ℙ𝕒𝕣𝕥 ۲۲
ℙ𝕒𝕣𝕥 ۲۲
+همش تقصیره توعه آقای هان!!
پنجره رو باز کردم و دورو اطرافشو چک کردم.... ارتفاعش تقریبا هفت هشت متر بود...کفشامو در آوردم و یکی از پاهامو رد کردم....نصف بدنم بیرون بود و محکم لبه ی دیوارو گرفته بودم....به پایین نگاه کردمو یهو ترس بدی توی دلم جا گرفت!...خودمو به دیوار چسبونمو شک داشتم که آسیب میبینم یا نه....
+باورم نمیشه دارم همچین کاری میکنم...
یکی از دستامو ول کردمو سعی کردم بپرم که دست بزرگی دور بازوم پیچید و نزاشت اون کار احمقانه رو انجام بدم...افتادم روی زمین و آخ بلندی گفتم...
+یاا!!چرا.....
سرمو آوردم بالا و با قیافه ی اخم کرده ی معلمم رو به رو شدم....
+ت....تو...
_خوبی؟چیزیت نشده؟
+تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟
_خیلی بی فکری هان مینجی!!فکرشو نمیکنی اگر از ده متر ارتفاع بپری ممکنه استخونات بشکنن؟؟
+تو چرا همه جا هستی؟؟؟اینجا چیکار میکنی؟منو از کجا پیدا کردی؟؟
_خب اینجا مهمونیه!این چه سوالیه؟
+چطور بین این همه آدم منو پیدا کردی و اومدی سراغم؟
_چشمم به قیافه ی پوکرت که سعی میکردی از یه چیزی فرار کنی افتاد....
خم شد و دستشو دراز کرد...
دستمو بهش دادمو بهم کمک کرد پاشم...
+آخ!!!
_چیه؟
+..مچ پام...فکر کنم پیچ خورده..
_تو که از یه متر افتادی پاتو داغون کردی... انتظار داشتی با ده متر زنده بمونی؟
+خب..الان چیکار کنیم...
_خیلی خب....اگر کولت کنم خیلی نمای قشنگی نداره...پا ام نداری که کمکت کنم راه بیای....پس ساکت باش و غر نزن تا از اینجا بریم....
با یه حرکت براید استایل بغلم کرد و از دستشویی زد بیرون...
+یاا!!این بود روشت؟
_قرار شد غر نزنی...چشماتم باز کن...خیلی ضایعی
گوشه ی کتشو گرفتم و چشمامو باز کردم....بدنش حس گرما و راحتی رو انتقال میداد و باعث میشد فکر کنم جام امنه...
به صورت ریلکسش خیره شده بودم که عین خیالشم نبود من توی بغلشم و دارم نگاهش میکنم....
_طبیعی رفتار کن رسیدیم به جمعیت!
از فکر و خیال بیرون اومدمو داشتم از خجالت آب میشدم....
طوری که انگار خونه ی خودشه رفت توی یکی از اتاقا و درو پشت سرش بست...گذاشتم روی صندلی....
+آخ...چرا اومدی اینجا؟مگه قرار نبود بریم بیرون؟
_ماشین داری؟
+همش تقصیره توعه آقای هان!!
پنجره رو باز کردم و دورو اطرافشو چک کردم.... ارتفاعش تقریبا هفت هشت متر بود...کفشامو در آوردم و یکی از پاهامو رد کردم....نصف بدنم بیرون بود و محکم لبه ی دیوارو گرفته بودم....به پایین نگاه کردمو یهو ترس بدی توی دلم جا گرفت!...خودمو به دیوار چسبونمو شک داشتم که آسیب میبینم یا نه....
+باورم نمیشه دارم همچین کاری میکنم...
یکی از دستامو ول کردمو سعی کردم بپرم که دست بزرگی دور بازوم پیچید و نزاشت اون کار احمقانه رو انجام بدم...افتادم روی زمین و آخ بلندی گفتم...
+یاا!!چرا.....
سرمو آوردم بالا و با قیافه ی اخم کرده ی معلمم رو به رو شدم....
+ت....تو...
_خوبی؟چیزیت نشده؟
+تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟
_خیلی بی فکری هان مینجی!!فکرشو نمیکنی اگر از ده متر ارتفاع بپری ممکنه استخونات بشکنن؟؟
+تو چرا همه جا هستی؟؟؟اینجا چیکار میکنی؟منو از کجا پیدا کردی؟؟
_خب اینجا مهمونیه!این چه سوالیه؟
+چطور بین این همه آدم منو پیدا کردی و اومدی سراغم؟
_چشمم به قیافه ی پوکرت که سعی میکردی از یه چیزی فرار کنی افتاد....
خم شد و دستشو دراز کرد...
دستمو بهش دادمو بهم کمک کرد پاشم...
+آخ!!!
_چیه؟
+..مچ پام...فکر کنم پیچ خورده..
_تو که از یه متر افتادی پاتو داغون کردی... انتظار داشتی با ده متر زنده بمونی؟
+خب..الان چیکار کنیم...
_خیلی خب....اگر کولت کنم خیلی نمای قشنگی نداره...پا ام نداری که کمکت کنم راه بیای....پس ساکت باش و غر نزن تا از اینجا بریم....
با یه حرکت براید استایل بغلم کرد و از دستشویی زد بیرون...
+یاا!!این بود روشت؟
_قرار شد غر نزنی...چشماتم باز کن...خیلی ضایعی
گوشه ی کتشو گرفتم و چشمامو باز کردم....بدنش حس گرما و راحتی رو انتقال میداد و باعث میشد فکر کنم جام امنه...
به صورت ریلکسش خیره شده بودم که عین خیالشم نبود من توی بغلشم و دارم نگاهش میکنم....
_طبیعی رفتار کن رسیدیم به جمعیت!
از فکر و خیال بیرون اومدمو داشتم از خجالت آب میشدم....
طوری که انگار خونه ی خودشه رفت توی یکی از اتاقا و درو پشت سرش بست...گذاشتم روی صندلی....
+آخ...چرا اومدی اینجا؟مگه قرار نبود بریم بیرون؟
_ماشین داری؟
۲.۵k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.