ℙ𝕒𝕣𝕥 ۱۹
ℙ𝕒𝕣𝕥 ۱۹
_تنها غذا خوردنو دوست ندارم...
+نکنه دوباره میخوای ببریم کلاب و موهیتو به خوردم بدی؟
_(پوزخند)....تو که با همون موهیتو ام حالت بد شد...
+یاا....بخاطر اون نبود...
_پس بخاطر چی بود؟
+بخاطر .......
_چی؟
+ه...هیچی...
برگشت و به پنجره زل زد...گندی که زده بودو فقط با در رفتن از زیرش میتونست جمع کنه...
کوک ترمز یهویی گرفت و ماشینو خاموش کرد...
+یاا...نزدیک بود سرم بخوره تو شیشه!!
_کُلی بازی درنیار...پیاده شو
__________
+(روی صندلی نشستم و به دور و ور نگاه میکردم....منو رو توی دستش گرفته بود و زیر چشمی نگاهش میکرد....
_نمیخوای کیفتو بزاری اونور؟
+ها....آهان...باشه..
کیفمو به صندلی آویزون کردم و برگشتم سرجام...برای دوتامون استیک سفارش داد و به صندلی تکیه داد...پوزخند عجیبی روی لبش بود...دلم میخواست بهش بگم به چی میخنده؟چی براش اینقد جالبه که همش با خنده ی گوشه ی لبش منو آزار میده...
دستشو بلند کرد و جلوی صورتم نگهش داشت....با تعجب بهش نگاه میکردم...
_دستتو بزار..
با تردید کاری که خواستو انجام دادم....
دستم اندازه ی یه بند انگشت ازش کوچیک تر بود....
_خیلی کوچیکی...اصلا بهت نمیخوره دبیرستانی باشی..
+حالا مونده تا ببینی چه کارایی از دست این دختر کوچیکه برمیاد....
_کنجکاوم...
غذا رو آوردن و شروع کردیم به خوردن....نمیدونم چرا هر وقت میبینمش حسابی حالم داغون میشه و چشمام سیاهی میره...
_چرا با غذات بازی میکنی؟...دوست نداری؟من که ازت پرسیدم چی میخوای...
+ن...نه...دوستش دارم....یکم حالم خوب نیست...ولی اشکال نداره خوب میشم...
_میخوای بریم دکتر؟
+نه!دکتر چرا؟خوب میشم(لبخند)
شونه هاشو بالا انداخت و دوباره مشغول خوردن شد...
+م..من میرم دستشویی...
سریع رفتم توی دستشویی و درو قفل کردم....نفس نفس میزدم و سرم درد میکرد...
+نه...نمیتونی....الان نه لعنتی....
بعد چند مین برگشتمو دوباره با غذام بازی کردم تا وقت تلف کنم...
_تنها غذا خوردنو دوست ندارم...
+نکنه دوباره میخوای ببریم کلاب و موهیتو به خوردم بدی؟
_(پوزخند)....تو که با همون موهیتو ام حالت بد شد...
+یاا....بخاطر اون نبود...
_پس بخاطر چی بود؟
+بخاطر .......
_چی؟
+ه...هیچی...
برگشت و به پنجره زل زد...گندی که زده بودو فقط با در رفتن از زیرش میتونست جمع کنه...
کوک ترمز یهویی گرفت و ماشینو خاموش کرد...
+یاا...نزدیک بود سرم بخوره تو شیشه!!
_کُلی بازی درنیار...پیاده شو
__________
+(روی صندلی نشستم و به دور و ور نگاه میکردم....منو رو توی دستش گرفته بود و زیر چشمی نگاهش میکرد....
_نمیخوای کیفتو بزاری اونور؟
+ها....آهان...باشه..
کیفمو به صندلی آویزون کردم و برگشتم سرجام...برای دوتامون استیک سفارش داد و به صندلی تکیه داد...پوزخند عجیبی روی لبش بود...دلم میخواست بهش بگم به چی میخنده؟چی براش اینقد جالبه که همش با خنده ی گوشه ی لبش منو آزار میده...
دستشو بلند کرد و جلوی صورتم نگهش داشت....با تعجب بهش نگاه میکردم...
_دستتو بزار..
با تردید کاری که خواستو انجام دادم....
دستم اندازه ی یه بند انگشت ازش کوچیک تر بود....
_خیلی کوچیکی...اصلا بهت نمیخوره دبیرستانی باشی..
+حالا مونده تا ببینی چه کارایی از دست این دختر کوچیکه برمیاد....
_کنجکاوم...
غذا رو آوردن و شروع کردیم به خوردن....نمیدونم چرا هر وقت میبینمش حسابی حالم داغون میشه و چشمام سیاهی میره...
_چرا با غذات بازی میکنی؟...دوست نداری؟من که ازت پرسیدم چی میخوای...
+ن...نه...دوستش دارم....یکم حالم خوب نیست...ولی اشکال نداره خوب میشم...
_میخوای بریم دکتر؟
+نه!دکتر چرا؟خوب میشم(لبخند)
شونه هاشو بالا انداخت و دوباره مشغول خوردن شد...
+م..من میرم دستشویی...
سریع رفتم توی دستشویی و درو قفل کردم....نفس نفس میزدم و سرم درد میکرد...
+نه...نمیتونی....الان نه لعنتی....
بعد چند مین برگشتمو دوباره با غذام بازی کردم تا وقت تلف کنم...
۷.۳k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.