پارت69:
#پارت69:
- الینا؟!
با صدای ارمیا از مبل پریدم و خوش حال تو بغلش فرو رفتم. آرامش عجیبی داشت آغوشش!
- وایی چه قدر دلم برات تنگ شده بود.
گونم رو بوس کرد و گفت:
- فقط دوروز من رو ندیدی وروجک! فقط یه روز دیگه صبر کن بعدش همش ور دلتم.
آروم خندیدم و گفتم:
- خب همین دوروز هم خیلی زیاد بود. این همه صبر کردم این یه روزم روش.
به چشم هاش نگاه کردم حسابی سرخ شده بودن و زیرشون گود افتاده بود.
- برو استراحت کن داداش! خستگی از سر و روت می باره.
لبخندی زد و گفت:
- باشه. فقط تا دو ساعت دیگه بیدار کن!
- چشم.
به رفتنش از پله ها نگاه کردم. چقدر داداشم شکسته شده بود. آهی کشیدم و فکرم به فردا پر کشید یعنی ماموریتشون موفقیت آمیز می شد؟ تمام این ظلم و فساد تموم می شد؟ فردا می خواستن محموله رو بفرستن اگه تو چنین موقعیتی گیرشون بندازن خیلی خوب می شد.
ترانه و بهار هر کدوم در گیر مشکلات خودشون بودم فقط تو دانشگاه هم رو می دیدیم که اونم تعطیل شد. گوشیم رو از جیبم در اوردم و مشغول بازی با اون شدم.
****
- الینا؟!
با صدای ارمیا از مبل پریدم و خوش حال تو بغلش فرو رفتم. آرامش عجیبی داشت آغوشش!
- وایی چه قدر دلم برات تنگ شده بود.
گونم رو بوس کرد و گفت:
- فقط دوروز من رو ندیدی وروجک! فقط یه روز دیگه صبر کن بعدش همش ور دلتم.
آروم خندیدم و گفتم:
- خب همین دوروز هم خیلی زیاد بود. این همه صبر کردم این یه روزم روش.
به چشم هاش نگاه کردم حسابی سرخ شده بودن و زیرشون گود افتاده بود.
- برو استراحت کن داداش! خستگی از سر و روت می باره.
لبخندی زد و گفت:
- باشه. فقط تا دو ساعت دیگه بیدار کن!
- چشم.
به رفتنش از پله ها نگاه کردم. چقدر داداشم شکسته شده بود. آهی کشیدم و فکرم به فردا پر کشید یعنی ماموریتشون موفقیت آمیز می شد؟ تمام این ظلم و فساد تموم می شد؟ فردا می خواستن محموله رو بفرستن اگه تو چنین موقعیتی گیرشون بندازن خیلی خوب می شد.
ترانه و بهار هر کدوم در گیر مشکلات خودشون بودم فقط تو دانشگاه هم رو می دیدیم که اونم تعطیل شد. گوشیم رو از جیبم در اوردم و مشغول بازی با اون شدم.
****
۳.۱k
۲۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.