"بازی"
"بازی"
🕶part:14🕶
جیمین:راستش من بیشتر تو فیلم عاشقانه ام
کیوکو:بابا فیلم عاشقانه چیه....فیلم جنایی رو تجربه کنی قید همه فیلما رو میزنم البته به همراه اکشن
جیمین:اوکی....پس بیاید شروع کنیم
کیوکو:کلودی بیا اینجا
کلودی:بله؟
کیوکو:نقشه ای چیدی؟
کلودی:میدونی تا آخر این هفته بازی تموم میشه و قشنگ آخر هفته آخرین مرحله ی بازیه....تا آخر این هفته هرروز عذابش میدم و در روز آخر میکشمش
کیوکو:اینجا برای حرف زدن مناسب نیست....اینو میزاریم به حال خودش....بلاخره قرار نیست گروگان بگیریم....که یکم هم کیف بده
مریم ی جا و قشنگ همه چی رو تعریف میکنی
کلودی:اوکی
مرد رو ول کردن و ازونجا دور شدن....سوار موتوراشون شدن و رفتن ی جای متروکه....همونجا روی موتورهاشون نشستن...
کیوکو:میشنوم
کلودی:۲ سال پیش بود...مادرم یک دوست داشت دوستش خواهر این مرد بود....دوست مامانم عاشق یکی شده بود و دوست داشت بهش برسه....پس مامانم داشت کمکش میکرد....ولی این مرد که میشه برادر دوست مامانم اصلا از کسی که خواهرش دوستش داره خوشش نمیومد.... و نمیخواست خواهرش بهش برسه
ولی کمک های مامانم داشت نتیجه میداد
ازونجایی که یک مافیا بود و قدرت داشت....مامانم رو دزدید من اروم همه چی رو زیر نظر داشتم....همینکه مامانم رو برد من تعقیبش کردم....بردش ی جای تاریک....
بدون اینکه مامانم رو عذاب بده یک تانک پر از آب آورد....
همینکه تانک رو اورد زود دویدم چون فهمیدم میخواد چیکار کنه....اونجا افراد زیادی داشت ولی من بوکس بلد بودم حرفه ای هم بودم....هرکس سعی میکرد جلومو بگیره رو مینداختم زمین.....اما ۲۰ نفر پشت سرهم داشتن میومدن....من میتونستم مادرم رو نجات بدم ولی نشد نجاتش ندادم
درحالیکه داشتم پسشون میزدم که برم سمت مامانم....دو نفر مامانم ر برداشتن و انداختنش تو آب
با چشمای خودم....با دوتا چشمای خودم داشتم میدیدم چطور دست و پا میزد که نفس بکشه....میزد به اون تانک که فقط بیاد بیرون.....سرشو تکون میداد...فقط میخواست یکم نفس بکشه....به اکسیژن نیاز داشت
بعد اون عوضی بهش نگاه میکرد و پوزخند میزد...میکشمش...هر لحظه میکشمش و زندش میکنم....میزارم صدها بار مزه ی مرگ رو بچشه
لعنتی....جلو چشام داشت دست و پا میزد
🕶part:14🕶
جیمین:راستش من بیشتر تو فیلم عاشقانه ام
کیوکو:بابا فیلم عاشقانه چیه....فیلم جنایی رو تجربه کنی قید همه فیلما رو میزنم البته به همراه اکشن
جیمین:اوکی....پس بیاید شروع کنیم
کیوکو:کلودی بیا اینجا
کلودی:بله؟
کیوکو:نقشه ای چیدی؟
کلودی:میدونی تا آخر این هفته بازی تموم میشه و قشنگ آخر هفته آخرین مرحله ی بازیه....تا آخر این هفته هرروز عذابش میدم و در روز آخر میکشمش
کیوکو:اینجا برای حرف زدن مناسب نیست....اینو میزاریم به حال خودش....بلاخره قرار نیست گروگان بگیریم....که یکم هم کیف بده
مریم ی جا و قشنگ همه چی رو تعریف میکنی
کلودی:اوکی
مرد رو ول کردن و ازونجا دور شدن....سوار موتوراشون شدن و رفتن ی جای متروکه....همونجا روی موتورهاشون نشستن...
کیوکو:میشنوم
کلودی:۲ سال پیش بود...مادرم یک دوست داشت دوستش خواهر این مرد بود....دوست مامانم عاشق یکی شده بود و دوست داشت بهش برسه....پس مامانم داشت کمکش میکرد....ولی این مرد که میشه برادر دوست مامانم اصلا از کسی که خواهرش دوستش داره خوشش نمیومد.... و نمیخواست خواهرش بهش برسه
ولی کمک های مامانم داشت نتیجه میداد
ازونجایی که یک مافیا بود و قدرت داشت....مامانم رو دزدید من اروم همه چی رو زیر نظر داشتم....همینکه مامانم رو برد من تعقیبش کردم....بردش ی جای تاریک....
بدون اینکه مامانم رو عذاب بده یک تانک پر از آب آورد....
همینکه تانک رو اورد زود دویدم چون فهمیدم میخواد چیکار کنه....اونجا افراد زیادی داشت ولی من بوکس بلد بودم حرفه ای هم بودم....هرکس سعی میکرد جلومو بگیره رو مینداختم زمین.....اما ۲۰ نفر پشت سرهم داشتن میومدن....من میتونستم مادرم رو نجات بدم ولی نشد نجاتش ندادم
درحالیکه داشتم پسشون میزدم که برم سمت مامانم....دو نفر مامانم ر برداشتن و انداختنش تو آب
با چشمای خودم....با دوتا چشمای خودم داشتم میدیدم چطور دست و پا میزد که نفس بکشه....میزد به اون تانک که فقط بیاد بیرون.....سرشو تکون میداد...فقط میخواست یکم نفس بکشه....به اکسیژن نیاز داشت
بعد اون عوضی بهش نگاه میکرد و پوزخند میزد...میکشمش...هر لحظه میکشمش و زندش میکنم....میزارم صدها بار مزه ی مرگ رو بچشه
لعنتی....جلو چشام داشت دست و پا میزد
۴.۷k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.