تهیونگ پس اون دختره پروو و اسب سوار که جرئت کرد به من بگه ...
𝖙𝖍𝖊 𝖆𝖗𝖒𝖘 𝖔𝖋 𝖋𝖆𝖙𝖊:⁸
تهیونگ: پس اون دختره پروو و اسب سوار که جرئت کرد به من بگه گراز تو بودی!(نیشخند)
وقتی اینو گفت نیشخند عصبی بهش زدم
نلا: اره اتفاقا خودم بودم.. چون نباید اونطور سوارکاری میکردین(لبخند مصنوعی)
تهیونگ: شنیده بودم دختر کوچیکه ی واتسون،بزرگ این روستا و تاجر محبوب شاه پرو و گستاخه ولی در این حدو نمیدونستم..
نیشخند که زد از حالتش بدم اومد ولی باید راجب چیزی باهاش صحبت میکردم پس قیافه جدی گرفتم
نلا: ببین...درست صحبت کن!
تهیونگ: و اگه نکنم؟(نیشخند)
نلا: اون موقع با عزرائیلت روبهرو میشی...من رفتم تو میتونی تا موقعی که زیر پاهات علف سبز بشه بمونی..
تک خنده ایی کردم و با چشمک اونجا رو ترک کردم و رفتم پیش بقیه اونم بعد از پنج دقیقه اومد داخل که پدر و مادرش بلند شدن
(پدر تهیونگ رو کیم مینویسم)
کیم: ما دیگه باید بریم، واسه ی چیزای دیگه همسرم به همسرتون اطلاع میده
......
نلا:
اونا رفتن و من با بیحالی رفتم تو اتاقم و تا سرمو روی بالشت گذلشتم خوابم برد...
صدای در اتاق اومد..آه بازم یه روز خسته کننده ی دیگه
فلورا: نلا بیا پایین صبحانه بخور
تهیونگ: پس اون دختره پروو و اسب سوار که جرئت کرد به من بگه گراز تو بودی!(نیشخند)
وقتی اینو گفت نیشخند عصبی بهش زدم
نلا: اره اتفاقا خودم بودم.. چون نباید اونطور سوارکاری میکردین(لبخند مصنوعی)
تهیونگ: شنیده بودم دختر کوچیکه ی واتسون،بزرگ این روستا و تاجر محبوب شاه پرو و گستاخه ولی در این حدو نمیدونستم..
نیشخند که زد از حالتش بدم اومد ولی باید راجب چیزی باهاش صحبت میکردم پس قیافه جدی گرفتم
نلا: ببین...درست صحبت کن!
تهیونگ: و اگه نکنم؟(نیشخند)
نلا: اون موقع با عزرائیلت روبهرو میشی...من رفتم تو میتونی تا موقعی که زیر پاهات علف سبز بشه بمونی..
تک خنده ایی کردم و با چشمک اونجا رو ترک کردم و رفتم پیش بقیه اونم بعد از پنج دقیقه اومد داخل که پدر و مادرش بلند شدن
(پدر تهیونگ رو کیم مینویسم)
کیم: ما دیگه باید بریم، واسه ی چیزای دیگه همسرم به همسرتون اطلاع میده
......
نلا:
اونا رفتن و من با بیحالی رفتم تو اتاقم و تا سرمو روی بالشت گذلشتم خوابم برد...
صدای در اتاق اومد..آه بازم یه روز خسته کننده ی دیگه
فلورا: نلا بیا پایین صبحانه بخور
- ۳.۸k
- ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط