دستشویی....در رو پشت سرم بستم و نگاهی به خودم توی آینه کردم...
+هوففف...همش تقصیره توعه آقای هان!!
((دقت کردید من چقدر خوبم؟تو خماری نمیزارمتون....از این به بعد اذیتتون میکنم😝✌️))
+من نمیتونم اونو به عنوان شوهرم ببینم! مگه زوره؟؟
&فکر کن زوره....فکر کن فقط برای محافظت از خودت و منه!باهاش خوشبخت میشی مینی!
+نمیشم....با کسی که یه سر سوزنم دوستش ندارم خوشبخت نمیشم.....
&مینجی شی بالا بری پایین بیای امشب این مهمونیو میریم....با همون لباسی که برات فرستادن!
+هوفففففف.........
برو بالا و آماده شو.....
پاهامو محکم روی زمین میزدم و از پله ها بالا میرفتم....جعبه ی قرمز مکعبی روی تختم رو باز کردم...
پیرهن یخی با آستین های توری حسابی چشممو گرفت....
+حداقل سلیقه داره...
در جعبه رو گذاشتم و با یه نوشته روبه رو شدم...نزدیکتر شدم و سعی کردم بخونمش
[ امیدوارم از لباسی که با عشق برات فرستادم خوشت بیاد...شب توی همین لباس میبینمت مین جیا]
+ایش پسره لوس....با عشق؟؟کی عشق تورو خواست؟؟؟
&من تا صبح نمیتونم منتظر بمونماا!
+خیلی خب!
لباسمو پوشیدم و برای آخرین بار توی آینه به خودم نگاه کردم....
لبخند رضایت بخشی زدم و با سرعت رفتم پایین....
&واه!مینی شی!! کی اینقد بزرگ شدی تو؟؟خیلی قشنگه!!!
+باشه...خر شدم...بریم؟
سوار ماشین شدیم و رفتیم به جایی که اصلا نمیخواستم باشم...
&پس با لبخند بهش سلام میکنی و هرکاری گفت انجام میدی....حتی اگر مجبور باشی کنارش بشینی....خب؟
+از الان برای رفتن لحظه شماری میکنم...
دم در ورودی گلدون های بزرگ از گل های طبیعی رنگارنگ بود....خدمتکارا بهمون تعظیم کردن و خوش آمد گفتن...
به بزرگی عمارت فکر میکردم که متوجه مردی که داره میاد سمتمون شدم....
&دختر خوبی باش....(آروم)
توی فاصله ی نیم متری ما وایساد و پوزخند عجیبی روی صورتش بود...
؛ خوش اومدید...
دستشو دراز کرد و منتظر حرکتی از من بود...
با شک دستمو بهش دادم و بوسه ی سطحی ای تحویلم داد...
یکم حالم بد شد ولی سعی کردم بهش فکر نکنم....
؛خب اگر اجازه بدید من مین جی رو میبرم تا اینجا رو بهش نشون بدم...
&حتما....
بازوشو گرفتم و دنبالش راه افتادم...
این مهمونی ام مثل همه ی جشن ها و مهمونی ها سلطنتی و مسخره بود....حدودا نیم ساعت گذشت و همینطور داشت از ستون و در و دیوار عمارت برام تعریف میکرد....
؛اممم....! نوشیدنی میخوای؟ شب قشنگی برای مست کردنه!
+آاا....من.....زیاد مست نمیکنم......اصلا کلا اینجور مهمونی هارو ام نمیرم....
موهای بهم ریختم رو کنار زد و سرشو آورد دم گوشم...
؛از موی کوتاه مشکیت کاملا معلومه...
دستمو گذاشتم روی سینش و آروم از خودم جداش کردم...
+ااا....ببخشید...من باید برم دستشویی...
سریع از دستش فرار کردمو رفتم سمت دستشویی....در رو پشت سرم بستم و نگاهی به خودم توی آینه کردم...
+هوففف...همش تقصیره توعه آقای هان!!
((دقت کردید من چقدر خوبم؟تو خماری نمیزارمتون....از این به بعد اذیتتون میکنم😝✌️))
۲.۹k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.